خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. (برهان). برگی باشد بمقدار کف دست و کوچکتر و بزرگتر از کف نیز بشود ودر ملک هندوستان با فوفل و آهک بخورند و آن را تانبول و تامول و پان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). برگی است که در هند با فوفل و آهک بخورند و لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد... و آن را تانبول و پان نیزگویند و آن بیخ پان یعنی خولنجان است از... بیت شیخ آذری چنان مفهوم میشود که خوردن آن کیفیتی نیز دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). بیشه ای و بستانی هر دو می باشد. درخت آن باریک و بمقدار انگشتی در بن درختها برمی آید و بر درخت می پیچد تا سر درخت می رود اگر صد گز ودویست گز باشد بر سر آن رود مانند درخت پیچک. درخت و برگ آن همیشه سبز باشد و برگ آن با آهک و فوفل... (فلاحت نامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چشم درست باز نداند میان خود خاک و خس حصار ز تنبول و از بقم. فرخی. به کف طاس روغن کهان و مهان چو تنبول و فوفلش اندر دهان. اسدی. کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه کرده به تنبول لعل سی ودو دندان. مسعودسعد. کسی کز تو خورد تنبول امید کند بخشش ذخیره برگ جاوید. امیرخسرو دهلوی. گلوی کافر از خنجرگذاران چو در خنده لب تنبول خواران. امیرخسرو دهلوی. رنگ چو خوردن گرفت لالۀ خودرنگ شش مهه تنبول کرده دارد دندان. عثمان مختاری (از انجمن آرا). برگ تنبول خاص هندوستان بوزه آمد نصیب ترکستان. شیخ آذری (از انجمن آرا). رجوع به تال وتانبول وتامول شود. ، کباده را نیز گویند و آن کمانی باشد کم زور. (برهان) (از ناظم الاطباء). کمان لیزم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : دگر کیلی ملک فرمانده کول که بر عنقازند پیکان ز تنبول. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تنبوک شود
برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. (برهان). برگی باشد بمقدار کف دست و کوچکتر و بزرگتر از کف نیز بشود ودر ملک هندوستان با فوفل و آهک بخورند و آن را تانبول و تامول و پان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). برگی است که در هند با فوفل و آهک بخورند و لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد... و آن را تانبول و پان نیزگویند و آن بیخ پان یعنی خولنجان است از... بیت شیخ آذری چنان مفهوم میشود که خوردن آن کیفیتی نیز دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). بیشه ای و بستانی هر دو می باشد. درخت آن باریک و بمقدار انگشتی در بن درختها برمی آید و بر درخت می پیچد تا سر درخت می رود اگر صد گز ودویست گز باشد بر سر آن رود مانند درخت پیچک. درخت و برگ آن همیشه سبز باشد و برگ آن با آهک و فوفل... (فلاحت نامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چشم درست باز نداند میان خود خاک و خس حصار ز تنبول و از بقم. فرخی. به کف طاس روغن کهان و مهان چو تنبول و فوفلش اندر دهان. اسدی. کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه کرده به تنبول لعل سی ودو دندان. مسعودسعد. کسی کز تو خورد تنبول امید کند بخشش ذخیره برگ جاوید. امیرخسرو دهلوی. گلوی کافر از خنجرگذاران چو در خنده لب تنبول خواران. امیرخسرو دهلوی. رنگ چو خوردن گرفت لالۀ خودرنگ شش مهه تنبول کرده دارد دندان. عثمان مختاری (از انجمن آرا). برگ تنبول خاص هندوستان بوزه آمد نصیب ترکستان. شیخ آذری (از انجمن آرا). رجوع به تال وتانبول وتامول شود. ، کباده را نیز گویند و آن کمانی باشد کم زور. (برهان) (از ناظم الاطباء). کمان لیزم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : دگر کیلی ملک فرمانده کول که بر عنقازند پیکان ز تنبول. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به تنبوک شود
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی