جدول جو
جدول جو

معنی سلوکلو - جستجوی لغت در جدول جو

سلوکلو
(سُ)
دهی است جزء دهستان گنجگاه بخش سنجیده شهرستان هروآباد. دارای 243 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی فرش و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلوک
تصویر سلوک
رفتار، روش، در پیش گرفتن راهی و در آن راه رفتن، در آمدن در جایی، سازش، در تصوف سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شب زنده داری و ترک شهوات است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلولوز
تصویر سلولوز
جسمی جامد، سفید، بی بو و بی طعم شبیه نشاسته که فقط در مایع شویتزر قابل حل است و مهم ترین عنصر ساختمان گیاهان است
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
دهی است از دهستان گرم خان بخش حومه شهرستان بجنورد. دارای 564 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، بنشن. شغل اهالی زراعت و مالداری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
شخصی راگویند که سبک و بی تمکین باشد. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 40 هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل مایل به گرمی. سکنۀ آن 156 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. این ده محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قسمی ماهی بحر خزر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ مُ)
دهی است جزء دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سلوکوس است. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لو لُ)
جسمی است جامد، بی بو بی طعم و سفیدرنگ که در آب و الکل حل نمیشود وآن فراوانترین و مهمترین گلوسیدها است، زیرا غشای سلول همه گیاهان از این ماده است. 55 درصد چوب و کاه جزو اعظم پنبه و کتان سلولز است. در صنعت، بشکل کاغذو ابریشم مصنوعی بکار میرود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ لَ / لِ)
دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و122 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
کشتی مخصوص سواحل مشرق و آن خمیده و عقبش برآمده است
لغت نامه دهخدا
گلابتون. نخ ابریشم. نخ قند. نخ پرک. (دزی ج 1 ص 631)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لولو. وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند. این لفظ را بصورت مخفف لولو بیشتر استعمال کنند. (فرهنگ نظام). رجوع به لولو شود.
لغت نامه دهخدا
(وَ گِ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل. سکنۀ آن 1280 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از بخش دوهزار شهرستان تنکابن که 409 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غلۀ دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ رُ)
شهری در اسپانیا که در زمان رومانیان بهمین نام خوانده میشد و عرب آنرا لورقه نامیدند. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 113 و حاشیۀ آن و نیز لورقه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
دهی از دهستان زیرکوه سورتیجی است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ لُ کُسْ)
نام چند تن از شاهان سلوکی. سلوکوس اول. ملقب به نیکاتور (فاتح) سردار اسکندر مقدونی (و حدود 325، فوت 281 و 280 قبل از میلاد). مؤسس سلسلۀسلوکی در آسیا. رجوع به سلوکیان شود. در سال 313 قبل از میلاد از میان همه جانشینان اسکندر سلوکوس بیشتر از دیگران به افکار فاتح مقدونی آشنا بود و بنظر میرسید که برای شناختن و ادراک جهان ایرانی و اتحاد با آن ازهمکاران خود مستعدتر بوده است. وی از زمان تسخیر شوش بسمت فرمانده تشکیلات سواره نظام نجبای ایرانی منصوب شد و آنها را بواحدی متشابه شامل چند ده هزار جنگجودرآورده. اول با آپامه که از خانواده ای از نجبای ایرانی بود ازدواج کرد. وی سلسله ای تأسیس کرد که در آن خون ایرانی با خون مقدونی متساویاً ممزوج گردید. سلوکوس والی بابل شد و عاقبت شاهنشاهی هخامنشی را که مرکب از مصر و دنبالۀ سراشیب آن که از فلسطین و سوریۀ جنوبی تشکیل میشد و چندین بخش از سرزمین آسیای صغیر بود به ارث برد. خود او از متصرفات خویش چیزی بکسی تسلیم نکرد به استثنای چند قطعه که در سرحدهای شرقی مارفج و گدرزیا به چند راکوتپا پادشاه هند در عوض فیلهائی که وی میبایست بفرستد تا سلوکوس بتواند سرحدهای غربی کشور خود را حفظ کند داد. او برای پسرش سرزمینهای پهناور و دارای جمعیت بسیار که چنانکه حدس زده اند بالغ بر سی میلیون تن میشد باقی گذاشت، اما بمحض فوت وی تجزیه و تحلیل شاهنشاهی او شروع شد، و این عمل بتدریح تا انقراض سلسلۀ سلوکی ادامه یافت.
سلوکوس دوم: ملقب به کالی نیکس (فاتح درخشان) (و حدود 265 قبل از میلاد جلوس 246، فوت 226 قبل از میلاد).
سلوکوس سوم: ملقب به سوتر کرونس (منجی، نجات دهنده) (جلوس 226 قبل از میلاد).
سلوکوس چهارم: ملقب به فیلوپاتر (پدر دوست، محب الاب) (پادشاه از 187- 175 قبل از میلاد).
سلوکوس پنجم: ملقب به نیکاتور (فاتح) دوم (پادشاه در 125 قبل از میلاد).
سلوکوس ششم: ملقب به اپیفانس (مشهور) (پادشاه از 96- 95 قبل از میلاد). (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سلوکیان و ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
قطعه ای موسیقی که نوازنده تنها نوازد یا خواننده تنها خواند، آلتی موسیقی که توسط یک نوازنده نواخته شود: ویولون سلو
فرهنگ لغت هوشیار
را سپردن، پای سیر کردن جای را ورش بریش روش، رفتار رفتن در راهی، درآمدن در جایی، روش رفتار، طی مدارج خاص که سالک باید آنها را طی کند تا به مقام وصل و فنا برسد. از جمله این مدارج توبت و مجاهدت و خلوت و غزلت و ورع و صمت و رجا و غیره است
فرهنگ لغت هوشیار
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است جامد، بی بو، بی طعم و سفید رنگ و در آب و الکل حل نمیشود و آن فراوانترین و مهمترین گلوسیدها است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلولز
تصویر سلولز
((س لُ لُ))
جسمی است جامد، بی بو، بی طعم و سفید رنگ، در آب و الکل حل نمی شود، به طور طبیعی در سلول های گیاهان وجود دارد که مهم ترین عنصر ساختمان آن هاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوتلو
تصویر تلوتلو
((تِ تِ))
حرکت به چپ و راست مانند راه رفتن اشخاص مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلول
تصویر سلول
یاخته
فرهنگ واژه فارسی سره
پس، پی، دنبال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای شرق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه قطعه، واژه ای برای ابراز محبت، به هنگام حمام کردن کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی
مترسک، موجودی خیالی که با آن کودک را بترسانند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی برای فراخواندن گوساله
فرهنگ گویش مازندرانی
حیف و میل، آماده کردن خزانه ی شالی، نرم کردن کلوخ های زمین
فرهنگ گویش مازندرانی