جدول جو
جدول جو

معنی سماعه - جستجوی لغت در جدول جو

سماعه(سَمْ ما عَ)
گوش شنوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سماعه
شنودن گوشی گوشی دورآو (تلفن) گوشی پزشکی
تصویری از سماعه
تصویر سماعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمانه
تصویر سمانه
(دخترانه)
سمانی بلدرچین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
رواق خانه، پرده که از سقف آویخته باشند، کالبد هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماچه
تصویر سماچه
ساماکچه، سینه بند، پیش بند، سینه بند زنان، پستان بند، سماخچه، سماکچه
فرهنگ فارسی عمید
کلماتی که از فصحا شنیده شده و در نظم و نثر استعمال کرده اند و دیگران هم استعمال می کنند و موقوف بر قاعده نیست و بر آن ها قیاس نمی توان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
سقف
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامعه
تصویر سامعه
سامع، شنوا، کنایه از قوه یا آلت شنوایی، گوش
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ)
کالبد مردم، شتر مادۀ سریع. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، نوعی از مرغان. فراستوک کوهی. (دهار) (از منتهی الارب) (آنندراج). مرغی است از سار مهتر و از کبوتر کهتر. (مهذب الاسماء) ، شکوفۀ خرما، دائره ای است مستحب در گردن اسب. (از منتهی الارب) (آنندراج). دائره ای است در وسط گردن شتر که نیکو و خوش آیند باشد. (از صبح الاعشی ج 2) ، رایت، نشان خانه خراب و ویران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
مخفف آسمانه، یعنی سقف خانه. (برهان) (از آنندراج). آسمانه. سقف خانه. (ناظم الاطباء) ، پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کرک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان). مرغ سمان که به عربی سلوی و بترکی بلدرچین گویند. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پرندۀ کوچکی که بیشتر در گندم زارها می باشد و کرک و بلدرچین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
لب چشمه ها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 337).
و من و سلوی برای ایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ و القصص).
بلبل من که بمقنع پیوست
چون سمانه که بچادر گیرند.
خاقانی.
چون مست شود ز بادۀ حق
شهباز شود کهین سمانه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَمْ ما عَ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رماعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِصْ صَ)
طمع کردن. (تاج المصادر). طماعیه. (منتخب اللغات). طمع داشتن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا عَ)
مستوفی گوید: در موصل زنی دعوی پیغمبری کرد جهت آنکه سخن مسجع و مقفی میگفت او را سجاعه خواندند. (تاریخ گزیده ص 166). و از این پس سجاع بنت الحارث التغلبیه برخاست و او زنی بود ترسا و سخن بسجع گفتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 266). مصحف او سجاح است. رجوع به سجاح شود
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا عَ)
سخن مقفی گوی. (منتهی الارب). مبالغت در سجع
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
مؤنث سامع. رجوع به سامع شود، گوش. ج، سوامع. (مهذب الاسماء). گوش و اذن. (آنندراج) ، قوتی است در گوش که ادراک اصوات و آوازها می کند. (غیاث) (آنندراج). شنوایی. (فرهنگستان).
- سامعه خراش، گوش خراشنده. گوش آزار.
- سامعه فریب، فریب دهنده سامعه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جاری کردن
لغت نامه دهخدا
(سُ لِ)
قصبه. مرکز دهستان عقیلی شهرستان شوشتر. دارای 550 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شماعه
تصویر شماعه
سپندار گری، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماعی
تصویر سماعی
حکایتی و نقلی، بنا شده بر عادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماعه
تصویر رماعه
تار سر جای جنبان از سر کودک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سامع شنوایی، گوش (اسم مونث) گوش، یکی از حواس ظاهر که به واسطه آن اصوات شنیده شود، قوه شنوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماعه
تصویر اماعه
روان گردانیدن گداختن آب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراعه
تصویر سراعه
مونث سراع: شتابان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماچه
تصویر سماچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماجه
تصویر سماجه
آویز گنی زشتی، پافشاری، سپید چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
حمله کردن، کالبد هر چیزی، سقف خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماره
تصویر سماره
خاکشی خاکشی خاکشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناعه
تصویر سناعه
خوب و نیکو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماعه
تصویر لماعه
مونث لماع و جاندانه، آله زرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماعه
تصویر طماعه
آزمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحه
تصویر سماحه
سمناک جوانمردی رادی، چشم پوشی گذشت، آسانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماعی
تصویر سماعی
((سَ))
هرآن چه شنیده شده باشد، بنا شده بر عادت، آن چه که مبنی بر قاعده نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
((سَ نَ یا نِ))
سقف خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامعه
تصویر سامعه
((مِ عِ یا عَ))
گوش، قوه شنوایی
فرهنگ فارسی معین