جدول جو
جدول جو

معنی سماجه - جستجوی لغت در جدول جو

سماجه
(تَ)
نازیبا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). زشتی و زشت شدن و عیبناکی. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سماجت شود
لغت نامه دهخدا
سماجه
آویز گنی زشتی، پافشاری، سپید چشمی
تصویری از سماجه
تصویر سماجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمانه
تصویر سمانه
(دخترانه)
سمانی بلدرچین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماجت
تصویر سماجت
سمج شدن، زشت شدن، زشتی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
سقف
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
رواق خانه، پرده که از سقف آویخته باشند، کالبد هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماچه
تصویر سماچه
ساماکچه، سینه بند، پیش بند، سینه بند زنان، پستان بند، سماخچه، سماکچه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سخاوت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بخشایش آنچه غیرواجب است از راه نکوکاری. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) ، نازیبا شدن. (المصادر زوزنی) ، جوانمرد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سماحت شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
نام موضعی است از مضافات قم که آنجا خربزه خوب میشود. (برهان) (آنندراج). دهی است از دیه های قم. (رشیدی). سراجه 30 دیه است. (تاریخ قم ص 58). پنجم درب (از هفت درب قم) تلقجار که آن راه سراجه است. (تاریخ قم ص 27). راوی گوید که بدین موضع قطعاً و اصلاً عمارت نبوده است. و اول عمارتی که در او بنا نهادند سرایکی بود، گفتند سرایچه، بعد از آن معرب کردند و گفتند سراجه. (تاریخ قم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
قصبۀ مرکز دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم. دارای 2962 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، پنبه، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی خرابه هائی در 2000 گزی ده دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
ساده. بی آرایش. ساده لوح. (دزی ج 1 ص 641)
لغت نامه دهخدا
(کُ جَ / جِ)
کماچه. تختۀ گرد سوراخ دار که بر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را روی آن کشند و آن را کلیچه نیز نامند. (ناظم الاطباء). کماج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی آخر کماج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَطْ طُ)
آسان فروبردن چیزی را به گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
زین سازی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ هَِ)
شیر بیمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ هَِ)
موضعی است میان عمان و بحرین و سماهیج اشباع آن است یا موضعی است دیگر نزدیک آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
مخفف آسمانه، یعنی سقف خانه. (برهان) (از آنندراج). آسمانه. سقف خانه. (ناظم الاطباء) ، پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کرک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان). مرغ سمان که به عربی سلوی و بترکی بلدرچین گویند. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پرندۀ کوچکی که بیشتر در گندم زارها می باشد و کرک و بلدرچین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
لب چشمه ها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 337).
و من و سلوی برای ایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ و القصص).
بلبل من که بمقنع پیوست
چون سمانه که بچادر گیرند.
خاقانی.
چون مست شود ز بادۀ حق
شهباز شود کهین سمانه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
کالبد مردم، شتر مادۀ سریع. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، نوعی از مرغان. فراستوک کوهی. (دهار) (از منتهی الارب) (آنندراج). مرغی است از سار مهتر و از کبوتر کهتر. (مهذب الاسماء) ، شکوفۀ خرما، دائره ای است مستحب در گردن اسب. (از منتهی الارب) (آنندراج). دائره ای است در وسط گردن شتر که نیکو و خوش آیند باشد. (از صبح الاعشی ج 2) ، رایت، نشان خانه خراب و ویران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ لِ)
قصبه. مرکز دهستان عقیلی شهرستان شوشتر. دارای 550 تن سکنه. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ ما عَ)
گوش شنوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ / جِ)
مخفف ساماخجه است که سینه بند زنان باشد. (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). رجوع به شاماکچه، سماخچه، ساماکچه، سماچه و ساماخچه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ / جِ)
نام مرضی است که بر اسب و استر عارض شود. (آنندراج) (برهان). مرضی است مخصوص اسب که بدنام نیز گویند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
نا تنک شیرین که از آرد گندم و غیر آن و شکر پزند، تخته ای باشد گرد و میان سوراخ که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را بر روی آن کشند (و آن شبیه بنان کماج است) کلیجه خیمه کماجه: (کماج خیمه را ماند که نتوان ز وی کندن بد ندان نیم ذره)، (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحه
تصویر سماحه
سمناک جوانمردی رادی، چشم پوشی گذشت، آسانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماره
تصویر سماره
خاکشی خاکشی خاکشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماعه
تصویر سماعه
شنودن گوشی گوشی دورآو (تلفن) گوشی پزشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
حمله کردن، کالبد هر چیزی، سقف خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماجت
تصویر سماجت
اصرار، الحاح، لجوج و سمج بودن زشتی و عیبناکی، معیوبی، نازیبا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماچه
تصویر سماچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجه
تصویر سراجه
از ریشه پارسی چراغک چراغ کوچک زینگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سذاجه
تصویر سذاجه
ساد گی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماجت
تصویر سماجت
((سَ جَ))
زشت شدن، زشتی، بی شرمی، در فارسی، پافشاری، یکدندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
((سَ نَ یا نِ))
سقف خانه
فرهنگ فارسی معین
اجتماعی
دیکشنری اردو به فارسی