- سلخ
- پوست باز کردن، گذشت و آخر شدن، ماه، روز آخر ماه، روز باز پسین ماه
معنی سلخ - جستجوی لغت در جدول جو
- سلخ
- روز آخر ماه قمری که در شام آن هلال در آسمان دیده شود، آخر ماه قمری، کندن پوست گوسفند یا حیوان دیگر، پوست کندن، در علوم ادبی یکی از انواع سرقات ادبی که شاعر لفظ و معنی را از دیگری گرفته و با برهم زدن ترکیب عبارت و الفاظ آن را به گونۀ دیگر بیان کند، در علوم ادبی در علم عروض حذف دو هجای پایانی فاعلاتن
- سلخ ((سَ لْ))
- پوست کندن
- سلخ
- روز آخر ماه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چگالی سرخی
ناپخته، پیسی گرفته، فرومایه
کشتارگاه
پوسته پوسته شدن
جائی که در آن گوسفند را پوست میکنند، کشتارگاه، سلاخ خانه
قتل گاه، کشتارگاه
مرد متبکر و بزرگ منش
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
احمر، قرمز
لیز جای لغزان
مار سیاه، گری شتر
خواب ژرف، دور شدن، تن آسانی شوره زار
الی آخر، تا پایان
چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
حلق گلو
جمع سخله، بزغالگان برگان پاکیزه کردن، گرفتن به فریب، دور کردن کنار زدن
قرمز رنگ، رنگ قرمز
دامکش، پوستکن کسی که گوسفند را ذبح کند و آنرا پوست کند پوست کن. پوست کن، آنکه پوست حیوانات از بدن بر کند
تیغ کویک تیغ خرمابن، مرغ باران آفریکایی روغن گیری کره گیری، کره کره ناب
پوست کنده، بی مزه
زهنیام نیام یا پوسته زه یارک منسوب به سل مزاج سلی
دزدی، زنبیل و سبدی که طعام و جامه و بار مینماید در وی نهند، زن دندان ریخته، بیماری سل
فراموش کردن
آشتی و صلح پایه و نردبان تسلیم شدن، باختیار کسی در آمدن پایه و نردبان
ناودان، آبراهه، مجرای کوچک آب رشته ریسه، رشته مروارید، نخست شیر که دوشیده شود، رده، سیم کهرب جوجه کبک نر، جوجه سنگخوار در کشیدن چیزی در چیزی چنانکه مروارید و مهره را در یک بند کشیدن، ملازم شدن چیزی را. کبک بچه نر، بچه سنگخوار
خستن گوش زخم کردن گوش، شکوفه برآوردن
باجناق، هم زلف پیشینیان، کسی که در پیش میزیسته
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای