جدول جو
جدول جو

معنی سلامات - جستجوی لغت در جدول جو

سلامات
(سَ)
دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتر، دارای 410 تن سکنه است و آب آن از چاه میباشد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. ساکنین از طایفۀ عرب باوی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاما
تصویر سلاما
هر استخوان مجوف از استخوان های کوچک مانند استخوان های انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علامات
تصویر علامات
جمع واژۀ علامت، نشان، نشانی، آنچه برای راهنمایی در جایی نصب می کنند، علم، رایت، درفش، وسیله ای شامل یک قطعه چوب یا فلز افقی با میله ها و پره هایی که به صورت عمودی در بالای آن وصل شده و در مراسم عزاداری عاشورا آن را بر دوش حمل می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تندرستی. در فارسی یای مصدری اضافه می کنند و سلامتی می گویند که فصیح نیست، پاکی و رهایی از عیب و آفت، بی عیبی، بی گزند شدن، از عیب و آفت رهایی یافتن، مقابل ملامت، در تصوف حفظ و رعایت رسوم
فرهنگ فارسی عمید
(سُ مَ)
جمع واژۀ سلامی. استخوان انگشت دست و پا. (منتهی الارب) (غیاث) : و استخوان انگشتها پانزده پاره است هر انگشتی سه پاره و این استخوانها را بتازی سلامیات گویند. (ذخیره خوارزمشاهی) ، بیخ ناخن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطن من قبیله طی ّ. و هم بنوسلامان، ابن ثعل، ابن الغوث، ابن طئی. (صبح الاعشی ج 1 ص 321). نام بطنی است از قبیله طی. آنان بنو سلامان بن ثعل بن الغوث بن طئی هستند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 321)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سلاله. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علامه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ / صُ)
جمع واژۀ صلامه. (منتهی الارب). رجوع به صلامه شود
لغت نامه دهخدا
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم، جمع ظلامه، داد خواهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامات
تصویر علامات
جمع علامت. یا علامات آسمانی. کائنات الجو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سلامی، بند های انگشت، رگ های پشت دست، رگ های پشت پا جمع سلامی انگشتهای دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری بی گزند شدن بی عیب شدن، رهایی یافتن نجات یافتن، امنیت، عافیت تندرستی، نجات رستگاری، خلاص از بیماری شفا، آرامش صلح، سالم تندرست: پدرم سلامت است. یا سلامت نفس. نیک نفسی خیر اندیشی. یا بسلامت. به هنگام خداحافظی گویند بسلامت برو. یا به سلامت بودن، سالم بودن، یا بسلامت ماندن، در امان بودن مصون ماندن، یا سرت بسلامت. بتو تسلیت میگویم. بی گزند شدن و بی عیب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامات
تصویر علامات
((عَ))
جمع علامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
((سَ مَ))
بی عیب شدن، رهایی یافتن، امنیت، تندرستی، نجات، رستگاری، خالص از بیماری، شفا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
تندرست، شاداب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
Soundness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
solidité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
degelijkheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
sağlamlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
健全さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
בְּרִיאוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
건전함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
keteguhan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
सुदृढ़ता
دیکشنری فارسی به هندی
علائم
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
прочность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
solidez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
solidità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
solidez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
健全性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
solidność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
міцність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
Solidität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
usalama
دیکشنری فارسی به سواحیلی