جدول جو
جدول جو

معنی سلعف - جستجوی لغت در جدول جو

سلعف
(سِلْ لَ)
مضطرب خلقت لاغراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، متکبر. مغرور. (ناظم الاطباء). رجوع به سلغف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلف
تصویر سلف
گذشته، درگذشته، هر کس که پیش تر از پدران و خویشان کسی می زیسته
معامله ای که بهای جنس را پیشکی بدهند و بعد از مدتی جنس را تحویل بگیرند، وامی که برای وام دهنده سودی نداشته باشد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس از مدتی پس بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلف
تصویر سلف
باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هر کدام نسبت به دیگری باجناغ خوانده می شود، شوهر خواهر زن، هم زلف
دستگاه الکتریکی کوچکی در اتومبیل عوض هندل که موتور به وسیلۀ آن روشن می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلعه
تصویر سلعه
جوش، دمل، توده ای که در زیر پوست بدن پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از آب انگور تخمیر شده و در صافی ریخته قبل از فشردن بچکد و فرو بریزد و آن بهترین نوع شراب است، می
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلعه
تصویر سلعه
متاع، کالای تجارتی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
فرو بردن چیزی را به گلو. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سلغفه شود
لغت نامه دهخدا
(سِنْ نَ عَ)
مضطرب خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
چوب ها است سرتیز که گرداگرد درخت نصب کنند و ددان را بدان شکار کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
سرشکستگی هرمقدار که باشد، آنکه پوست بشکافد. ج، سلعات و سلاع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ عَ)
متاع و اسباب و متاع تجارت. ج، سلع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کاله. (دهار) ، آژخ که بی درد براندام پدید آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ریش است که در گردن پیدا شود یا گره گوشتی است در آن یا زیادت گوشتی است در اندام که بگره گوشت ماند و به تحریک حرکت کند و از نخود تا بمقدار خربزه میرسد. (منتهی الارب) (آنندراج). وامغول. خوک. چنحج. (زمخشری) : جسمی فزونی است و او را غشایی چون خریطه و ازپوست و گوشت جداست و اندر زبر پوست فراز و باز شود، آنچه نرم و رقیق باشد همچون عسل باشد آن را شهدی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد و همچون پیه پاره باشد و آن را شحمی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد وعصابه گویند و آنچه غلیظتر و خشک از همه باشد همچون گوشتی صلبی و آن را لحمی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سلع و بر هر دوش دو سلعه بود معنی سلعه گوشت فضله باشد بر اندام آدمی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 35)
لغت نامه دهخدا
(سَ غَ)
گرداندام تمام خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- بقره سلغف، گاو فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
لاغر مضطرب خلقت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
مرد دلیر فراخ سینه، زن دراززبان بی باک شوخ روی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده شتر تیزرو و استوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیش رفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ستور پیش به آب رونده. ج، سلف. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اشتر پیش آهنگ. (مهذب الاسماء) ، پیکان دراز، اسب شتاب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیش رفته. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از پیش گذشته باشد. پیش رفته و پیش قدم گذشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
نزار و مضطرب بنیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
می. (منتهی الارب) (آنندراج). شراب. (غیاث). می. باده. (فرهنگ فارسی معین) :
عیش اسلاف در سلاف مدان
گل سیراب در سراب مکاب.
خاقانی.
، آنچه چکد از انگور قبل از فشردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) :
قم بکره و خذها باکوره الحیات
فالدیک قد ینادی لنا اسلاف هات.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 698).
- سلاف العسکر، مقدمۀ لشکر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا)
جمع واژۀ سالف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
آماده شدن شیر یا شتر به گرفتن سر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ عَ)
درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلیظ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آب انگور که بی فشار بچکد، نابترین می، ناب، پیشتاز در سپاه، آغاز از شب می باده، آنچه چکد از انگور پیش از فشاردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلف
تصویر سلف
باجناق، هم زلف پیشینیان، کسی که در پیش میزیسته
فرهنگ لغت هوشیار
کالا کالای بازرگانی، آژخ زگیل دانه ای که بر پوست پدید آید و درد ندارد، یک دانه زالو سرشکستگی شکسته گشتن سر سرشکستگی هر مقدار که باشد، جمع سلعات سلاع، آنکه پوست بشکافد، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، خنازیر. سرشکستگی هر مقدار که باشد، جمع سلعات سلاع، آنکه پوست بشکافد، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، خنازیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرو مایه مرد، براوردن نیاز شاخه خشک خرمابن، وردک (جهیز عروس) رخت پیوک (عروس)، مانه (اسباب خانه) اسباب خانه کالای منزل، جهاز عروس، شاخه درخت خرما که از برگ دور شده باشد، برگ درخت خرما جمع سعوف
فرهنگ لغت هوشیار
سرشکستگی هر مقدار که باشد، جمع سلعات سلاع، آنکه پوست بشکافد، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، خنازیر. متاع و اسباب کالای تجاری، جمع سلع، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، جمع سلع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلعت
تصویر سلعت
((س عَ))
متاع، کالای تجارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلعت
تصویر سلعت
((سَ عَ))
سر شکستگی هر مقدار که باشد، جمع سلعات، سلاع، آن که پوست بشکافد، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، خنازیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاف
تصویر سلاف
می، باده، آن چه چکد از انگور پیش از فشاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلف
تصویر سلف
((سَ لِ))
سلف. سلف، پوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلف
تصویر سلف
((سَ لَ))
گذشته، کسی که در گذشته می زیسته، وامی که برای وام دهنده نفعی ندارد و وام گیرنده همان مبلغ را که گرفته پس دهد، نوعی معامله که بهای جنس را بیش از تحویل جنس بپردازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلف
تصویر سلف
((سَ لْ))
باجناق، دو مرد که با دو خواهر ازدواج کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعف
تصویر سعف
((سَ عَ))
اسباب خانه، کالای منزل، جهاز عروس، شاخه درخت خرما که از برگ دور شده باشد، برگ درخت خرما، جمع سعوف
فرهنگ فارسی معین