جدول جو
جدول جو

معنی سمسم - جستجوی لغت در جدول جو

سمسم
کنجد، دانۀ کنجد
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
فرهنگ فارسی عمید
سمسم
روباه
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذیب، ذئب، سرحان، اغبر
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
فرهنگ فارسی عمید
سمسم
(سِ سِ)
کنجد. سمسمه یکی. ج، سماسم. و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف درهم تا یک درهم خورانند پس بهتر میکند و دریک درهم خطر است. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود، دانۀ گشنیز، ماری است، ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سمسم
(سَ سَ)
روباه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، گرگ خردجثه یا عام است، ریگ توده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمسم
کنجد از گیاهان کنجد
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سموم
تصویر سموم
باد گرم و خفقان آور که در فصل بهار و تابستان در صحراهای افریقا و بیابان های عربستان می وزد، باد گرم، باد زهرآگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموم
تصویر سموم
سمّ ها، زهرها، جمع واژۀ سمّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسم
تصویر ساسم
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سِم م)
دارای باد گرم. ذی سموم. (از اقرب الموارد).
- یوم مسم، یوم سام. روز باد گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ذوسموم
لغت نامه دهخدا
(مِ سَم م)
آن که بخورد هر چیز را که بر آن قادر شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
گل یاسمین و مرزنگوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مرزنگوش و یاسمین. (از مهذب الاسماء). مرزنگوش و آن گیاهی باشد دوابی که به عربی آذان الفارخوانند. سمسق عربی است و به معنی یاسمین است. (برهان) (آنندراج). مرزنجوش. (تحفۀ حکیم مؤمن). و بصورتهای سمسق، سمسق و سمسق نیز آمده است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ)
بدذات و پست نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ)
نوعی از مرغان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمع واژۀ سمسم و سمسمه. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سمام الانسان، دهان مردم، هر دو سوراخ بینی، سوراخ گوش انسان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سم. (از زمخشری) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
باد گرم. ج، سمائم. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). باد گرم (ویؤنث) ج، سمائم. و برخی گفته اند سموم مخصوص روز است و گاه بشب آید و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید. (ناظم الاطباء) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
جز بوی خلق او نشناسد سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی.
منوچهری.
دم پادشاهان امید است و بیم
یکی را سموم و دگر رانسیم.
اسدی.
عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو بهرحال سموم است و صباست.
مسعودسعد.
که نسیم صبای لطف تو شد
شب و روز مرا سموم و حرور.
مسعودسعد.
آن کز نسیم تف سموم سیاستش
خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است.
انوری.
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دور از سموم غصه بگلشن درآورم.
خاقانی.
در سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. (سندبادنامه ص 118). در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. (گلستان چ یوسفی ص 141).
- باد سموم، باد گرم، باد سموم بادی است که در بیابانهای سوخته گذشته باشد و بخار دودناک که از زمین برخیزد با وی یار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باد سموم آن باشد که هرچه بگذرد بسوزد و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
ز تف دهانش دل خاره موم
ز زهر دمش باد گیتی سموم.
اسدی.
از آن خاک جوشان باد سموم
نمودند راهش به آباد بوم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سم. یعنی زهرها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
سر حد بادیه ست روان پاش بر سرش
تریاق روح کن ز سموم معطرش.
خاقانی.
سموم افاعی ظلم را بتریاق دواعی انصاف تدارک میکنند. (سندبادنامه ص 118).
رجوع به سم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درختی است سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه). آبنوس. (منتهی الارب) (دهار) (الفاظ الادویه). آبنوس سیاه. (زمخشری). درخت شیز که نوعی از آبنوس است، درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب). و رجوع به سأسم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نانخواه وآن تخمی است که بروی خمیر نان پاشند. (برهان) (آنندراج). و برگزیدگی عقرب طلا کنند نافع باشد. (آنندراج از هفت قلزم). نانخواه وزنیان. (ناظم الاطباء). سیساما. دانه ای خوشبوی که بروی نان ریزند
لغت نامه دهخدا
(مَ سَم م)
موضع نفوذ. ج، مسام ّ. جج، مسامات. (ناظم الاطباء). ثقبه و منفذ پوست بدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ می ی)
کنجدفروش. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دویدن روباه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمسمی
تصویر سمسمی
شخص شل و سست آنکه کارها ره به کندی و تانی انجام دهد فسفسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسمه
تصویر سمسمه
یک کنجد واحد سمسم یک کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
زهرها، جمع سم باد گرم، برخی گفته اند سموم مخصوص روزست و گاه به شب و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسم
تصویر ساسم
شیز آپنوس (آبنوس) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسک
تصویر سمسک
بد ذات و پست نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمام
تصویر سمام
تند و سبک، جمع سم، زهرها، سوراخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماسم
تصویر سماسم
روباه، سبک و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیسم
تصویر سمیسم
خلنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سُ))
جمع سم، زهرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمسمی
تصویر سمسمی
((س س))
شخص شل و سست، آن که کارها را به کندی و تأنی انجام دهد، فسفسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سَ))
باد گرم مهلک، جمع سمائم
فرهنگ فارسی معین
سم ها، زهرها، بادگرم مهلک، باد زهرآگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی سبزی خودرو، پونه ی آبی، سکندری، عدم تعادل اسب در اثر برخورد به مانعی و سقوط آن
فرهنگ گویش مازندرانی