جدول جو
جدول جو

معنی سلماس - جستجوی لغت در جدول جو

سلماس
(سَ)
شهری است به آذربایجان در میان تبریز و ارومیه و نزدیک به خوی، در آن آبی است که اغتسال در آن کنند دافع مرض جذام است. (از آنندراج). از اقلیم چهارم و شهر بزرگی است و باروش خرابی یافته، وزیر خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی آنرا عمارت کرد. دورش هشت هزار گام است. هوایش بسردی مایل است و آبش از اودیه های جبال کردستان میخیزد و ببحیره چیچست ریزد. باغستان بسیار دارد. حقوق دیوانیش سی و نه هزار و دویست دینار است. (نزهه القلوب ص 85). شهرکی است خرم و آبادان و از وی شلواربندهای نیکو خیزد. (حدود العالم). اسم این شهر از سال 1309 هجری شمسی ببعد بنام شاهپور نام گذاری شد، ولی اکنون به همان نام سابق یعنی سلماس خوانده میشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلماز
تصویر سلماز
(دخترانه)
سولماز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الماس
تصویر الماس
(دخترانه و پسرانه)
نام سنگی قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمان
تصویر سلمان
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص) که از اهالی فارس (شهر آباده) بوده و جهت دیدن آخرین رسول خدا به مکه مهاجرت کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلما
تصویر سلما
(دخترانه)
نام زنان عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الماس
تصویر الماس
سنگی بی رنگ، گران بها، تشکیل شده از کربن خالص، با ضریب شکنندگی بالا و توان پراکندگی زیاد. سخت ترین جسم شناخته شده است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بَ)
دهی از دهستان لکستان بخش سلماس شهرستان خوی 11500 گزی خاور سلماس. تا سلماس راه ارابه رو دارد. جلگه، معتدل مالاریائی. سکنه 775 تن، شیعه. آب آن از رود خانه زولا. محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی. راه ارابه رو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دردجای. یقال: کواه لماس ، ای موضع دائه. (منتهی الارب) ، حاجت. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
یاسین حلمی ’پاشا’ ابن السید سلماس الهاشمی. از رجال بزرگ سیاسی عراق در 1299 هجری قمری در بغداد متولد شد و در همانجا به تحصیل پرداخت و سپس برای ادامۀ تحصیل به برلین رفت و در 1905 میلادی رئیس ’ارکان حرب’ شد. سپس وارد جمعیت ’العهد’ گردید و به موصل و از آنجا به دمشق نقل مکان کرد. در سنۀ 1916 میلادی به شریف فیصل (ملک فیصل بن الحسین) پیوست و این دو، وارد حزب ’العربیه الفتاه’ گردیدند. مرام حزب مذکور آزاد کردن عرب از سلطۀ استعمار ترک بود. وی در جنگ اتریش و روسیه به دفاع از اتریش در مقابل روس جنگید ودر این جنگ بود که نبوغ نظامی او ظاهر شد. یاسین به فرماندهی سپاهی که مرکزش ’شونه’ در مشرق اردن بود انتخاب شد و با انگلیسی ها معاهده بست و مشترکاً با ترکها جنگید. در این جنگ مجروح شد و به ناچار عقب نشینی کرد و در دمشق پنهان شد. در این موقع نیروی فیصل فاتحانه وارد دمشق گردید و یاسین از طرف فیصل به ریاست دیوان شورای جنگی منصوب شد (سال 1918م.). هنگامی که عراق بر ضد انگلستان شورش کرد یاسین به کمک شورشیان پرداخت و انقلاب را اداره میکرد. فرماندار انگلیسی در دمشق وی را به منزل خود دعوت به چای کرد، هنگامی که یاسین از منزل فرماندار خارج میشد بوسیلۀ عده ای از سربازان انگلیسی دستگیر و به شهر ’لد’ در فلسطین تبعید گشت. مردم دمشق قیام کرده آزادی وی را خواستار شدند. سرانجام بعد از پنج ماه و 23 روز گرفتاری آزادشد و به دمشق برگشت. و در آنجا بود تا در اگوست 1921 میلادی که دولت مستقل عراق تشکیل شد به عراق وارد گشت. وی دو بار مأمور تشکیل کابینه گردید. در کابینۀ اول خود قانون اساسی عراق را وضع و به تصویب رسانید ومجلس شورای ملی را تشکیل داد و در کابینۀ دوم خود قانون نظام وظیفۀ اجباری را وضع کرد و به تجهیز ارتش و تهیۀ طیارات جنگی و احداث کارخانه های اسلحه سازی پرداخت و نیز پیمان مودت و دوستی و پیمانهای دفاعی با ممالک عربستان سعودی و یمن بست. وی حزب ’الشعب’ را که اولین حزب سیاسی عراق است تأسیس کرد. در مجلس مؤسسان عراق به عضویت انتخاب شد. یاسین تا سال 1936م. رهبر مطلق العنان عراق بود و سیاست آن کشور را به میل و ارادۀ خود اداره میکرد. در این سال شورش ’بکر صدقی’ بر ضد وی برپا شد. و در نتیجه یاسین به بیروت رفت و در همانجا مرد و به خاک سپرده شد. وی مردی روشنفکر، قوی اراده، دوراندیش و کم حرف بود و در ممالک عربی احترام بسیار داشت. (از اعلام زرکلی ج 9 ص 154)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی. سکنۀ آن 240 تن. آب آن از رود خانه زولا و چشمه و محصول آن غلات و حبوب و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، ارادۀ ایراد حجت کردن و بیاد نیاوردن آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی. واقع در 5500 گزی جنوب باختری سلماس. این دهکده درمسیر ارابه رو تپه ور به سلماس و در جلگه قرار دارد. آب و هوای این دهکده معتدل و مالاریایی است و سکنۀ آن 112 تن میباشد که شیعی مذهب و ترک زبانند. رود خانه زولا آنجا را مشروب میکند و محصولات آن غلات و بزرگ و حبوبات است. اهالی بزراعت و گله داری اشتغال دارند و راه ارابه رو میباشد. از راه ارابه رو تپه ور میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ جَ)
دهی از دهستان لکستان بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 13 هزارگزی خاور سلماس و 4 هزارگزی جنوب راه ارابه رو سلماس به طسوج. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنه 451 تن. آب آن از رو خانه زولا و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن اسماعیل بن ابی علی بن مسعود بن علی بن موسی سلماسی، مکنی به ابوالفتح. فقیه و ادیب و شاعر قرن هفتم هجری و منسوب به سلماس از شهرهای آذربایجان. وی به سال 629 ه. ق. درگذشته است. او راست: شرح المقامات، شرح الجمل در نحو. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 110)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 5 هزارگزی جنوب باختری سلماس و 2 هزارگزی جنوب سلماس تازه شهر. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل، آب آن از رود خانه زولا و محصول آن غلات وحبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی. راه آن ارابه رو است و اتومبیل نیز از آن می توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ کَ)
دهی از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 27500 گزی شمال باختری سلماس و 6 هزارگزی شمال راه ارابه رو خانه سور به سلماس. موقع جغرافیایی آن دره و سردسیر سالم است. سکنۀ آن 70 تن. آب آن از چشمه و دره و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ قِ)
دهی از دهستان لکستان بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 19 هزارگزی خاور سلماس و 4500 گزی جنوب شوسۀ سلماس به طسوج. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 1400 تن. آب آن از رود خانه زولاوچمن و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 18500 گزی جنوب باختری سلماس و 2500 گزی جنوب راه ارابه رو چهریق به سلماس. موقع جغرافیایی آن درۀ معتدل است. سکنۀ آن 70 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی از دهستان شیپران بخش سلماس شهرستان خوی در 53000 گزی جنوب باختری سلماس و 1500 گزی مرز ایران و ترکیه. این ده در دره قرار گرفته و هوای آن سردسیری و سالم است. سکنۀ آن 56 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیهوشی و رفتگی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ملکشاهی در پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
در ابیات ملحقۀ نصاب به معنی قلم آورده، و دردیگر کتب یافته نشد. (غیاث) (آنندراج) :
الماس قلمتراش و ملماس قلم
انقاس مداد و نام جنسش حبر است.
(نصاب الصبیان چ برلین، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
میرزا سلمان، از اهل اصفهان و بسیار خوش طبع و صحبت دوست بود. در زمان شاه مرحوم (شاه طهماسب اول) در دفتر کار میکرد در دورۀ شاه اسماعیل دوم بوزارت رسید و در زمان شاه سلطان محمد وزیراعظم، بلکه امیر اکرم شد. طبعی توانا داشت و دیوانی به اتمام رسانیده است. (مجمع الخواص صص 41- 42)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان یاتری بخش گرمسار شهرستان دماوند. دارای 229 تن سکنه است. آب آن از حبله رود. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن، انار و انجیر می باشد. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ حسن آباد و امامزاده گوشه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگ بزرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
محمد بیک، از اهل بایبورت و مردی عابد و صالح و پرهیزگار بوده و بمطالعه علاقه داشته است. وقتی حاکم یزد بوده و اشعارش را بر صادقی کتابدار شاه عباس کبیر می خوانده است. بیتی از اشعار ترکی او در مجمعالخواص نقل شده است. (از مجمعالخواص چ تبریز ص 37) (الذریعه قسم اول از جزٔتاسع ص 94) (فرهنگ سخنوران)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان تسوج بخش شبستر شهرستان تبریز، که در 28 هزارگزی شمال باختری شبستر و 5 هزارگزی شوسۀ صوفیان - سلماس واقع است. کوهستانی و معتدل است. 441تن سکنه دارد که شیعه اندو بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، نرم شدن انگورتاک. (از لسان العرب بنقل اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از یونانی آدامس، گوهری است مشهور که جز به ارزیزنشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری). طبع وی سرد و خشک بدرجۀ چهارم، و چون در دهانش گیرند دندان بشکند. (شرفنامۀ منیری). گوهری است سخت و سپید و اغلب جواهر را میبرد. (انجمن آرا). گوهری است بغایت سخت و سفید و شفاف و گرانقیمت. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). و با لفظ تراشیدن و افشاندن و چکیدن استعمال میشود. (از آنندراج). به هندی هیرا گویند. (غیاث اللغات). صاحب نشوء اللغه العربیه (ص 93) گوید: الماس اعجمی است و عربی فراموش شدۀ آن سامور است - انتهی. و در النقود العربیه (ص 56) آمده: الف و لام در اول الماس جزء کلمه است و عربها آن را زاید دانسته حذف کردند همچون العازر و الکسندر (الکساندر) - انتهی. سنگی است گرانبها بشکند و پاره کند جمیع سنگها را، و آن را پاره نمیکند مگر ارزیز، و آتش و آلات آهنین در وی اثر نمیکند، و بزرگترین آن همچو چهارمغز باشد و آن انواع میباشد، بغیر شکل مثلث شکسته نشود، و اگر آن را در دهان دارند دندان بریزد و آن را بسایند، در سوراخها ریزند، و بدان مروارید و جز آن را سوراخ کنند، و آوردن تنوین در آخر لفظ الماس غلط است. شمّور نیز گویند. (از منتهی الارب ذیل موس). در ترجمه صیدنه چنین آمده است: جوهر الماس لطیف بود و به لون به زجاج مشابهت دارد و بعضی از انواع او بزردی مایل بود، و چون مقابل آفتاب نگاه دارند از جرم او رنگهای مختلف منبعث شود چنانکه در قوس و قزح، و در افواه افتاده که جوهر الماس زهرست و معنی سمیت درو بتجربه معلوم نشده. سرد و خشک است و پاک کننده است دندانها را، و اگر جوهرالماس در بعضی از اشربه خورده شود بعد از مدتی بکشد. بعضی از اطبا چنان گفته اند که سبب کشتن او آنست که او جوهر ثقیل است چون از معده به جگر و تجاویف عروق نقل کند سوراخها کند جگر را بواسطۀ ثقل و حدت که دروست: و بدین سبب آدمی را بکشد - انتهی. بیرونی در الجماهر گوید: الماس را به هندی هیرا و به رومی اذامس و نیز ادمنطون گویند، بگفتۀ کندی بمعنی چیزی است که نشکند، و در سریانی المیاس و کیفاد الماس بمعنی سنگ الماس گویند. خاصیت آن این است که چیزی آن را نمیشکند و آن هر چیز را میشکند، بعضی گمان کرده اند که الماس همان ظران است ولی به اشتباه رفته اند. رجوع به الجماهر شود. الماس گوهری است شفاف و کمی زیبقی است. ’کندی’ آن را به زجاج فرعونی تشبیه کرده است، و ازانواع آن سفید و زیتونی و زرد و سرخ و سبز و اکهب (سفید مایل به تیرگی...) و سیاه است. راه آزمودن آن چنین است که آن را در شمعی قرار دهند تا گرفتنش با انگشتان ممکن باشد، سپس آن را در مقابل قرص خورشید گیرند هرگاه سرخی از آن درخشید چنانکه در قوس قزح است آن را برگزینند، و این خاصیت جز در الماس سفید و زرد نباشد و از اینروست که در هند این دو نوع بهترین انواع آن میباشند. (از الجماهر بیرونی ص 92 به اختصار). حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لیدن ج 3 ص 203) آرد:الماس... در دره های کوه سراندیب میباشد و از بیم افاعی درو نمیتوان رفت و بحیله و سعی طیور بیرون می آورند و بدین سبب پاره های بزرگ نمیتوان یافت - انتهی. زغالی است خالص متبلور و بسیار سخت که شیشه را خراش میدهد و به شکل هشت سطحی منظم و گاهی محدب است. یکی از احجار کریمه که با آن جواهر را ببرند و سوراخ کنندو بنگارند. سختترین و تابنده ترین گوهرهاست، و هیچ چیز آن را نمیبرد و با سودۀ خود آن تراشیده میشود و با هیچ عامل شیمیایی حل آن میسر نیست و تمام اجسام را بدان میتوان برید. الماس خالصترین و پاکترین انواع زغال است که بصورت متبلور در پاره ای از نقاط زمین پیدا میشود و بزرگترین معادن آن در جنوب افریقاست. جسمی بسیار سخت است و تنها خود الماس میتواند آن را تراش دهد، و آن را معمولاً به اشکال مخصوص بنام برلیان و گل سرخی تراش میدهند و در شیشه بری نیز از آن استفاده میکنند و قطعۀ کوچکی از آن را در نوک اسباب شیشه بری کار میگذارند. هانری مواسان دانشمند فرانسوی در سال 1893 میلادی زغال را در کورۀ الکتریکی با حرارت 4000 درجه ذوب کرد، آن را تحت فشار سرد نمود و ذرۀ بسیار کوچکی از الماس بدست آورد، لیکن این روش برای تهیۀ الماس بمقدار قابل توجه، عملی نشد - انتهی. و رجوع به الجماهر بیرونی ص 92 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار ذیل ماس و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 و فرهنگ ناظم الاطباء شود:
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن.
ابوشکور.
و از وی (از هندوستان) گوهرهای گوناگون خیزد چون مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و در. (حدود العالم).
من بفریاد از عنای سپش
نیش از الماس دارد او بگزش.
طیان.
تیزتر گشت جهل را بازار
سوی جهال صد ره از الماس.
ناصرخسرو.
این هم ز عجایب خواص است
کالماس بزخم سرب بشکست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 753).
مشو نرم گفتار با زیردست
که الماس از ارزیز گیرد شکست.
نظامی (ازشرفنامه).
- مثل الماس، سخت ترش و تند. حرّیف.ثقّیف (در سرکه و فلفل و مانند آن).
-
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ سَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلماس شهرستان خوی، واقع در 7هزارگزی خاور سلماس و 3500گزی شمال شوسۀ سلماس به ارومیّه. موقع آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 128 تن است. آب آن از رود خانه زولا و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم و جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلاس
تصویر سلاس
بیهوشگی خرد رفتگی بیهوشی و رفتگی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته زنبک زرد گونه ای زنبق که آن را زنبق زرد نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلماس
تصویر پلماس
دست مالی مانند کوران بهر سوی برای جستن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی گرانبها را گویند که عبارت است از کربن خالص متبلور در هندوستان و برزیل و برخی کشورهای دیگر که به شکل کریستال در دکانها به رنگهای مختلف دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلماس
تصویر پلماس
((پَ))
کورمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الماس
تصویر الماس
گرفته شده از یونانی، از سنگ های گرانبها و کمیاب که دارای سختی و درخشندگی خاصی می باشد
فرهنگ فارسی معین
ورم آماس
فرهنگ گویش مازندرانی