ضیا، روشنایی، روشنی، فروغ، رفعت، بلندی گیاهی گرمسیری با برگ های باریک، گل های کبود یا زرد رنگ و دانه های ریز که بلندیش تا ۶۰ سانتی متر می رسد و برگ آن ملین و مسهل است و به صورت دم کرده، پودر و قرص به کار می رود، برای درمان تنگی نفس، قولنج و سیاتیک به کار می رود
ضیا، روشنایی، روشنی، فروغ، رفعت، بلندی گیاهی گرمسیری با برگ های باریک، گل های کبود یا زرد رنگ و دانه های ریز که بلندیش تا ۶۰ سانتی متر می رسد و برگ آن ملین و مسهل است و به صورت دم کرده، پودر و قرص به کار می رود، برای درمان تنگی نفس، قولنج و سیاتیک به کار می رود
مجلس سالخوردگان که اعضای آن سران روحانی و غیرروحانی ملت اند. (ایران باستان). مجلسی که اعضای آن از بزرگان و اعیان کشور برگزیده شوند. مجلس اعیان. - سنای پانصدنفری، سنای پانصدنفری مجلسی بود که کلیس تنس در سال 510 قبل از میلاد از تریبوس های ده گانه آتن در آن شهر تأسیس کرد. عده اعضای سناتا آن زمان چهار نفر بود. کلیس تنس به طرفداری طبقات پست مقرر داشت که هر یک از تریبوس های ده گانه پنجاه نفر عضو انتخاب کند و بدین طریق عده اعضای سنا را به پانصد نفر رسانید. (تاریخ تمدن قدیم ایران)
مجلس سالخوردگان که اعضای آن سران روحانی و غیرروحانی ملت اند. (ایران باستان). مجلسی که اعضای آن از بزرگان و اعیان کشور برگزیده شوند. مجلس اعیان. - سنای پانصدنفری، سنای پانصدنفری مجلسی بود که کلیس تنس در سال 510 قبل از میلاد از تریبوس های ده گانه آتن در آن شهر تأسیس کرد. عده اعضای سناتا آن زمان چهار نفر بود. کلیس تنس به طرفداری طبقات پست مقرر داشت که هر یک از تریبوس های ده گانه پنجاه نفر عضو انتخاب کند و بدین طریق عده اعضای سنا را به پانصد نفر رسانید. (تاریخ تمدن قدیم ایران)
چوبی باشد که بدان مسواک کنند. (برهان) (آنندراج) ، گیاهی است مسهل و بهترین آن مکی میباشد. (برهان). نام گیاهی است که آن اسهال میکند. گیاهی است که سناء مکی گویند. (غیاث). گیاهی است از تیره پروانه داران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است و از گیاهان بومی نواحی گرم سودان (آفریقا) و آسیای صغیر و عربستان و جنوب ایران میباشد. برگهایش متناوب و مرکب (دارای 3 تا 9 زوج برگچه) بدون برگچۀ انتهایی است، گلهایش زردرنگ و میوه اش نیاک و محتوی چند دانه است. میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که بصورت دم کرده یا پودر بکار میرود، عشرق. گونه های آن: 1- سنای اسکندریه، گونه ای از سنا که در مصر و سودان و اطراف نیل (در نواحی کوهستانی شمال و مغرب خرطوم) بحد وفور میروید و یکی از انواع سناهای دارویی است. برگهایش از سنای هندی کوچکتر است وسنایی که در بازار به این اسم عرضه میشود مخلوطی ازسناهای مختلف است: سنای مکی، سنای حجازی، مهار، سنای مکی آغاجی، سنای مکی. 2- سنای بری، قدقدک. 3- سنای هندی، گونه ای از سنا که بحد وفور در عربستان و آفریقا و سواحل سومالی تا موزامبیک میروید، ولی امروز بیشتر در جنوب هندوستان کشف میشود و یکی از انواع سناهای دارویی است. میوه اش تقریباً بدون انحنا و برگچه هایش در قاعده کمی نامتقارن است. سنای هندوستانی. (از فرهنگ فارسی معین) روشنی کمتر از ضیا و نور. (غیاث). روشنی. (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) : چو چرخ مرکز جاه ترا شتاب و سکون چو طبع آتش رأی ترا سنا و ضیا. مسعودسعد. خداوندا سنایی را سنایی ده تو در حکمت چنانک از وی به رشک آید روان بوعلی سینا. سنایی. از سنا برق آتش شمشیر عرشیان را سنا فرستادی. خاقانی. اگر خسیس برمن گرانسر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی
چوبی باشد که بدان مسواک کنند. (برهان) (آنندراج) ، گیاهی است مسهل و بهترین آن مکی میباشد. (برهان). نام گیاهی است که آن اسهال میکند. گیاهی است که سناء مکی گویند. (غیاث). گیاهی است از تیره پروانه داران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است و از گیاهان بومی نواحی گرم سودان (آفریقا) و آسیای صغیر و عربستان و جنوب ایران میباشد. برگهایش متناوب و مرکب (دارای 3 تا 9 زوج برگچه) بدون برگچۀ انتهایی است، گلهایش زردرنگ و میوه اش نیاک و محتوی چند دانه است. میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که بصورت دم کرده یا پودر بکار میرود، عشرق. گونه های آن: 1- سنای اسکندریه، گونه ای از سنا که در مصر و سودان و اطراف نیل (در نواحی کوهستانی شمال و مغرب خرطوم) بحد وفور میروید و یکی از انواع سناهای دارویی است. برگهایش از سنای هندی کوچکتر است وسنایی که در بازار به این اسم عرضه میشود مخلوطی ازسناهای مختلف است: سنای مکی، سنای حجازی، مهار، سنای مکی آغاجی، سنای مکی. 2- سنای بری، قدقدک. 3- سنای هندی، گونه ای از سنا که بحد وفور در عربستان و آفریقا و سواحل سومالی تا موزامبیک میروید، ولی امروز بیشتر در جنوب هندوستان کشف میشود و یکی از انواع سناهای دارویی است. میوه اش تقریباً بدون انحنا و برگچه هایش در قاعده کمی نامتقارن است. سنای هندوستانی. (از فرهنگ فارسی معین) روشنی کمتر از ضیا و نور. (غیاث). روشنی. (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) : چو چرخ مرکز جاه ترا شتاب و سکون چو طبع آتش رأی ترا سنا و ضیا. مسعودسعد. خداوندا سنایی را سنایی ده تو در حکمت چنانک از وی به رشک آید روان بوعلی سینا. سنایی. از سنا برق آتش شمشیر عرشیان را سنا فرستادی. خاقانی. اگر خسیس برمن گرانسر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا. خاقانی
گیاهی است از تیره پروانه واران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است. برگ هایش متناوب و مرکب بدون برگچه انتهایی است. گل هایش زرد رنگ و میوه اش نیامک و محتوی چند دانه است. میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که به صورت دم کرده یا پو
گیاهی است از تیره پروانه واران (سبزی آساها) که دارای چند گونه است. برگ هایش متناوب و مرکب بدون برگچه انتهایی است. گل هایش زرد رنگ و میوه اش نیامک و محتوی چند دانه است. میوه و برگ مختلف سنا دوای تلخ مسهلی است که به صورت دم کرده یا پو
در علم عروض از عیوب قافیه و آن اختلاف ردف است خواه اصلی باشد یا زائد مانند زندگانی و نشینی، قدر و صبر. شاعران عرب اجتماع واو و یا را در ردف اصلی جایز می دانند و مثلاً عمود و شهود را با عمید و شهید قافیه می کنند
در علم عروض از عیوب قافیه و آن اختلاف ردف است خواه اصلی باشد یا زائد مانند زندگانی و نشینی، قدر و صبر. شاعران عرب اجتماع واو و یا را در ردف اصلی جایز می دانند و مثلاً عمود و شهود را با عمید و شهید قافیه می کنند
جایی در دریا که گودی آن کم باشد و کشتی در آنجا به گل نشیند و نتواند حرکت کند، بندر، برای مثال دمان همچنان کشتی مارسار / که لرزان بود مانده اندر سنار (عنصری - ۳۵۵)
جایی در دریا که گودی آن کم باشد و کشتی در آنجا به گل نشیند و نتواند حرکت کند، بندر، برای مِثال دمان همچنان کشتی مارسار / که لرزان بوَد مانده اندر سنار (عنصری - ۳۵۵)
سرنیزه. (آنندراج). نیزه. (غیاث) (منتهی الارب) : همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن. فرقدی. همی سر آرد بار آن سنان نیزۀ او هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار. دقیقی. بگرز و به تیغ و سنان دراز همی کشت از ایشان یل سرفراز. فردوسی. زمین سر بسر گفتی از جوشن است ستاره ز نوک سنان روشن است. فردوسی. سنانهای نیزه بهم برشکست یلان سوی شمشیر بردند دست. فردوسی. چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود. عنصری. آن پیشرو پیشروان همه عالم چون پیشرو نیزۀ خطی که سنانست. منوچهری. شاه حبش چون تو بود گر کند شمشیر از صبح و سنان از شهاب. ناصرخسرو. سنان تست قدر گر مجسم است قدر حسام تست قضا گر مصورست قضا. مسعودسعد. رستم فضل را ز هند هنر هم سنان هم رماج بفرستد. خاقانی. آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن. خاقانی. سمندش گرچه با هر کس بزین است سنان دور با شش آهنین است. نظامی. خصم نفست گرم عشوه دهد بر سر خصم سنان خواهم زد. عطار. دیدۀ تنگ دشمنان خدای به سنان اجل سپوخته به. سعدی. ، تیزی هر چیز. (آنندراج) (منتهی الارب) : اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش بجای موی سنان بر مسام او زیبد. خاقانی. ، سرهر چیز. (آنندراج) : درخشیدن تیغهای بنفش با براندرآمد سنان درفش. فردوسی. گویی شرری که جست از انگشت هندو بهوا سنان برانداخت. خاقانی. سنان در سنگ رفت و دسته درخاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث). فسان. (نصاب الصبیان) ، سر عصا. (آنندراج) (منتهی الارب)
سرنیزه. (آنندراج). نیزه. (غیاث) (منتهی الارب) : همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن. فرقدی. همی سر آرد بار آن سنان نیزۀ او هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار. دقیقی. بگرز و به تیغ و سنان دراز همی کشت از ایشان یل سرفراز. فردوسی. زمین سر بسر گفتی از جوشن است ستاره ز نوک سنان روشن است. فردوسی. سنانهای نیزه بهم برشکست یلان سوی شمشیر بردند دست. فردوسی. چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود. عنصری. آن پیشرو پیشروان همه عالم چون پیشرو نیزۀ خطی که سنانست. منوچهری. شاه حبش چون تو بود گر کند شمشیر از صبح و سنان از شهاب. ناصرخسرو. سنان تست قدر گر مجسم است قدر حسام تست قضا گر مصورست قضا. مسعودسعد. رستم فضل را ز هند هنر هم سنان هم رماج بفرستد. خاقانی. آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن. خاقانی. سمندش گرچه با هر کس بزین است سنان دور با شش آهنین است. نظامی. خصم نفست گرم عشوه دهد بر سر خصم سنان خواهم زد. عطار. دیدۀ تنگ دشمنان خدای به سنان اجل سپوخته به. سعدی. ، تیزی هر چیز. (آنندراج) (منتهی الارب) : اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش بجای موی سنان بر مسام او زیبد. خاقانی. ، سرهر چیز. (آنندراج) : درخشیدن تیغهای بنفش با براندرآمد سنان درفش. فردوسی. گویی شرری که جست از انگشت هندو بهوا سنان برانداخت. خاقانی. سنان در سنگ رفت و دسته درخاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث). فسان. (نصاب الصبیان) ، سر عصا. (آنندراج) (منتهی الارب)
ناسازی دشمنی خوک شنگی (شنگ خرطوم) آنندراج سناد را با کرگدن برابر دانسته که درست نیست، ماده شتر تنومند پساچند آک در پساوند چون زمین و زمان دود و دید اختلاف داشتن، اختلاف، در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تاسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردیف است چنانکه گفته اند: کنی ناخوش بما بر زندگانی اگر از مادمی دوری گزینی. ردف قافیه اول الف است و ردف قافیه دوم یاء
ناسازی دشمنی خوک شنگی (شنگ خرطوم) آنندراج سناد را با کرگدن برابر دانسته که درست نیست، ماده شتر تنومند پساچند آک در پساوند چون زمین و زمان دود و دید اختلاف داشتن، اختلاف، در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تاسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردیف است چنانکه گفته اند: کنی ناخوش بما بر زندگانی اگر از مادمی دوری گزینی. ردف قافیه اول الف است و ردف قافیه دوم یاء