جدول جو
جدول جو

معنی سلوقی - جستجوی لغت در جدول جو

سلوقی
وابسته به سلوق روستایی در یمن، شمشیر، سگ تازی
تصویری از سلوقی
تصویر سلوقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلوی
تصویر سلوی
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، ورتیج، وشم، سمان، کراک، سمانه، کرک، بدبده
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
منسوب به سلوکوس است. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ قی یَ)
منسوب است به سلوق و آن دهی است به یمن یا شهری است بجانب ارمینیه. دروع سلوقیه و کلاب سلوقیه منسوب است به وی. و سلوقیه از تغیرات نسب است و الاصل دروع سلقیه و کلاب سلقیه. (منتهی الارب). و اما آن یازده ناحیت (از روم) که بر مشرق خلیج است نام وی این است: ثرقسیس، ابسیق، ابطماط. سلوقیه. (حدود العالم چ دانشگاه ص 184)
لغت نامه دهخدا
(سَ قی یَ)
نشستنگاه مهتر کشتیبانان در کشتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است (به هندوستان) بزرگ و با خواستۀ بسیار و ایشان ملک را بخایه خوانند و ایشان زن از قبیلۀ بلهرا کنند و از این ناحیت صندل سرخ بسیار خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
بازاری به معنی دکاندار نیز آمده است، (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) :
کند سوقیی سیب را خانه رس
ولی خوش نیاید بدندان کس،
نظامی،
،
اسم یونانی تین است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، تین، انجیر، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
زمرد یا نوعی از زمرد و آن دون مرتبۀ ریحانی و ریحانی دون ظلماتی. (الجماهر بیرونی ص 161)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گیاهی بنام مریم. گلی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ وی / سَ وا)
نام مرغی که آنرا آسمانی گویند و بفارسی پودنه نامند و بهندی بیر خوانند. (غیاث) (آنندراج). مرغی است شبیه تیهو و به هندی لوا خوانند. (منتهی الارب). کرجفو و مرو گویند. مرغ بریان. (مهذب الاسماء). بلدرچین. (فرهنگ فارسی معین). سلواه: یکی و قال الاخفش: لم اسمع له بواحد و یحتمل ان یکون جمعه و وحدانه سواء. (منتهی الارب) :
دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب
به پیش خوک نهادن نه من و سلوی را.
ناصرخسرو.
من ترنجبین بود و سلوی مرغ بریان بود. (قصص الانبیاء ص 123). و من و سلوی برای ایشان بخواست وآن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ و القصص).
وجود بی کف تو تنگدست بود چنان
که امن و سلوت میخواند من و سلوی را.
انوری.
قحط دانش را ز اعجاز ثناش
من و سلوی از لسان خواهم فشاند.
خاقانی.
گر بعهد موسی امت را گه قحط از هوا
باز من و سلوی سلوت رسان افشانده اند.
خاقانی.
، هر چیز که تسلی دهد. (منتهی الارب) (آنندراج). مایۀ تسلی. (فرهنگ فارسی معین) ، شهد. (آنندراج) (منتهی الارب). ورتیج. عسل. (مجمل اللغه) (صراح اللغه). ورتیج. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (زمخشری). انگبین. عسل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی یاقوت است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به الجماهر بیرونی شود.
- یاقوت خلوقی، قسمی زبرجد هندی زرد سیر. (یادداشت بخط مؤلف). این یاقوت را خلوقی بدان جهت گویند که از حیث رنگ شبیه است به خلوق که نوعی عطر است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سلجوق و سلجوقیان و سلاجقه است
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ)
منسوب به سجلوق و سلجوقیان:
مدح سلیم ژنده و دلق الف نمد
بر دلق سلجقی همه یکسر نوشته اند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
نوعی از پوشش قلندران است که پاره ها از آن آویخته باشند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوقی
تصویر سوقی
بازاری منسوب به سوق بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوقیه
تصویر سلوقیه
وابسته به سلوق، جای ناخدا در کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سلجوق. هر یک از افراد سلسله سلجوقی و خاندان سلجوقی، جمع سلجوقیان سلاجقه
فرهنگ لغت هوشیار
سلتغی پوشش غلندران نوعی از پوشش قلندران است که پاره ها از آن آویخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیقی
تصویر سلیقی
نهادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقی
تصویر سلاقی
سگ تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امباسلوقی
تصویر امباسلوقی
یونانی ک مو از گیاهان مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوی
تصویر سلوی
((سَ وا))
مایه تسلی، عسل، بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلطقی
تصویر سلطقی
((سَ طَ))
نوعی از پوشش قلندران است که پاره ها از آن آویخته باشد
فرهنگ فارسی معین
انگبین، عسل، بلدرچین، تیهو، سمانه، کرک، تسلی بخش
فرهنگ واژه مترادف متضاد