جدول جو
جدول جو

معنی سماحیق - جستجوی لغت در جدول جو

سماحیق
(سَ)
پارۀ ابر، پاره های پیه بر روده. (آنندراج) (از منتهی الارب). پرده های تنکی از چربی و پیه که بر روی روده ها کشیده شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراحین
تصویر سراحین
سرحان ها، گرگ ها، اسدها، شیرها، جمع واژۀ سرحان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماقیل
تصویر سماقیل
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماریس
تصویر سماریس
ساردین، نوعی ماهی دریایی کوچک فلس دار به رنگ سبز تیره که زیر شکمش سفید است و بیشتر برای ساختن کنسرو صید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
سماق را گویند و آن چیزی است که در آشها و طعام کنند. (برهان). تخم و سماق. (ناظم الاطباء). سماق الدباغین. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ ما)
جمع واژۀ سماع، به معنی شنوا و مطیع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ ما)
درجۀ پنجم از درجات پنجگانه مانویه است. درجه اول معلمین، دوم مشمسین، سیم قسیسین، چهارم صدیقین و پنجم سماعین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مخفف اسماعیل:
آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین
چون بر درم خرد زده سین سماعیل.
منجیک.
ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست
که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر.
ناصرخسرو.
زلف براهیم و رخ آتش گرش
چشم سماعیل و شره خنجرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
تثنیۀ سماط، دورویه. دو رسته از درختان و مردم. (از غیاث) (آنندراج) :
دورویه سماطین آراسته
نشینندگان جمله برخاسته.
نظامی.
رجوع به سماط و سماطان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ)
تثنیۀ سماک که سماک رامح و سماک اعزل است:
گرچه در حلق سماکین افکنم
چون کمند امتحان خواهم فشاند.
خاقانی.
با سمک گردون مساوی وبا سماکین موازی. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قالی وپلاس، پارچۀ خشن، اطاقی که در اطرافش آینه نصب کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از ماهی باشد و آنرا اهل مغرب سردین گویند. (از برهان) (از آنندراج). اسم یونانی ماهی شور است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سردین و ساردین شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خیرگی چشم. (مهذب الاسماء). ضعف بینایی یا آنچه نمودار شود مردم رابسبب ضعف بینایی از سکر و غشی و دوران سر و پینکی. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ سمدور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ج سنیق. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سنیق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جامۀ پاره پاره. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به شمارق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مستقه: و ذکر کاریزها و جویها و رودخانه ها و آسیاها و مقاسم آبهای آن و مساتیق آن و عدد ضیاعها و رساتیق آن (قم) . (تاریخ قم ص 20). رجوع به مستقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسلوقه. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلوقه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ قی یَ)
سماق فروش. (مهذب الاسماء). تتری بای. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ ما حی یَ)
آبیست بمشرق سمیرا و منسوب بمردی طماح نام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قمحدوه. رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسحاق. (ناظم الاطباء). رجوع به مسحاق شود، جمع واژۀ منسحق (به ندرت). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منسحق شود، جرت من عینه مساحیق الدموع، یعنی اشکهای روان. (اقرب الموارد).
- مساحیق السماء، ابرهای تنک. (ناظم الاطباء).
- مساحیق من الحشم، قطعه ای هنگفت از چربیهای چسبیده به روده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سرحان. (دهار) (بحر الجواهر) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سرحان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
حمیقیق. مرغی است سفید. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج معق. رجوع به اماعق و معق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مساریق
تصویر مساریق
بنگرید به ماساریقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماریق
تصویر شماریق
جامه پاره پاره ژنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمادیر
تصویر سمادیر
کم بینی دید ناتوان، سایه واره ها آنچه پیش چشم آید در مستی و گیجی
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ماهی استخوانی که حداکثر طولش تا 25 سانتیمتر میرسد و بدنش پوشیده از فلسهای نسبتا درشت نازک و نوک تیز است رنگ بدنش سبز و در قسمتهای پشت آن خط آبی رنگ بمحاذات تیره پشت حیوان قرار دارد. پهلو ها و شکم حیوان سفید و نقره یی است ماهی مذبور را جهت تغذیه و ساختن کنسرو صید میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماطین
تصویر سماطین
دو رویه، دو رسته، سفره
فرهنگ لغت هوشیار
از سماک پارسی سماک گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماکین
تصویر سماکین
جمع سماک ماهی فروشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماعیق
تصویر اماعیق
جمع معق در هم ریخته عمق، کران ها دور
فرهنگ لغت هوشیار
برزیلی گربک از جانوران پستانداریست از راسته کیسه داران که به جثه یک گربه است و گوشتخوار است و بومی آمریکای جنوبی است و شبها برای شکار از لانه اش خارج میشود و دارای دندانهای نیش برنده است. بچه های این حیوان هنگام احساس خطر بر پشت مادر سوار میشوند و دم خود را به دم او میپیچانند ساریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحیه
تصویر ساحیه
تندابه، باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار