- سنبل (دخترانه)
- گل خوشه ای بلند به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز آبی سفید و زرد مظهر نوروز
معنی سنبل - جستجوی لغت در جدول جو
- سنبل
- خوشه، جمع سنابل
- سنبل
- خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش،
کنایه از زلف معشوق
سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود
سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
- سنبل ((سُ بُ))
- خوشه
- سنبل ((سُ بُ))
- زمبل. زمبول، گیاهی است از تیره سوسنی ها دارای برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش. پیاز آن را در گلدان می کارند
- سنبل ((سَ بَ))
- کار سرسری، سطحی
- سنبل
- کار سرسری و سردستی
سنبل کردن: کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
((سُ بُ لَ یا لِ))
فرهنگ فارسی معین
یک خوشه، از صورت های فلکی جنوبی و ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید شهریور ماه در آن دیده می شود
ششمین صورت فلکی منطقه البروج، ششمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با شهریور، خوشه، در علم زیست شناسی یک خوشۀ جو یا گندم، خوشه
هر نوع ترشی عموما، سیب ترش خصوصا
نماد
کاهل
دمل و بر آمدگی کوچکی در پوست که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است، ورمی که در اعضا بهم رسد و بزبان عربی دمل گویند
آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند
باران نیک
کاسه چوبی
تیر اندازتر
مرد کوتاه قد و بزرگ شکم، پوستین
کاهل و بیکار و هیچ کاره مکر و حیله، نیرنگ و فریب
دول بزرگ آبدان، سوسمار کلان، خیک فراخ، شکم بزرگ، رود بار فراخ
کار سرسری سطحی
میله فلزی که برای پر کردن تفنگهای سرپر یا پاک کردن لولهی تفنگ بکار میرود
فرانسوی نماد
پارسی تازی گشته سنبک بخش پیشین سم ستوران، کناره، آغازه کنار سم ستور، اول هر چیز، زمین صعب و کم فایده، جمع سنابک
کاردان کارشناس
جمع سنبله، خوشه ها کار سرسری سطحی
کفش چوبی
قطعه ای از تخته یا مقوا که آن را برای تیراندازی هدف قرار دهند نشانه هدف. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
سنبل، خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، زلف معشوق
میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
مرد درشت و نیرومند، کنایه از فرمانده سپاه
کشتی کوچک
کنار سم ستور، اول چیزی، زمین سخت و کم فایده
کنار سم ستور، اول چیزی، زمین سخت و کم فایده