جدول جو
جدول جو

معنی سمهه - جستجوی لغت در جدول جو

سمهه
(سُمْ مَ هََ)
بوریای سفره مانندی از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمیه
تصویر سمیه
(پسرانه)
نام مادر عمار یاسر که از اصحاب پیامبر (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود، ریاکاری، کنایه از شهرت، نیک نامی، آوازۀ نیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
سمج، سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمبه
تصویر سمبه
سنبه، میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ رَ)
اهالی شهر سامره که در قدیم شهری بود در فلسطین و پایتخت ملوک بنی اسرائیل بود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ عَ)
هیئت و طریقۀ شنیدن. (ناظم الاطباء) ، مؤنث سمع که مادۀ بچۀ گرگ از کفتار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شنوانیدن عمل خیر خود را بمردم، چنانکه ریا نمودن افعال حسنه تا مرا نیک پندارند. (آنندراج) (غیاث) : و دیگر آنکه ارادت ثواب و عقاب آن جهان و ریا و سمعه این جهان از معاملت منقطع باشد. (کشف المحجوب هجویری ص 127). محتسب عارف علوی که بی ریا و سمعه دره بر دوش نهاده و همه ساله نهی منکرات را میان بسته. (نقض الفضایح ص 164). و هرکه بر خلاف معتقد خویش کاری کند ریا و سمعه را بود نه تقرب را به حق تعالی. (تاریخ بیهق ص 195).
امشب ار امکان بود آنجا بیا
کار شب بی سمعه است و بی ریا.
مولوی (مثنوی)
یکبار شنودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- اذن سمعه، گوش شنوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ مُ رَ)
درخت طلح. ج، سمرات، اسمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
هیئت گوش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) : انه لحسن السمخه، نیکو نگاهدارنده مسموعات است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ لَ)
گل و لای، بقیۀ آب در بن حوض، اندک آب در بن خنور مانده یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ چَ / چِ)
به معنی سمج است که خانه زیر زمین و نقب و جای گوسفندان باشد در کوه یا در صحرا. (برهان). رجوع به سمج شود
لغت نامه دهخدا
(سُ جَ / جِ)
رجوع به سمج شود، ماله، یعنی آلتی که از لیف کنند و بدان آهار بجامه درمالند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ مَ ها)
باد. اتمسفر. رجوع به سمهاء شود، مخاط شیطان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ، باطل. (منتهی الارب) (آنندراج). باطل و بیهوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی توالد شدن. کانه کل حیه برأسها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نمو کردن و بالیدن کشت بدون توالد و بدون آنکه زیادی حاصل کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
خشک و سخت هر چیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رها کردن، شتابی نمودن، سخت تافتن، شدت و تغلیظ نمودن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، روایی دادن در هم را، دروغ کردن سخن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
شیر آب آمیخته. یاشیر شیرین بسیار روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زمین فراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ / بِ)
قطعۀ استوانه ای شکلی چوبی یا فلزی که در پر کردن تفنگ و توپ و جز آن بکار میبرند، هر استوانۀ متحرکی که در درون استوانه تلمبه ای حرکت میکند. (از ناظم الاطباء). سنبه. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
کنایه از زن بدکاره، قحبه و فاحشه. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
اشک که از شدت گرسنگی بیاید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ / نِ)
دانه ای است سیاه رنگ از نخود کوچکتر و آنرا در خراسان نقل خواجه گویند فربهی آورد و باه را برانگیزد. (برهان). گیاهی است که بسبب ستاره های تابستان روید و همواره سبز باشد و داروی فربهی زنان است یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). تخمی است از قسم میوه مثل بادام و پسته و بهندی چرونجی گویند. (غیاث) (آنندراج) ، هر ترکیبی که آدمی را فربه کند و آنرا سمینون گویند. (برهان). داروی فربهی. (برهان) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مَهََ)
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المرجع). لغتی است در ام ّ. (از آنندراج) :
امهتی خندف و الیاس ابی.
قصی (از المرجع).
بعضی گفته اند مادر در ذوی العقول. (از یادداشت مؤلف) ، کاربارها و شغلها و چیزها. (ناظم الاطباء). شغلها، حادثه ها. (فرهنگ فارسی معین).
- امور جمیله،کارهای نیک و چیزهای خوب. (ناظم الاطباء).
- امور دولت و دین، کارهای متعلق به دولت و مذهب. (ناظم الاطباء).
- امور عموم، امور جمهور، کارهای متعلق بعموم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن اسب چنانکه مانده نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، مدهوش و متحیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیهه
تصویر سیهه
فاحشه، زن بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهمه
تصویر سهمه
بهره، خویشاوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنهه
تصویر سنهه
سال زمانه زمانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمکه
تصویر سمکه
یک ماهی، آبام ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمنه
تصویر سمنه
چنته چوپان از گیاهان، شیرینک از گیاهان کیس الراعی، شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمهی
تصویر سمهی
باد، اتمسفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیه
تصویر سمیه
مونث سمی زهر آلود، جمع سمیات
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی به شکل میله ای فلزی که برای پر کردن تفنگهای سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگهای معمولی به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
زشت ناپسند، بیشرم بیحیا، جمع سماج سمجاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمحه
تصویر سمحه
راد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار