جدول جو
جدول جو

معنی سمعک - جستجوی لغت در جدول جو

سمعک
گوش افزار
تصویری از سمعک
تصویر سمعک
فرهنگ واژه فارسی سره
سمعک
آلتی که امواج صوتی را تقویت کند گوشک که کران برای بهتر شنیدن بر گوش نهند آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ لغت هوشیار
سمعک
((سَ عَ))
وسیله ای برای تقویت شنوایی. کسانی که گوششان سنگین است آن را در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ فارسی معین
سمعک
وسیله ای برای تقویت امواج صوتی که برای بهتر شنیدن در گوش گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمعی
تصویر سمعی
شنیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمعک
تصویر تمعک
غلتیدن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسک
تصویر سمسک
بد ذات و پست نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی فروش گیره گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب ماهی فروش، جمع سماکین. آنچه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیک
تصویر سمیک
بلند، ستبر و انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموک
تصویر سموک
جمع سمک، ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شیرینی که معمولا در هفت سین گذارند. طرز تهیه: گندم را سه روز در آب خیس کنند سپس در میاورند و در پارچه ای ریزند و در ظرفی گذارند و گاه به گاه پف نم به آن زنند تا وقتی که گندم ریشه زند. سپس آنرا در یک سینی پخش کنند و کناری گذارند تا با اندازه یک سانتیمتر از سر گندم سبزی بیرون زند بعد در چرخ کنند و به شیره آن که با چرخ گرفته شده به مقدار چهار برابر اصلی آرد گندم افزایند. سپس مانند فرنی بهم زنند تا ته نگیرد و نسوزد آنگاه مانند پلو دم کنند و پس از دم کشیدن بردارند و مصرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شناوی شناویک منسوب به سمع آنچه که از راه گوش درک شود: تعلیمات سمعی و بصری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعج
تصویر سمعج
شیر چرب شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
بنارش چوبی که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند پادیر پازیر نه پادیر باید تو را نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا (رودکی) شمع کوچک، ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعی
تصویر سمعی
آنچه از راه گوش ادراک می شود، شنیداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماک
تصویر سماک
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماک
تصویر سماک
هر یک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عوّا، کنایه از آسمان
جمع واژۀ سمک، ماهی ها
سماک رامح: ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
سماک اعزل: ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمعت
تصویر سمعت
((سَ عَ))
ریای در گفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
((سَ مّ))
ماهی فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
((س))
سماکان، نام دو ستاره، یکی به نام «سماک رامح» ستاره قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران» و دیگری به نام «سماک اعزل» ستاره سفیدی در صورت فلکی «سنبله» یا «خوشه»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
آن چه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمعک
تصویر شمعک
((شَ عَ))
شمع کوچک، ستونی کوچک برای محافظت بنا یا دیوار مشکوکی که بیم خرابی آن رود
فرهنگ فارسی معین
انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود، ریاکاری، کنایه از شهرت، نیک نامی، آوازۀ نیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماک
تصویر سماک
ماهی فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمک
تصویر سمک
(پسرانه)
ماهی، نام قهرمان داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمع
تصویر سمع
شنیدن، گوش
فرهنگ واژه فارسی سره
رعنا و رعنایی که بی عقل و بی هنری باشد بلند کردن و بلند شدن، بلند گردانیدن بام بام خانه، سراپا ماهی ماهی، جمع اسماک سماک، ماهیی که زمین بر روی اوست (اساطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمع
تصویر سمع
شنیدن، شنوائی، پذیرفتن و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمک
تصویر سمک
ماهی، کنایه از اعماق زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمع
تصویر سمع
گوش، آنچه شنیده شود، حس شنوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معک
تصویر معک
نادان گول نادان گول، دشمن سر سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمک
تصویر سمک
((سَ مَ))
ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمع
تصویر سمع
((سَ))
گوش، حس شنوایی، شنیدن
فرهنگ فارسی معین