جدول جو
جدول جو

معنی سمین - جستجوی لغت در جدول جو

سمین
(دخترانه)
چاق، فربه، ارزشمند و عالی معمولاً در مورد سخن و شعر گفته می شود
تصویری از سمین
تصویر سمین
فرهنگ نامهای ایرانی
سمین
فربه، چاق، چربی دار، پرچربی
تصویری از سمین
تصویر سمین
فرهنگ فارسی عمید
سمین
فربه
تصویری از سمین
تصویر سمین
فرهنگ لغت هوشیار
سمین
((سَ))
فربه، چاق، سخن استوار، عالی
تصویری از سمین
تصویر سمین
فرهنگ فارسی معین
سمین
پرگوشت، پروار، چاق، شحیم، فربه، گوشتالو، مسمن
متضاد: لاغر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمین
تصویر ثمین
(دخترانه)
گران بها، قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امین
تصویر امین
(پسرانه)
مورد اطمینان، درستکار، لقب پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نامجدید می سازد مانند محمد امین، امین عباس، و امین همایون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آمین
تصویر آمین
(دخترانه و پسرانه)
قبول کن، بپذیر، چنین باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
(دخترانه)
نقره ای، سفید، روشن، ساخته شده از نقره، نقره ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمان
تصویر سمان
(دخترانه و پسرانه)
مخفف آسمان، نام روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمیر
تصویر سمیر
(پسرانه)
قصه گو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمیه
تصویر سمیه
(پسرانه)
نام مادر عمار یاسر که از اصحاب پیامبر (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامین
تصویر سامین
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی همدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمیع
تصویر سمیع
(پسرانه)
شنوا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمینه
تصویر سمینه
(دخترانه)
مؤنث سمین، چاق، فربه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
فربه ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
فربه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، چرب کردن طعام را به روغن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درست کردن طعام را با روغن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، روغن دادن. (تاج المصادر بیهقی). روغن توشه دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد). روغن به خورد کسی دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سردکردن. (تاج المصادر بیهقی). خنک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کمی سرد کردن، به زبان مردم طائف و یمن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : اتی الحجاج الثقفی بسمکه فقال للطباخ سمنها، ای بردها و کان من اهل الطائف. (اقرب الموارد) ، بسیار حمد گفتن: و سمّنت فی الحمد حتی سمن. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، عطای بسیار کسی را دادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین. دارای 160 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، قلمستان. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ ن)
ارض سمینه، زمین گردناک که سنگ در آن باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
پارچۀ باریک رقیق و تنک. (آنندراج) (برهان). نام جامه ای که باریک و نازک باشد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
فربه کردن پرواز ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمین
تصویر زمین
خاک، ارض، سطح کره که زیر پای ما است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
فرهنگ لغت هوشیار
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدین
تصویر سدین
پشم، خون، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخین
تصویر سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجین
تصویر سجین
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمین
تصویر ثمین
گرانبها، پر قیمت، گرانقیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمان
تصویر سمان
مخفف آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمین
تصویر آمین
قصد کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمینه
تصویر سمینه
مونث سمین فربه زن، خانه پر، زمین بی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمین
تصویر تسمین
((تَ))
فربه ساختن، روغن دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیمین
تصویر سیمین
نقره یی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امین
تصویر امین
درستکار، راستین، گرودار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمین
تصویر آمین
ایدون باد، چنین باد
فرهنگ واژه فارسی سره