نام ستاره ای و آن منزل چهاردهم قمر است. و آن دو هستند یکی را سماک اعزل و دیگری را سماک رامح یا رائح گویند. (آنندراج) (غیاث). دو ستاره است روشن یکی سماک اعزل و دیگری سماک رامح. (منتهی الارب). منزلی است از منازل ماه. (مهذب الاسماء) : چه مایه شبان دیده اندر سماک خروشان بدم پیش یزدان پاک. فردوسی. یکی کاخ بد تارک اندر سماک نه از رنج دست و نه از آب و خاک. فردوسی. خورشید پیشکار و قمر ساقی لاله سماک و نرگس پروینم. ناصرخسرو. ابر درخش بیرق بحر نهنگ پیکان قطب سماک نیزه بدر ستاره لشکر. خاقانی. در واسطۀ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی تا من بر افلاک ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی). در مسیرش سماک آن جدول گاه رامح نمود و گاه اعزل. نظامی. و سنان نیزه سماک را لقمه سمک دریا سازند. (جهانگشای جوینی). درشب مهتاب مه را بر سماک از سگان و عوعو ایشان چه باک. مولوی. وحدت اندر وحدت است این مشتری از سمک رو تا سماک ای معنوی. مولوی. از آن پس که بد مرکب من نجیبی سماک و ثریا مرا شد مراکب. حسن متکلم. - سماک اعزل، نام ستاره ای ازقدر اول در صورت سنبله در جنوب سماک رامح و آن منزل چهاردهم از منازل قمر است و برابر او (سماک رامح) سوی جنوب دیگر ستاره ای است بزرگ و روشن او را سماک اعزل خوانند. (از جهان دانش و التفهیم) : بر فلک از دستبرد کلک او از سماک رامح اعزل کرده اند. خاقانی. - سماک یا سماک رامح یا رامح فلکی، بیرون از صورت عوا ستاره ای است بزرگ برابر بنات النعش او را سماک رامح خوانند. (التفهیم ص 101). ستاره ای است که نزدیک وی ستاره ای دیگر است که آن را نیزۀ سماک گویند و سماک دیگر نیز هست که نزدیک خود ستارۀ دیگر ندارد و آن را سماک اعزل گویند، یعنی بی سلاح. (آنندراج) (غیاث اللغات) : هرگاه که سماک رامح برآید اول خزان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بر نیزۀ او سماک رامح کمتر ز زحل سنان ندیده ست. خاقانی. حیدر فاروق عدل جعفر فرقان سپاه کز شرف او سماک رمح سپاهش سزد. خاقانی. توقیع سماک هامسلسل گه رامح بود و گاه اعزل. نظامی. در مسیرش سماک آن جدول گاه رامح نمود و گاه اعزل. نظامی. رجوع به گاهنامۀ سال 1311 سیدجلال الدین تهرانی ص 73، صور الکواکب ص 52 و لغت نامه ذیل کلمه رامح شود