جدول جو
جدول جو

معنی سلح - جستجوی لغت در جدول جو

سلح
(سِ لَ)
مخفف سلاح، اسباب و آلات جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). ساز حرب. (ناظم الاطباء) :
پس سلح بربندی از علم و حکم
که من از خوفی بیارم پای کم.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
سلح
(تَ)
سرگین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی). غائط کردن. (المصادر زوزنی) ، شمشیر دادن و شمشیر را سلاح کسی ساختن. یقال: سلحته السیف، شمشیر را سلاح او ساختم و دادم او را شمشیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سلح
(سَ لَ)
آب باران در پارگینها
لغت نامه دهخدا
سلح
(سُ)
دوشابی است که بدان خیک روغن را مالند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سلح
(سُ لَ)
بچه کبک. ج، سلحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
سلح
اسباب و آلات جنگ
تصویری از سلح
تصویر سلح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلحشور
تصویر سلحشور
مرد جنگلی و دلیر و دارای سلاح، برای مثال چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور / جوی زر بهتر از پنجاه من زور (سعدی - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلح. سرگین اندازنده تر.
- امثال:
اسلح من حباری.
اسلح من دجاجه، الحباری تسلح ساعهالخوف و الدجاجه ساعهالامن. (مجمعالامثال میدانی) : و هم ترکوک اسلح من حباری رأت صقراً و اشرد من نعام. (حیاهالحیوان ج 1 ص 205 س 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
سلاح پوشیده و شمشیربسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤدی. (منتهی الارب). سلاح دار و صاحب سلاح. (آنندراج). باسلاح. بااسلحه. سلاح بر تن راست کرده. آن که سلاح دارد. باساز جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلاح پوشیده و سلاح دار و کسی که با خود آلت جنگ برمی دارد. (ناظم الاطباء).
- صلح مسلح، دورۀ 43سالۀ بین سنوات 1871-1914 میلادی که دولت های آلمان، فرانسه، روسیه، انگلیس، ایتالیاو اتریش به تقویت قوای نظامی خود می پرداختند و خود را برای جنگ آماده می نمودند. دولت فرانسه در این دوره بیش از سایر دول ملتهب و نگران بود، خصوصاً برای پس گرفتن دو ناحیۀ آلزاس و لورن از آلمان و نیز جبران معاهدۀ فرانکفورت که در فوریۀ سال 1871 میلادی بر اثر شکست ناپلئون سوم با آلمان بسته شده بود و نواحی آلزاس و لورن در اختیار آلمان قرار گرفته بود.
- چشم مسلح، چشمی که با دوربین یاتلسکوپ یا عینک و مانند آن چیزی را مورد معاینه و مشاهده قرار دهد.
- مسلح ساختن، آراستن با جنگ افزارها، چنانکه اسلحه دار کردن، قشونی را برای جنگ آماده کردن و یا مردی را سلاح دادن.
- مسلح شدن، اسلحه پوشیدن. سلاح پوشیدن. آماده برای جنگ شدن.
- مسلح کردن، مسلح ساختن. باسلاح کردن. قشونی را برای جنگ ساز و برگ دادن.
، توسعاً چیزی که با آلات و ادوات محکم و قوی و دقیق مجهز و آماده شده.
- بتون مسلح، بتونی که در داخل آن میله های آهنی جهت استحکام بیشتر بنا کار گذاشته باشند
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جائی است از اعمال مدینه نزدیک به غمره. (از معجم البلدان) :
در میان سنگلاخ مسلح و غمره ز شوق
خار و حنظل گلشکرهای صفاهان دیده اند.
خاقانی.
بر پانزده میل از افیعیه تا مسلح در او برکه هاست و چاههاست... بر چهارده میل از مسلح تا غمره در او برکه هاست و چاههاست و بعضی میقات را به مسلح شمارند. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ سوم ص 168)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سلاح پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوش آمدن شتر حامل سلاح بدیدار و چاق نمودن آن در چشم، تسلحت الابل بأسلحتها، سمنت و حسنت فی عینک. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مسلحه. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مسالح. و رجوع به مسلحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلحان
تصویر سلحان
گلوگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحدار
تصویر سلحدار
کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفات
تصویر سلحفات
سنگ پشت لاکپشت، جمع سلاحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحداری
تصویر سلحداری
عمل سلاحدار مسلح بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحشور
تصویر سلحشور
سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلح خانه
تصویر سلح خانه
محلی که در آن جا سلاحها را گرد آورند زراد خانه اسلحه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحشوری
تصویر سلحشوری
عمل و شغل سلاحشور جنگاوری سپاهی گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفا
تصویر سلحفا
سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفاء
تصویر سلحفاء
سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفی
تصویر سلحفی
سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفیات
تصویر سلحفیات
سنگ پشتیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحوب
تصویر سلحوب
بی شرم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
سلاح پوشیده و شمشیر بسته، با اسلحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلح
تصویر تسلح
سلاح پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلح
تصویر اسلح
پیسه دار کفیده پای کوژپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحه
تصویر سلحه
زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
((مُ سَ لَّ))
سلاح پوشیده، سلاح دار، دارای اسلحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلحفاه
تصویر سلحفاه
((سُ لَ))
سنگ پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلحشوری
تصویر سلحشوری
جنگاوری، دلاوری، سلاحشوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلحشور
تصویر سلحشور
((سَ لَ))
جنگاور، دلاور، سلاحشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
تفنگدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی
متضاد: غیرمسلح، مجهز
فرهنگ واژه مترادف متضاد