جدول جو
جدول جو

معنی سنا - جستجوی لغت در جدول جو

سنا
(دخترانه و پسرانه)
روشنایی
تصویری از سنا
تصویر سنا
فرهنگ نامهای ایرانی
سنا
مجلسی که در کنار مجلس شورا در برخی از کشورها، به امر قانون گذاری می پردازد
تصویری از سنا
تصویر سنا
فرهنگ فارسی عمید
سنا
ضیا، روشنایی، روشنی، فروغ، رفعت، بلندی
گیاهی گرمسیری با برگ های باریک، گل های کبود یا زرد رنگ و دانه های ریز که بلندیش تا ۶۰ سانتی متر می رسد و برگ آن ملین و مسهل است و به صورت دم کرده، پودر و قرص به کار می رود، برای درمان تنگی نفس، قولنج و سیاتیک به کار می رود
تصویری از سنا
تصویر سنا
فرهنگ فارسی عمید
سنا
(سِ)
مجلس سالخوردگان که اعضای آن سران روحانی و غیرروحانی ملت اند. (ایران باستان). مجلسی که اعضای آن از بزرگان و اعیان کشور برگزیده شوند. مجلس اعیان.
- سنای پانصدنفری، سنای پانصدنفری مجلسی بود که کلیس تنس در سال 510 قبل از میلاد از تریبوس های ده گانه آتن در آن شهر تأسیس کرد. عده اعضای سناتا آن زمان چهار نفر بود. کلیس تنس به طرفداری طبقات پست مقرر داشت که هر یک از تریبوس های ده گانه پنجاه نفر عضو انتخاب کند و بدین طریق عده اعضای سنا را به پانصد نفر رسانید. (تاریخ تمدن قدیم ایران)
لغت نامه دهخدا
سنا
(سَ)
چوبی باشد که بدان مسواک کنند. (برهان) (آنندراج) ، گیاهی است مسهل و بهترین آن مکی میباشد. (برهان). نام گیاهی است که آن اسهال میکند. گیاهی است که سناء مکی گویند. (غیاث). گیاهی است از تیره پروانه داران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است و از گیاهان بومی نواحی گرم سودان (آفریقا) و آسیای صغیر و عربستان و جنوب ایران میباشد. برگهایش متناوب و مرکب (دارای 3 تا 9 زوج برگچه) بدون برگچۀ انتهایی است، گلهایش زردرنگ و میوه اش نیاک و محتوی چند دانه است. میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که بصورت دم کرده یا پودر بکار میرود، عشرق. گونه های آن:
1- سنای اسکندریه، گونه ای از سنا که در مصر و سودان و اطراف نیل (در نواحی کوهستانی شمال و مغرب خرطوم) بحد وفور میروید و یکی از انواع سناهای دارویی است. برگهایش از سنای هندی کوچکتر است وسنایی که در بازار به این اسم عرضه میشود مخلوطی ازسناهای مختلف است: سنای مکی، سنای حجازی، مهار، سنای مکی آغاجی، سنای مکی. 2- سنای بری، قدقدک. 3- سنای هندی، گونه ای از سنا که بحد وفور در عربستان و آفریقا و سواحل سومالی تا موزامبیک میروید، ولی امروز بیشتر در جنوب هندوستان کشف میشود و یکی از انواع سناهای دارویی است. میوه اش تقریباً بدون انحنا و برگچه هایش در قاعده کمی نامتقارن است. سنای هندوستانی. (از فرهنگ فارسی معین)
روشنی کمتر از ضیا و نور. (غیاث). روشنی. (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) :
چو چرخ مرکز جاه ترا شتاب و سکون
چو طبع آتش رأی ترا سنا و ضیا.
مسعودسعد.
خداوندا سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنانک از وی به رشک آید روان بوعلی سینا.
سنایی.
از سنا برق آتش شمشیر
عرشیان را سنا فرستادی.
خاقانی.
اگر خسیس برمن گرانسر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سنا
روشنائی، فروغ، بلندی، روشنایی در فارسی روشنایی فروغ، بلندی رفعت، چوبی باشد که بدان مسواک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
سنا
((س))
مجلسی که اعضای آن از بزرگان و اعیان کشور برگزیده شوند
تصویری از سنا
تصویر سنا
فرهنگ فارسی معین
سنا
((سَ))
گیاهی است از تیره پروانه واران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است. برگ هایش متناوب و مرکب بدون برگچه انتهایی است. گل هایش زرد رنگ و میوه اش نیامک و محتوی چند دانه است. میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که به صورت دم کرده یا پو
فرهنگ فارسی معین
سنا
تشت سفالی جهت شستن لباس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنام
تصویر سنام
رکن معظم هر چیز، شریف قوم، بزرگ قوم،
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، گردبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سناو
تصویر سناو
سونش، ریزه های فلز که هنگام سوهان کردن و سودن آن به زمین می ریزد، براده، سناو، سخاله، توبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنات
تصویر سنات
سونات، قطعۀ موسیقی برای ساز مرکب از سه و گاهی چهار بند که برای یک یا دو نوازنده ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض از عیوب قافیه و آن اختلاف ردف است خواه اصلی باشد یا زائد مانند زندگانی و نشینی، قدر و صبر. شاعران عرب اجتماع واو و یا را در ردف اصلی جایز می دانند و مثلاً عمود و شهود را با عمید و شهید قافیه می کنند
فرهنگ فارسی عمید
جایی در دریا که گودی آن کم باشد و کشتی در آنجا به گل نشیند و نتواند حرکت کند، بندر، برای مثال دمان همچنان کشتی مارسار / که لرزان بود مانده اندر سنار (عنصری - ۳۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنان
تصویر سنان
قطعۀ آهن نوک تیز که بر سر چوب دستی یا نیزه نصب کنند، سرنیزه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سالاسال دادن کسی را چیزی، سالانه کردن کسی بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یک سال بعد یک سال بار آوردن خرمابن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بدی سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
درازپشت، درازشکم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اثر دود چراغ بر دیوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، چیزی را بغیر رنگ آن چیز اندود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چراغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شاخی بود که از شاخی دیگر جهد. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سرنیزه. (آنندراج). نیزه. (غیاث) (منتهی الارب) :
همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی
همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن.
فرقدی.
همی سر آرد بار آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
بگرز و به تیغ و سنان دراز
همی کشت از ایشان یل سرفراز.
فردوسی.
زمین سر بسر گفتی از جوشن است
ستاره ز نوک سنان روشن است.
فردوسی.
سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست.
فردوسی.
چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان
چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود.
عنصری.
آن پیشرو پیشروان همه عالم
چون پیشرو نیزۀ خطی که سنانست.
منوچهری.
شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب.
ناصرخسرو.
سنان تست قدر گر مجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصورست قضا.
مسعودسعد.
رستم فضل را ز هند هنر
هم سنان هم رماج بفرستد.
خاقانی.
آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش
خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن.
خاقانی.
سمندش گرچه با هر کس بزین است
سنان دور با شش آهنین است.
نظامی.
خصم نفست گرم عشوه دهد
بر سر خصم سنان خواهم زد.
عطار.
دیدۀ تنگ دشمنان خدای
به سنان اجل سپوخته به.
سعدی.
، تیزی هر چیز. (آنندراج) (منتهی الارب) :
اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش
بجای موی سنان بر مسام او زیبد.
خاقانی.
، سرهر چیز. (آنندراج) :
درخشیدن تیغهای بنفش
با براندرآمد سنان درفش.
فردوسی.
گویی شرری که جست از انگشت
هندو بهوا سنان برانداخت.
خاقانی.
سنان در سنگ رفت و دسته درخاک
چنین گویند خاکی بود نمناک.
نظامی.
، فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث). فسان. (نصاب الصبیان) ، سر عصا. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سناج
تصویر سناج
دوده که بر در و دیوار نشسته، نو رنگی اندودن به رنگی دیگر، چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه ایست از موسیقی و خاص آلات موسیقی مرکب از سه تا چهار بند دارای خصایص مختلف. دیگر موسیقی سمفنیک مثل سمفونی و کنسرتو و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناه
تصویر سناه
میوه دادن دو سال یکبار چون کویک خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنان
تصویر سنان
سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنام
تصویر سنام
کوهان شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناط
تصویر سناط
کوسه کوسج، تنک ریش
فرهنگ لغت هوشیار
موضعی است از دریا که آبش تنگ باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازی دشمنی خوک شنگی (شنگ خرطوم) آنندراج سناد را با کرگدن برابر دانسته که درست نیست، ماده شتر تنومند پساچند آک در پساوند چون زمین و زمان دود و دید اختلاف داشتن، اختلاف، در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تاسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردیف است چنانکه گفته اند: کنی ناخوش بما بر زندگانی اگر از مادمی دوری گزینی. ردف قافیه اول الف است و ردف قافیه دوم یاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناب
تصویر سناب
دراز شکم، دراز بد بختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناد
تصویر سناد
((س))
اختلاف داشتن، اختلاف، در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تأسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سناء
تصویر سناء
((سَ))
روشنایی، فروغ، بلندی، رفعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنار
تصویر سنار
((سَ))
جایی در دریا که عمق آن اندک بوده و کشتی در آن جا به گل نشیند، مجازاً عاشق و گرفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنام
تصویر سنام
((سَ))
کوهان شتر، بزرگ قوم، رکن عظیم از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنان
تصویر سنان
((س))
سرنیزه
فرهنگ فارسی معین