جدول جو
جدول جو

معنی سلمی - جستجوی لغت در جدول جو

سلمی
(دخترانه)
سلما
تصویری از سلمی
تصویر سلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
سلمی
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در تازی نیامده تاشت بودن راست بودن، بخشودگی ساو (مالیات) مسلمان بودن مسلمانی مسلم بودن قطعیت، حجت بودن، بخشودگی مالیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامی
تصویر سامی
(پسرانه)
بالا مقام، عالی، بلندمرتبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
(پسرانه)
سالم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، نام چندتن از پادشاهان عثمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمه
تصویر سلمه
(دخترانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلما
تصویر سلما
(دخترانه)
نام زنان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشوارانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالمی
تصویر سالمی
نام دیناری است از امیر یلبغا سالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامی
تصویر سامی
بلند، عالی پسر نوح و پدر اقوام سامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المی
تصویر المی
دردی ویدایی سیاه لب المی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمی
تصویر تلمی
گندمگونی
فرهنگ لغت هوشیار
باد رپیتفک (رپیتفک جنوبی) باد نیمروزی بند انگشت استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
درست و صاحب سلامت، بی عیب
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته مریم گلی سروی از گل ها از آن روی که گل آن چون سرو است است در تهران به آن سروی گفته می شود آرامبخش، انگبین، ورتیج بدبده از مرغان اوشوم (گویش گیلکی) بودنه هر چیز که تسلی دهد مایه تسلی، انگبین عسل، مرغی است شبیه به تیهو بلدرچین
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ پهن، نازک اندام زن گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
قدیم (شهناز کردانیه گوشت مایه نوروز و سلمک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلکی
تصویر سلکی
زخم نیزه، کار راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلبی
تصویر سلبی
منسوب به سلب نفیی منفی: صفات سلبی
فرهنگ لغت هوشیار
کمانی زبانزد هندسه گونه ای چنبره (منحنی) که به کمان کشیده همانند است منسوب به سهم، یا شلجمی شکلی که هر نقطه آن از یک نقطه ثابت به نام کانون و یک خط ثابت به نام هادی به یک فاصله میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیم نقره یی سیمین از نقره ساخته، آن چه از سیم سازند مفتولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلوی
تصویر سلوی
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، ورتیج، وشم، سمان، کراک، سمانه، کرک، بدبده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
سالم، درست، بی عیب، برای مثال عقل سلیم، چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱ - ۴۵)
بی آزار، آرام و مطیع، برای مثال در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردم خوار (سعدی - ۸۷)
ساده لوح، ساده دل، برای مثال ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی - ۱۷۱)
سهل، آسان، برای مثال خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری - ۲۶)
کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است، برای مثال نوز نبرداشته ست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مسهّد (منوچهری - ۲۲)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن مفعولات مفعولات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامی
تصویر سامی
یکی از شاخه های بزرگ نژاد سفید، شامل عرب، آشوری، اکدی (بابلی قدیم)، عبری، سریانی، آرامی و کنعانی قدیم، شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی - سامی
عالی، بلند، بلندپایه، بلند مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشیک منسوب به علم دانشی: کار علمی
فرهنگ لغت هوشیار
نایی نایگونه، کلکی، نوشته منسوب به قلم، نوشته محرر، باریک مانند قلم نازک: بینی قلمی آدمی قلمی است. دستی که نان را ستاند... انگشتهای کشیده و قلمی داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمی
تصویر ملمی
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامی
تصویر سامی
بلندمرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
((سَ))
سالم، بی عیب
سلیم النفس: نیک سرشت، پاک نهاد (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلوی
تصویر سلوی
((سَ وا))
مایه تسلی، عسل، بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلمه
تصویر سلمه
((سَ مَ یا مِ))
گیاهی است از تیره اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است، سرمه، قطف، سرمج، سرمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلمک
تصویر سلمک
((سَ مَ))
آوازی است از جمله شش آواز موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلبی
تصویر سلبی
((سَ لْ))
منسوب به سلب، نفیی، منفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلامی
تصویر سلامی
((سُ))
استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ فارسی معین