جدول جو
جدول جو

معنی سنب - جستجوی لغت در جدول جو

سنب
سنت: روزگار پاره ای از روزگار اسپ تیز رو نوند در ترکیب به معنی سنبنده (سوراخ کننده) آید: آهن سنب، سم چارپایان، خانه زیر زمینی جهت درویشان سمج، آغل گوسفندان سمج
فرهنگ لغت هوشیار
سنب
سنبیدن، پسوند متصل به واژه به معنای سنبنده مثلاً آهن سنب، پولادسنب، سوراخ، آغل زیرزمینی، سم
تصویری از سنب
تصویر سنب
فرهنگ فارسی عمید
سنب
((سُ))
سم چارپایان، خانه زیرزمینی جهت درویشان، آغل گوسفندان، سمج
تصویری از سنب
تصویر سنب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنبل
تصویر سنبل
(دخترانه)
گل خوشه ای بلند به هم فشرده و معطر به رنگهای قرمز آبی سفید و زرد مظهر نوروز
فرهنگ نامهای ایرانی
میله فلزی که برای پر کردن تفنگهای سرپر یا پاک کردن لولهی تفنگ بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
خوشه، جمع سنابل
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنبک بخش پیشین سم ستوران، کناره، آغازه کنار سم ستور، اول هر چیز، زمین صعب و کم فایده، جمع سنابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبر
تصویر سنبر
کاردان کارشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش،
کنایه از زلف معشوق
سنبل ختایی: گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معطر که عرق ریشه و دانه های آن در عطرسازی و تهیۀ شیرینی و شربت به کار می رود
سنبل رومی: گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز و ریشه و ساقۀ سخت که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، ناردین، نردین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبه
تصویر سنبه
میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبک
تصویر سنبک
کشتی کوچک
کنار سم ستور، اول چیزی، زمین سخت و کم فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبه
تصویر سنبه
((سُ بَ یا بِ))
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها
سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
((سُ بُ))
خوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
((سُ بُ))
زمبل. زمبول، گیاهی است از تیره سوسنی ها دارای برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش. پیاز آن را در گلدان می کارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
((سَ بَ))
کار سرسری، سطحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبک
تصویر سنبک
((سُ بُ))
کنار سم ستور، اول هر چیز، زمین صعب و کم فایده، جمع سنابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبل
تصویر سنبل
کار سرسری و سردستی
سنبل کردن: کاری را سرسری انجام دادن و از سر وا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسنب
تصویر عسنب
گل پنگانی گل زنگوله ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباد
تصویر سنباد
(پسرانه)
نام یکی از بزرگان ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی و از سرداران سپاه بهرام چوبینه، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنبله
تصویر سنبله
اپی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنبیده
تصویر سنبیده
سوراخ شده سفته، کاویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
سوراخ کردن سفتن، کاویدن کاهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبولیسم
تصویر سنبولیسم
فرانسوی نماد گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبولیست
تصویر سنبولیست
فرانسوی نماد گرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبول
تصویر سنبول
فرانسوی نماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوک
تصویر سنبوک
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوق
تصویر سنبوق
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز سه گوشه عموما مثلث، لچک زنان مخصوصا، نوعی خوراکی و آن چنانست که خمیر آرد گندم را سه گوشه برند و در آن قیمه گوشت و لپه جای دهند و پزند، قطاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوسک
تصویر سنبوسک
پارسی تازی گشته سنبوسک (قطاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوسق
تصویر سنبوسق
پارسی تازی گشته سنبوسک (قطاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
بد گو دژیاد (غیبت کننده) هیکل نمود نمودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبله الفار
تصویر سنبله الفار
گونه ای جو است که آنرا جو دم موشی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
فرهنگ لغت هوشیار
واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
فرهنگ لغت هوشیار
واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
فرهنگ لغت هوشیار