جدول جو
جدول جو

معنی سلمی - جستجوی لغت در جدول جو

سلمی
(دخترانه)
سلما
تصویری از سلمی
تصویر سلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
سلمی
(سُ لَ)
محمد بن حسین بن محمد بن موسی ازدی، ملقب به ابوعبدالرحمن از علمای متصوفه است. (330 تا 412 هجری قمری). او راست: حقایق التفسیر که مختصری است درباره طریقۀ تصوف و کتاب طبقات الصوفیه، اصل این کتاب از میان رفته است، اما خواجه عبدالله انصاری مضامین آنرا در هرات بهنگام وعظ املاء کرده است و این اخیر بنام طبقات انصاری معروف است و در افغانستان بطبع رسیده. رجوع به فرهنگ فارسی معین و اعلام زرکلی ج 3 ص 889 شود
لغت نامه دهخدا
سلمی
(سَ ما / می)
گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سلمی
(سَ ما)
از عرایس عرب. زنی معشوقه در عرب و مجازاً، هر معشوق را گویند. (غیاث) :
گشاده رایت منصور او در قنوج
شکسته هیبت شمشیر اودل سلمی.
ابوالفرج.
سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را
مگر بحیله ببینم جمال سلمی را.
ظهیر فاریابی.
گر بسر منزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سلمی
(سَ)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 136 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سلمی
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سلمی
نوعی اسب که تخم آن را کشیده باشند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامی
تصویر سامی
(پسرانه)
بالا مقام، عالی، بلندمرتبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلما
تصویر سلما
(دخترانه)
نام زنان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
(پسرانه)
سالم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، نام چندتن از پادشاهان عثمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمه
تصویر سلمه
(دخترانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلوی
تصویر سلوی
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، ورتیج، وشم، سمان، کراک، سمانه، کرک، بدبده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِ)
سید مسلمی اسفراینی از شعرای قرن نهم هجری. قبرش در اسفراین است و این بیت از اوست:
خال او نقد دلم از دیدۀروشن کشد
همچو دزدی کو متاع خانه از روزن کشد.
(از مجالس النفائس ص 45)
مسلمی حمیدی فرزند میری شاعر مشهور. او راست: بهجه آلاثار که در معارضۀ دریای ابرار امیرخسرو نظم کرده است. (کشف الظنون ج 1 ص 256)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
معافیت. رهایی. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است
کس را نداده اند برات مسلمی.
ابوالفرج سکزی (از یادداشت مرحوم دهخدا).
، بخشودگی مالیاتی: چون متوجهات املاک و اوقاف زاویۀ متبرکۀ ایشان بموجب مقرر نامۀ دیوانی به مسلمی قدیم مقرر است...حکم یرلیغ نفاذ یافته که جماعت برات داران از مریدان مشارالیه نستانند. (از فرمان سلطان احمد جلایر در حق شیخ صدرالدین موسی پسر شیخ صفی الدین جد سلاطین صفویه محفوظ در کتاب خانه ملی پاریس). (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسلمیات شود، مسلم بودن. قطعیت، حجت بودن
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مسلمان بودن. مسلمانی. و رجوع به مسلمانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
عابد. عابدی بزمان رسول صلوات الله علیه. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
منسوب باسلم بن افصی بن حارثه بن عمرو. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ می یَ)
شهری است نزدیک حمص و نسبت بدان سلمانی است. (فرهنگ فارسی معین). بر کران بادیۀ شام نهاده و سلمیه همه فرزندان هاشم اند. (حدود العالم). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ می ی)
منسوب به قبیلۀ بنی مسلمه که یکی از قبایل بنی الحرث است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیم نقره یی سیمین از نقره ساخته، آن چه از سیم سازند مفتولی
فرهنگ لغت هوشیار
کمانی زبانزد هندسه گونه ای چنبره (منحنی) که به کمان کشیده همانند است منسوب به سهم، یا شلجمی شکلی که هر نقطه آن از یک نقطه ثابت به نام کانون و یک خط ثابت به نام هادی به یک فاصله میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلبی
تصویر سلبی
منسوب به سلب نفیی منفی: صفات سلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلکی
تصویر سلکی
زخم نیزه، کار راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
قدیم (شهناز کردانیه گوشت مایه نوروز و سلمک)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ پهن، نازک اندام زن گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
فرهنگ لغت هوشیار
باد رپیتفک (رپیتفک جنوبی) باد نیمروزی بند انگشت استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
درست و صاحب سلامت، بی عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمی
تصویر تلمی
گندمگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المی
تصویر المی
دردی ویدایی سیاه لب المی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامی
تصویر سامی
بلند، عالی پسر نوح و پدر اقوام سامی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده تاشت بودن راست بودن، بخشودگی ساو (مالیات) مسلمان بودن مسلمانی مسلم بودن قطعیت، حجت بودن، بخشودگی مالیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالمی
تصویر سالمی
نام دیناری است از امیر یلبغا سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشوارانه
فرهنگ واژه فارسی سره