سنت: روزگار پاره ای از روزگار اسپ تیز رو نوند در ترکیب به معنی سنبنده (سوراخ کننده) آید: آهن سنب، سم چارپایان، خانه زیر زمینی جهت درویشان سمج، آغل گوسفندان سمج
سنت: روزگار پاره ای از روزگار اسپ تیز رو نوند در ترکیب به معنی سنبنده (سوراخ کننده) آید: آهن سنب، سم چارپایان، خانه زیر زمینی جهت درویشان سمج، آغل گوسفندان سمج
سنب درخواب دیدن، فرزند است. اگر بیند سنبی فرا گرفت یا کسی به وی داد، دلیل که وی را فرزندی باشد. اگر بیند سنبی داشت و از او ضایع شد، دلیل که فرزندش غایب شود یا از دنیا رحلت کند. محمد بن سیرین سنب اسب یا سنب خر درخواب مال بود. اگر از این سنب ها در خواب بیند که فراگرفت یا کسی بدو داد، دلیل که وی را به قدر آن مال حاصل شود. اگر در خواب بیند که در پای خود سنب داشت، چون سنب اسب یا سنب خر، دلیل که عمر به خوشدلی گذراند و بعضی از معبران گویند مال اندک یابد. اگر بیند سنبش بیفتاد، تاویلش به خلاف این است.
سنب درخواب دیدن، فرزند است. اگر بیند سنبی فرا گرفت یا کسی به وی داد، دلیل که وی را فرزندی باشد. اگر بیند سنبی داشت و از او ضایع شد، دلیل که فرزندش غایب شود یا از دنیا رحلت کند. محمد بن سیرین سنب اسب یا سنب خر درخواب مال بود. اگر از این سنب ها در خواب بیند که فراگرفت یا کسی بدو داد، دلیل که وی را به قدر آن مال حاصل شود. اگر در خواب بیند که در پای خود سنب داشت، چون سنب اسب یا سنب خر، دلیل که عمر به خوشدلی گذراند و بعضی از معبران گویند مال اندک یابد. اگر بیند سنبش بیفتاد، تاویلش به خلاف این است.
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، کنایه از زلف معشوق سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، سقف خانه، انگور سیاه. (ناظم الاطباء) ، زنبور سیه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میل تفنگ. (آنندراج) (انجمن آرا). آهنی دراز برای فروبردن و محکم کردن کهنۀ باروت وساچمه و گلوله در لولۀ تفنگ. (یادداشت مؤلف). میلۀ دراز آهنین که برای محکم کردن باروت و ساچمه و کهنه در تفنگ یا توپ بکار است. (یادداشت بخط مؤلف). - سنبه را پرزور دیدن،کنایه از قوی دیدن طرف. - سنبه پرزور بودن، زورمند بودن حریف
آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، سقف خانه، انگور سیاه. (ناظم الاطباء) ، زنبور سیه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میل تفنگ. (آنندراج) (انجمن آرا). آهنی دراز برای فروبردن و محکم کردن کهنۀ باروت وساچمه و گلوله در لولۀ تفنگ. (یادداشت مؤلف). میلۀ دراز آهنین که برای محکم کردن باروت و ساچمه و کهنه در تفنگ یا توپ بکار است. (یادداشت بخط مؤلف). - سنبه را پرزور دیدن،کنایه از قوی دیدن طرف. - سنبه پرزور بودن، زورمند بودن حریف
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی
خوشه (جو، گندم و مانند آن). ج، سنابل. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان. سعدی. ، گیاهی است از تیره سوسنی ها جزو تک لپه ای ها با جام و کاسۀ رنگین و دارای گلهای بنفش خوشه ای است و چون زود گل میدهد و گلش زیبا و خوشرنگ و خوش بو است مورد توجه است و جزو گیاهان زینتی است و پیاز آنرا در گلدانها میکارند. بهترین نوع آن سنبل هندی است. زمبل. ذومبول. ارسیل. عرصیل. عیلان عزام. وقتطوس. اواقنثوس. (فرهنگ فارسی معین) : بوید بسحرگاهان از شوق بناگاهان چون نکهت دلخواهان بوی سمن و سنبل. منوچهری. هم زهردار چو شاخ سنبل گر نیشکری گزیده خواهم. خاقانی. خار که هم صحبتی گل کند غالیه در دامن سنبل کند. نظامی. دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده. (گلستان). - سنبل الطیب. رجوع به همین کلمه شود. - سنبل ایرانی، گونه ای سنبل که گلهایش سفیدرنگند و بعنوان زینت نیز کشت میشود. گل سنبل ایرانی. سنبل بری. قسطل الارض. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل بری، لالۀ وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل جبلی، یکی از گونه های سنبل الطیب است که برای ریشه آن اثر مدر و اشتهاآور و معرق ذکر کرده اند. سنبل کوهی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل ختایی، گل فرشته. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل رومی، سنبل الطیب. (فرهنگ فارسی معین) : دو است: هندی و رومی، هندی را سنبل الطیب و سنبل عصافر گویند و رومی را ناردین گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - سنبل زرد، گیاهی است از تیره صلیبیان که بعنوان گیاه زمینی در باغها نیز کشت میشود آلوسن الیسون. از دانۀ این گیاه که شبیه دانۀ قدومه است در طب استفاده می شود بهمان نام الیسون مشهور است. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل کوهی، سنبل جبلی. (فرهنگ فارسی معین). - سنبل هندی، گیاهی است از تیره گندمیان که ریشه های افشانش در تداوی همانند ریشه سنبل الطیب مورد استعمال است. ناردین هندی. عجر مکی. حب العصافیر. (فرهنگ فارسی معین). ، بمجاز، به معنی موی. زلف: باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر. فرخی. ز سنبل کرد برگل مشک بیزی ز نرگس بر سمن سیماب ریزی. نظامی. سمن بر غافل از نظارۀ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه. نظامی. بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای ؟ گفت هیچ. سعدی
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن