روباه گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذیب، ذئب، سرحان، اغبر
روباه گُرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذیب، ذِئب، سِرحان، اَغبَر
کنجد. سمسمه یکی. ج، سماسم. و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف درهم تا یک درهم خورانند پس بهتر میکند و دریک درهم خطر است. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود، دانۀ گشنیز، ماری است، ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج)
کنجد. سمسمه یکی. ج، سماسم. و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف درهم تا یک درهم خورانند پس بهتر میکند و دریک درهم خطر است. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود، دانۀ گشنیز، ماری است، ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج)
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰاد، نَغنَخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
گل یاسمین و مرزنگوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرزنگوش و یاسمین. (از مهذب الاسماء). مرزنگوش و آن گیاهی باشد دوابی که به عربی آذان الفارخوانند. سمسق عربی است و به معنی یاسمین است. (برهان) (آنندراج). مرزنجوش. (تحفۀ حکیم مؤمن). و بصورتهای سمسق، سمسق و سمسق نیز آمده است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
گل یاسمین و مرزنگوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرزنگوش و یاسمین. (از مهذب الاسماء). مرزنگوش و آن گیاهی باشد دوابی که به عربی آذان الفارخوانند. سمسق عربی است و به معنی یاسمین است. (برهان) (آنندراج). مرزنجوش. (تحفۀ حکیم مؤمن). و بصورتهای سِمسِق، سُمسُق و سُمسَق نیز آمده است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
باد گرم. ج، سمائم. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). باد گرم (ویؤنث) ج، سمائم. و برخی گفته اند سموم مخصوص روز است و گاه بشب آید و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید. (ناظم الاطباء) : چاه دم گیر و بیابان و سموم تیغ آهخته سوی مرد نوان. خسروانی. جز بوی خلق او نشناسد سموم تیر جز تف خشم او نبرد زمهریر دی. منوچهری. دم پادشاهان امید است و بیم یکی را سموم و دگر رانسیم. اسدی. عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار خشم و عفو تو بهرحال سموم است و صباست. مسعودسعد. که نسیم صبای لطف تو شد شب و روز مرا سموم و حرور. مسعودسعد. آن کز نسیم تف سموم سیاستش خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است. انوری. در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دور از سموم غصه بگلشن درآورم. خاقانی. در سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. (سندبادنامه ص 118). در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. (گلستان چ یوسفی ص 141). - باد سموم، باد گرم، باد سموم بادی است که در بیابانهای سوخته گذشته باشد و بخار دودناک که از زمین برخیزد با وی یار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باد سموم آن باشد که هرچه بگذرد بسوزد و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ز تف دهانش دل خاره موم ز زهر دمش باد گیتی سموم. اسدی. از آن خاک جوشان باد سموم نمودند راهش به آباد بوم. نظامی
باد گرم. ج، سمائم. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). باد گرم (ویؤنث) ج، سمائم. و برخی گفته اند سموم مخصوص روز است و گاه بشب آید و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید. (ناظم الاطباء) : چاه دم گیر و بیابان و سموم تیغ آهخته سوی مرد نوان. خسروانی. جز بوی خلق او نشناسد سموم تیر جز تف خشم او نبرد زمهریر دی. منوچهری. دم پادشاهان امید است و بیم یکی را سموم و دگر رانسیم. اسدی. عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار خشم و عفو تو بهرحال سموم است و صباست. مسعودسعد. که نسیم صبای لطف تو شد شب و روز مرا سموم و حرور. مسعودسعد. آن کز نسیم تف سموم سیاستش خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است. انوری. در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دور از سموم غصه بگلشن درآورم. خاقانی. در سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. (سندبادنامه ص 118). در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. (گلستان چ یوسفی ص 141). - باد سموم، باد گرم، باد سموم بادی است که در بیابانهای سوخته گذشته باشد و بخار دودناک که از زمین برخیزد با وی یار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باد سموم آن باشد که هرچه بگذرد بسوزد و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ز تف دهانش دل خاره موم ز زهر دمش باد گیتی سموم. اسدی. از آن خاک جوشان باد سموم نمودند راهش به آباد بوم. نظامی
جمع واژۀ سم. یعنی زهرها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر حد بادیه ست روان پاش بر سرش تریاق روح کن ز سموم معطرش. خاقانی. سموم افاعی ظلم را بتریاق دواعی انصاف تدارک میکنند. (سندبادنامه ص 118). رجوع به سم شود
جَمعِ واژۀ سم. یعنی زهرها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر حد بادیه ست روان پاش بر سرش تریاق روح کن ز سموم معطرش. خاقانی. سموم افاعی ظلم را بتریاق دواعی انصاف تدارک میکنند. (سندبادنامه ص 118). رجوع به سم شود
درختی است سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه). آبنوس. (منتهی الارب) (دهار) (الفاظ الادویه). آبنوس سیاه. (زمخشری). درخت شیز که نوعی از آبنوس است، درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب). و رجوع به سأسم شود
درختی است سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه). آبنوس. (منتهی الارب) (دهار) (الفاظ الادویه). آبنوس سیاه. (زمخشری). درخت شیز که نوعی از آبنوس است، درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب). و رجوع به سأسم شود
نانخواه وآن تخمی است که بروی خمیر نان پاشند. (برهان) (آنندراج). و برگزیدگی عقرب طلا کنند نافع باشد. (آنندراج از هفت قلزم). نانخواه وزنیان. (ناظم الاطباء). سیساما. دانه ای خوشبوی که بروی نان ریزند
نانخواه وآن تخمی است که بروی خمیر نان پاشند. (برهان) (آنندراج). و برگزیدگی عقرب طلا کنند نافع باشد. (آنندراج از هفت قلزم). نانخواه وزنیان. (ناظم الاطباء). سیساما. دانه ای خوشبوی که بروی نان ریزند