جدول جو
جدول جو

معنی سند - جستجوی لغت در جدول جو

سند
دستک
تصویری از سند
تصویر سند
فرهنگ واژه فارسی سره
سند
چیزی که به ان اعتماد کنند، نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین کند یا مطلبی را ثابت نماید
فرهنگ لغت هوشیار
سند
چیزی که به آن اعتماد کنند
در علم حقوق نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین سازد یا مطلبی را ثابت کند
تصویری از سند
تصویر سند
فرهنگ فارسی عمید
سند
بچه ای که از سر راه بردارند، کسی که پدر و مادرش معلوم نباشد، حرام زاده، برای مثال ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر / چون خویشتنی را نکند مرد مسخر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۷)
تصویری از سند
تصویر سند
فرهنگ فارسی عمید
سند
((س))
بچه ای که از سر راه بردارند، حرامزاده
تصویری از سند
تصویر سند
فرهنگ فارسی معین
سند
((سَ نَ))
چیزی که به آن اعتماد کنند، نوشته، مدرک، جمع اسناد
تصویری از سند
تصویر سند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منسوب سند اهل سند از مردم سند، یکی از گونه های بلوط است که آنرا بلوط سبز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنده
تصویر سنده
سندان آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندل
تصویر سندل
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سندس گونه ای دیبا پارچه ابریشمی زربفت حریر لطیف و قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندر
تصویر سندر
صاحب جمال و خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندب
تصویر سندب
آبدانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندس
تصویر سندس
پارچۀ ابریشمی زربفت، دیبای لطیف و گران بها، دیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنده
تصویر سنده
((س دَ یا سِ دِ))
مدفوع آدم، گه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنده
تصویر سنده
((سَ دَ یا دِ))
سندان آهنگران و مسگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندل
تصویر سندل
((سَ دَ))
نوعی کفش که معمولاً چوبی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندس
تصویر سندس
((سُ دُ))
پارچه ابریشمی زربفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندر
تصویر سندر
سندروس، توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشه، غان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسند
تصویر بسند
بقدر کفایت کافی، کامل تمام، شایسته سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسند
تصویر بسند
بسنده، برای مثال تو را شهر توران بسند است خود / به خیره همی دست یازی به بد (فردوسی۱ - ۲۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندوس
تصویر سندوس
(دخترانه)
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سند دادن
تصویر سند دادن
دلیل دادن، خط دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سند المرور
تصویر سند المرور
پروانه گذر پروانه گذراندن کالا از مرز بی پرداخت باژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سند الشحن
تصویر سند الشحن
بارنامه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیل
تصویر سندیل
ماهی زهره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیکالیسم
تصویر سندیکالیسم
فرانسوی گالگروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیکالیست
تصویر سندیکالیست
فرانسوی گالگرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیکا
تصویر سندیکا
نمایندگی صنفی، صنف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیانیات
تصویر سندیانیات
بلوتیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیان
تصویر سندیان
پارسی تازی گشته سندیان بلوت از درختان بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنده سلام
تصویر سنده سلام
گل مژه بینجک
فرهنگ لغت هوشیار
کرسی را گویند که کفش و پای افزار بر بالای آن گذارند، چهار پایه پشتی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندله
تصویر سندله
نوعی کفش (یا چرمی یا چرمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندلک
تصویر سندلک
سندل کوچک کفش کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سندسی منسوب به سندس: صدره آن جا سندسی و جبه این جا ششتری. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار