- سنخ
- بنیاد، اصل، بیخ
معنی سنخ - جستجوی لغت در جدول جو
- سنخ ((س))
- بن دندان، اصل، بنیاد، جمع سنوخ، اسناخ، در فارسی به معنای نوع، جنس
- سنخ
- گونه، نوع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بوی بد
از ساخته های فارسی گویان جوری همگونگی
دستک
ایستار، آیین
احمر، قرمز
خطاب، حرف، کلام
سستی ناتوانی
سخن بیهوده گفتن
خواب ژرف، دور شدن، تن آسانی شوره زار
کلام، گفتار
قرمز رنگ، رنگ قرمز
خستن گوش زخم کردن گوش، شکوفه برآوردن
پوست باز کردن، گذشت و آخر شدن، ماه، روز آخر ماه، روز باز پسین ماه
چیزی که به ان اعتماد کنند، نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین کند یا مطلبی را ثابت نماید
میانه راه سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای
دو تخته فلزی محدب ودایره مانند که با دست بر هم میزنند وزن کردن و وزن باین معنی مبدل سنگ است
راه وروش، طریقه و قانون، آیین، رسم
سنت: روزگار پاره ای از روزگار اسپ تیز رو نوند در ترکیب به معنی سنبنده (سوراخ کننده) آید: آهن سنب، سم چارپایان، خانه زیر زمینی جهت درویشان سمج، آغل گوسفندان سمج
روشنائی، فروغ، بلندی، روشنایی در فارسی روشنایی فروغ، بلندی رفعت، چوبی باشد که بدان مسواک کنند
حجر و جسمی صلب و سخت که از زمین استخراج میکنند وماده که کوههای صلب را تشکیل میدهد
راه های روشن
پر خورده
گروه مردم، گندم دیوانه، نیامدار هر گیاهی که در نیام باشد چون کاسمر (باقلا)، شاخ بی برگ، کنگر از گیاهان گیاهی است خاردار از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در نواحی بحرالرومی به فراوانی میروید. برگهایش شبیه کنگر و دارای بریدگیهای زیاد است علف کنگر اقنیتون کنگراوتی
خوبرویی زیبایی
پیوند، جمع سناط، کوسگان
بدخوئی، سرکشی، خودسری
اهل سنت و جماعت، غیر شیعی رفیع و بلند، گرانقدر، بزرگ
سال، حول، حجه، جمع سنوات لعنت و نفرین
پابرجایی در دانش
جمع سنت، راه و روش، طرز و طور و طریقت و سبیل، راه روشن