خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
شهرکی است بعراق و آبادان و با نعمت بر مغرب دجله. (حدود العالم ص 89). نهر سابس دهی است معروف قرب واسط بجانب غربی راه بغداد. (معجم البلدان). دهی است بواسط و نهر سابس مضاف است بسوی آن ده. (منتهی الارب). و نیز رجوع به اخبار الراضی بالله والمتقی ﷲ از کتاب اوراق صولی ص 214 شود
شهرکی است بعراق و آبادان و با نعمت بر مغرب دجله. (حدود العالم ص 89). نهر سابس دهی است معروف قرب واسط بجانب غربی راه بغداد. (معجم البلدان). دهی است بواسط و نهر سابس مضاف است بسوی آن ده. (منتهی الارب). و نیز رجوع به اخبار الراضی بالله والمتقی ﷲ از کتاب اوراق صولی ص 214 شود
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عنابس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عنابس. (از اقرب الموارد)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد). عُنابِس. رجوع به عنابس شود، نعت است برای شیر که وزن فنعل باشد از عبوس. ج، عَنابِس. (از اقرب الموارد)
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن ثعلبه. از صحابیان بود. پسرش خالد نیز از صحابیان به شمار می رفت. (از منتهی الارب). صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
کلمه یونانی است. دیبا. (لغت نامۀ مقامات حریری). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). دیبا. دیبای تنک. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). بریون. بزیون. (حبیش تفلیسی). دیبای تنک است که آنرا بزیون گویند و آنرا از مرغز کنند. (یادداشت مؤلف). پارچۀ پنبه ای لطیف. خلاف ستبرق که دیبای ستبراست. (یادداشت مؤلف) : و ازوی (از روم) جامۀ دیبا و سندس، میسانی و طنفسه وجوراب و شلواربندهای باقیمت خیزد. (حدود العالم). همه باغ پرسندس و پرصناعت چو لفظ مطابق چو شعر مکرر. فرخی. تو همچون سندس گردان بهر رنگ و یا همچون زری گردان بهر چنگ. (ویس و رامین). ای زهد فروشنده تو از قال و مقالی با مرکب وبا ضیعت و با سندس و قالی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 410). فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی زمین در فرش زنگاری که اندر حلۀ خضرا. مسعودسعد. چون مرا سندس است و استبرق شاید ار قالی مرندی نیست. خاقانی. یافت زربفت خزانم علم کافوری من همان سندس نیسان بخراسان یابم. خاقانی. دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامنکشان سندس خضرند و عبقری. سعدی. و مرغزارها مفروش بسندس و استبرق و شاخسار بگوناگون منور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 36). وآن تن که او نیافت درین سرنخ نسیج رختش بخلد سندس خضر حریر شد. نظام قاری. قاری صفت حله و استبرق و سندس بر البسه بنویس که از اهل بهشتم. نظام قاری. - سندس رومی، نوعی از سندس است که از روم می آورند: سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بربیدبنان افشانند. منوچهری. ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح سندس رومی گشته سلب یاسمنا. منوچهری
کلمه یونانی است. دیبا. (لغت نامۀ مقامات حریری). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات). دیبا. دیبای تنک. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). بریون. بزیون. (حبیش تفلیسی). دیبای تنک است که آنرا بزیون گویند و آنرا از مرغز کنند. (یادداشت مؤلف). پارچۀ پنبه ای لطیف. خلاف ستبرق که دیبای ستبراست. (یادداشت مؤلف) : و ازوی (از روم) جامۀ دیبا و سندس، میسانی و طنفسه وجوراب و شلواربندهای باقیمت خیزد. (حدود العالم). همه باغ پرسندس و پرصناعت چو لفظ مطابق چو شعر مکرر. فرخی. تو همچون سندس گردان بهر رنگ و یا همچون زری گردان بهر چنگ. (ویس و رامین). ای زهد فروشنده تو از قال و مقالی با مرکب وبا ضیعت و با سندس و قالی. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 410). فلک در سندس نیلی هوا در چادر کحلی زمین در فرش زنگاری که اندر حلۀ خضرا. مسعودسعد. چون مرا سندس است و استبرق شاید ار قالی مرندی نیست. خاقانی. یافت زربفت خزانم علم کافوری من همان سندس نیسان بخراسان یابم. خاقانی. دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامنکشان سندس خضرند و عبقری. سعدی. و مرغزارها مفروش بسندس و استبرق و شاخسار بگوناگون منور. (ترجمه محاسن اصفهان ص 36). وآن تن که او نیافت درین سرنخ نسیج رختش بخلد سندس خضر حریر شد. نظام قاری. قاری صفت حله و استبرق و سندس بر البسه بنویس که از اهل بهشتم. نظام قاری. - سندس رومی، نوعی از سندس است که از روم می آورند: سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بربیدبنان افشانند. منوچهری. ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح سندس رومی گشته سلب یاسمنا. منوچهری
نام درختی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نام گیاهی و به این معنی بصورت سیوس هم آمده است. (برهان) (آنندراج). سندریطس است که نبات حدیدی نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سیوس شود
نام درختی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نام گیاهی و به این معنی بصورت سیوس هم آمده است. (برهان) (آنندراج). سندریطس است که نبات حدیدی نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سیوس شود
آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، سقف خانه، انگور سیاه. (ناظم الاطباء) ، زنبور سیه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میل تفنگ. (آنندراج) (انجمن آرا). آهنی دراز برای فروبردن و محکم کردن کهنۀ باروت وساچمه و گلوله در لولۀ تفنگ. (یادداشت مؤلف). میلۀ دراز آهنین که برای محکم کردن باروت و ساچمه و کهنه در تفنگ یا توپ بکار است. (یادداشت بخط مؤلف). - سنبه را پرزور دیدن،کنایه از قوی دیدن طرف. - سنبه پرزور بودن، زورمند بودن حریف
آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، سقف خانه، انگور سیاه. (ناظم الاطباء) ، زنبور سیه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میل تفنگ. (آنندراج) (انجمن آرا). آهنی دراز برای فروبردن و محکم کردن کهنۀ باروت وساچمه و گلوله در لولۀ تفنگ. (یادداشت مؤلف). میلۀ دراز آهنین که برای محکم کردن باروت و ساچمه و کهنه در تفنگ یا توپ بکار است. (یادداشت بخط مؤلف). - سنبه را پرزور دیدن،کنایه از قوی دیدن طرف. - سنبه پرزور بودن، زورمند بودن حریف
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن