سالم، درست، بی عیب، برای مثال عقل سلیم، چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱ - ۴۵) بی آزار، آرام و مطیع، برای مثال در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردم خوار (سعدی - ۸۷) ساده لوح، ساده دل، برای مثال ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی - ۱۷۱) سهل، آسان، برای مثال خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری - ۲۶) کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است، برای مثال نوز نبرداشته ست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مسهّد (منوچهری - ۲۲) در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن مفعولات مفعولات
سالم، درست، بی عیب، برای مِثال عقل سلیم، چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱ - ۴۵) بی آزار، آرام و مطیع، برای مِثال در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردم خوار (سعدی - ۸۷) ساده لوح، ساده دل، برای مِثال ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی - ۱۷۱) سهل، آسان، برای مِثال خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری - ۲۶) کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است، برای مِثال نوز نبرداشته ست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مُسَهَّد (منوچهری - ۲۲) در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعِلُن مفعولاتُ مفعولات
پوست درختی است دوایی و بهترین آن سرخ رنگ و سطبر باشد مانند دارچینی درهم پیچیده بود، گرم و خشک است در سوم. (برهان). پوست شاخهای درختی است خوشبو. (آنندراج) (منتهی الارب). چند نوع است بهترین آن است که سرخ بود و چوب او باریک بود و پوست سطبر طعم و بوی آن خوش بود و زبان را بگزد در چوب آن منفعتی نیست در پوست آن است. گرم و خشک است بدرجۀ دویم بادهای غلیظ تحلیل کند و در وی قوتی است قبض کننده و بدین قوت داروهای قابض را یاری دهد و بقوت تحلیل کننده داروهای سهل را و بهر دو وقت اندامها راقوت دهد. رحمت خداوندی و قدرت آفریدگاری این جا پدید آید که مانند این کارها درهم تعبیه کند از بهر منفعت بندگان فتبارک اﷲ احسن الخالقین. (قرآن 14/23) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به الفاظ الادویه، تحفۀ حکیم مؤمن، فهرست مخزن الادویه و اختیارات بدیعی شود. - سلیخهالسودا، نوعی از سلیخه. (تحفۀ حکیم مؤمن). ، فرزند، روغن بار درخت به آن پیش از آنکه تربیت آن کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سلیخه الرمث و کذا سلیخه العرفج، چوب خشک وی (سلیخه) است که مرعی نباشد. (منتهی الارب)
پوست درختی است دوایی و بهترین آن سرخ رنگ و سطبر باشد مانند دارچینی درهم پیچیده بود، گرم و خشک است در سوم. (برهان). پوست شاخهای درختی است خوشبو. (آنندراج) (منتهی الارب). چند نوع است بهترین آن است که سرخ بود و چوب او باریک بود و پوست سطبر طعم و بوی آن خوش بود و زبان را بگزد در چوب آن منفعتی نیست در پوست آن است. گرم و خشک است بدرجۀ دویم بادهای غلیظ تحلیل کند و در وی قوتی است قبض کننده و بدین قوت داروهای قابض را یاری دهد و بقوت تحلیل کننده داروهای سهل را و بهر دو وقت اندامها راقوت دهد. رحمت خداوندی و قدرت آفریدگاری این جا پدید آید که مانند این کارها درهم تعبیه کند از بهر منفعت بندگان فتبارک اﷲ احسن الخالقین. (قرآن 14/23) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به الفاظ الادویه، تحفۀ حکیم مؤمن، فهرست مخزن الادویه و اختیارات بدیعی شود. - سلیخهالسودا، نوعی از سلیخه. (تحفۀ حکیم مؤمن). ، فرزند، روغن بار درخت به آن پیش از آنکه تربیت آن کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سلیخه الرمث و کذا سلیخه العرفج، چوب خشک وی (سلیخه) است که مرعی نباشد. (منتهی الارب)
اسلیح. گیاهی است. (منتهی الارب). نوعی درخت. (ربنجنی). لیرون. طفشون. بلیخاء. ابن البیطار گوید: اسلیخ، بقول ابوحنیفه گیاهی است درازقصب، در رنگ آن زردی است ومنبت وی ریگستان است و آن شبیه بجرجیرغافقی است و اسلیخ همان لیرون است که صباغان بکار برند و آن نباتی است معروف. چون برگ آن در سنگهای تفسیده بپزند و بدان ضماد کنند اورام بلغمیه را نرم و تحلیل کند. و چون در آب پخته شود و با آرد جو بیاشورند و ضماد کنند حمره را نفع کند، و آن محلل و منضج است. نوعی از آن بری است، برگ آن بسیار کوچکتر از برگ قسم اول است و دارای ساقه ایست پرشاخه که بروی زمین کشیده شود و رنگ آن خاکستری است و در اطراف شاخه ها غلاف های بسیاری است که بر روی یکدیگر قرار دارند، و شبیه بغلافهای بنج ولی کوتاهتر و نرمتر است، در داخل آنها بزرهای بسیار باریک و سیاه رنگ است و دارای ریشه هایی است بضخامت یک انگشت، رنگ آن بین سرخی و زردی است، بسیار تندطعم و زبانگز است و در ریگستان و بیاض کوهها روید و در لاطینی ریبال نامند، و چون آنرا بکوبند و بیاشامند درد جوف را مداوا کند و بادها بیرون کند و قولنج ریحی را نفع دهد و گزیدگی عقرب و سموم قاتله را سود دهد. (ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 27). و رجوع به اسلنج شود
اسلیح. گیاهی است. (منتهی الارب). نوعی درخت. (ربنجنی). لیرون. طفشون. بلیخاء. ابن البیطار گوید: اسلیخ، بقول ابوحنیفه گیاهی است درازقصب، در رنگ آن زردی است ومنبت وی ریگستان است و آن شبیه بجرجیرغافقی است و اسلیخ همان لیرون است که صباغان بکار برند و آن نباتی است معروف. چون برگ آن در سنگهای تفسیده بپزند و بدان ضماد کنند اورام بلغمیه را نرم و تحلیل کند. و چون در آب پخته شود و با آرد جو بیاشورند و ضماد کنند حمره را نفع کند، و آن محلل و منضج است. نوعی از آن بری است، برگ آن بسیار کوچکتر از برگ قسم اول است و دارای ساقه ایست پرشاخه که بروی زمین کشیده شود و رنگ آن خاکستری است و در اطراف شاخه ها غلاف های بسیاری است که بر روی یکدیگر قرار دارند، و شبیه بغلافهای بنج ولی کوتاهتر و نرمتر است، در داخل آنها بزرهای بسیار باریک و سیاه رنگ است و دارای ریشه هایی است بضخامت یک انگشت، رنگ آن بین سرخی و زردی است، بسیار تندطعم و زبانگز است و در ریگستان و بیاض کوهها روید و در لاطینی ریبال نامند، و چون آنرا بکوبند و بیاشامند درد جوف را مداوا کند و بادها بیرون کند و قولنج ریحی را نفع دهد و گزیدگی عقرب و سموم قاتله را سود دهد. (ابن البیطار چ مصر ج 1 ص 27). و رجوع به اسلنج شود
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته: ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود: تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است. عمعق. دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع خود را زعملهای نکوهیده بری دار. سعدی. ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ. شمس فخری (از انجمن آرا). ای اشهری، ای به فارسی شهره اندرخور صدهزار توبیخی با موی سفید و زردی گونه همچون گچ منتقش به زرنیخی در دست خسان چو سبحه گردانی در زیر مراثیان چو تسلیخی. (یکی از استادان سلف از انجمن آرا)
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته: ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود: تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است. عمعق. دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع خود را زعملهای نکوهیده بری دار. سعدی. ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ. شمس فخری (از انجمن آرا). ای اشهری، ای به فارسی شهره اندرخور صدهزار توبیخی با موی سفید و زردی گونه همچون گچ منتقش به زرنیخی در دست خسان چو سبحه گردانی در زیر مراثیان چو تسلیخی. (یکی از استادان سلف از انجمن آرا)
زینه فرستاده پیامبر آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن
زینه فرستاده پیامبر آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن