جدول جو
جدول جو

معنی سمع - جستجوی لغت در جدول جو

سمع
گوش، آنچه شنیده شود، حس شنوایی
تصویری از سمع
تصویر سمع
فرهنگ فارسی عمید
سمع
(سُمْ مَ)
سبک و غول را بدان وصف کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمع
(سِ)
بچۀ گرگ از کفتار. (غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بچۀ گرگ مطلق. (غیاث) ، ذکر نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام نیکو. (مهذب الاسماء). یقال: ذهب سمعه فی الناس، رفت ذکر خیر او میان مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنچه در گوش زند و شنیده شود، ذکر شنیده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سمع شود
لغت نامه دهخدا
سمع
شنیدن، شنوائی، پذیرفتن و اطاعت کردن
تصویری از سمع
تصویر سمع
فرهنگ لغت هوشیار
سمع
((سَ))
گوش، حس شنوایی، شنیدن
تصویری از سمع
تصویر سمع
فرهنگ فارسی معین
سمع
شنیدن، گوش
تصویری از سمع
تصویر سمع
فرهنگ واژه فارسی سره
سمع
گوش
متضاد: چشم، عین، شنوایی
متضاد: گویایی، اصغا، شنود
متضاد: گفت، نیوشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود، ریاکاری، کنایه از شهرت، نیک نامی، آوازۀ نیک
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای برای تقویت امواج صوتی که برای بهتر شنیدن در گوش گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمعی
تصویر سمعی
آنچه از راه گوش ادراک می شود، شنیداری
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
ابوسعید عبدالکریم بن محمد بن منصور تمیمی مرازی. شافعی فقیه و مورخ و حافظ حدیث. وی در 562 هجری قمری بدنیا آمد و در سال 616 هجری قمری درگذشت. وی به شهرهای دور سفر و با علماء و محدثان ملاقات کرد و از آنان علم آموخت. و گروهی نیز از او کسب علم کردند. از اوست: کتاب الانساب، کتاب تذییل، تاریخ بغداد، تاریخ مرو، فضائل الصحابه، معجم المشایخ، تاریخ الوفاه للمتأخرین من الرواه، الامالی، التحبیر فی المعجم الکبیر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَمَ)
خرد سر و ریش، مرد زیرک و سبک شتاب، و گرگ را نیز بدان توصیف کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زنی که در حضور ترشرویی نماید و چین به ابرو باشد و در غیبت بانگ و فریاد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مردم درازبالا باریک تن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ عُنْ نَ)
رجوع به سمعنه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ عَ نَ)
زنی که هر چه بشنود و ببیند خلاف آن گمان نماید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
فانیوشیدن. (زوزنی). گوش دادن. (دهار). شنودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شنیدن صدا یا گفتار کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و گویند ’اسمعه و اسمع الیه’ ای تسمعه پس ابدال و ادغام می شود چنانکه در تزین ازین گویند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، اندک اندک شنیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، گوش داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گوش نهادن بسوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش داشتن سوی کسی تا آنچه را پوشیده گوید بشنود. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
شیر شیرین بسیارروغن. (آنندراج). شیر شیرین بسیار چرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
آلتی که گران گوشان در گوش نهند شنیدن را. (یادداشت مؤلف). آلتی که برای شنیدن آوازها در گوش سنگین متداول است. (یادداشت مؤلف). آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شنوانیدن عمل خیر خود را بمردم، چنانکه ریا نمودن افعال حسنه تا مرا نیک پندارند. (آنندراج) (غیاث) : و دیگر آنکه ارادت ثواب و عقاب آن جهان و ریا و سمعه این جهان از معاملت منقطع باشد. (کشف المحجوب هجویری ص 127). محتسب عارف علوی که بی ریا و سمعه دره بر دوش نهاده و همه ساله نهی منکرات را میان بسته. (نقض الفضایح ص 164). و هرکه بر خلاف معتقد خویش کاری کند ریا و سمعه را بود نه تقرب را به حق تعالی. (تاریخ بیهق ص 195).
امشب ار امکان بود آنجا بیا
کار شب بی سمعه است و بی ریا.
مولوی (مثنوی)
یکبار شنودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- اذن سمعه، گوش شنوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ عَ)
هیئت و طریقۀ شنیدن. (ناظم الاطباء) ، مؤنث سمع که مادۀ بچۀ گرگ از کفتار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سمع. افواهی. حکایتی. حدیثی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسمع
تصویر تسمع
گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعی و بصری
تصویر سمعی و بصری
شناویک و دیدیک شناوی و دیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعج
تصویر سمعج
شیر چرب شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که امواج صوتی را تقویت کند گوشک که کران برای بهتر شنیدن بر گوش نهند آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ لغت هوشیار
شناوی شناویک منسوب به سمع آنچه که از راه گوش درک شود: تعلیمات سمعی و بصری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمع
تصویر اسمع
جمع سمع، گوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
فن طبیعی از آن جهت که اول چیزی است که از وجود (کون) آموخته شود و بگوش رسد
فرهنگ لغت هوشیار
شنیده و فرمانبرده شنیدنی و فرمانبرداریی (یعنی میشنوم و فرمانبردارم) : ایشان همه گفتند سمعا وطاعه
فرهنگ لغت هوشیار
نیوشیدیم (فعل. متکلم مع الغیر از سمع) شنیدیم. یا سمعنا و اطعنا. شنیدیم و اطاعت کردیم: پس بگفتندش که خدمتها کنیم برسمعنا و اطعناهاتنیم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعت
تصویر سمعت
((سَ عَ))
ریای در گفتار
فرهنگ فارسی معین
((سَ عَ))
وسیله ای برای تقویت شنوایی. کسانی که گوششان سنگین است آن را در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمعی بصری
تصویر سمعی بصری
دیداری شنیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمعی
تصویر سمعی
شنیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمعک
تصویر سمعک
گوش افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
شنیداری
متضاد: بصری، دیداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد