جدول جو
جدول جو

معنی سلاغ - جستجوی لغت در جدول جو

سلاغ
نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاخ
تصویر سلاخ
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات کشته شده را می کند، پوست کن، بسیار پوست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلام
تصویر سلام
واژه ای که در آغاز گفتگو به کار می رود،
در فقه سه جمله ای که با سلام آغاز می شود و از ارکان نماز است و نمازگزار در آخرین رکعت نماز بیان می کند، تحیت و درود، پاکی رهایی از عیب و آفت،
در امور نظامی احترام مرد نظامی به حالت خبردار و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک انگشت وسط رو به شقیقه، به شکلی که کف دست راست رو به جلو است
سلام کردن: درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
سلام گفتن: درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن، سلام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاغ
تصویر الاغ
خر، کنایه از احمق، نفهم، کنایه از پیک، قاصد، اسبی که پیک بر آن سوار شود، در دورۀ مغول، عوارضی که مغول برای پیک ها و چهارپایان آن ها می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاغ
تصویر چلاغ
کسی که پایش معیوب باشد و نتواند درست راه برود، لنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراغ
تصویر سراغ
نشان، علامت، نشان پای، پرسش از جا و مکان کسی
به سراغ کسی یا چیزی رفتن: پی او رفتن و آن را جستجو کردن
سراغ گرفتن: کسی یا چیزی را جستجو کردن و جا و مکان او را از دیگران پرسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاغ
تصویر بلاغ
رساندن خبر یا پیام به کسی، پیام رسانی، بلوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاح
تصویر سلاح
هر آلتی که در جنگ به کار برود، آلت جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاب
تصویر سلاب
جامۀ سیاه، لباس ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواغ
تصویر سواغ
اندوه زدای
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته سبکبالان و از دسته شاخی نوکان که دارای قدی متوسط (بجثه تقربیا یک مرغ خانگی) که دارای پر های سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن) میباشد ولی در ناحیه پشت و شکم دارای پر های خاکستری مایل به سفید است. پر برخی از کلاغها تماما سیاه است و آنها را کلاغ سیاه یا زاغ سیاه میگویند 0 منقار کلاغ نسبه طویل و کاملا قوی است. کلاغ تقریبا همه چیز خوار است. از تخم و دانه و میوه و برگ گیاهان و جوجه و تخم پرندگان و ماهی و قورباغه و مارمولک و موش و غیره تغذیه میکند و گاهی پرستو ها را نیز شکار مینماید. رویهمرفته پرنده ای موذی و مضر است و باید بدفع آن کوشید. کلاغها معمولی را که دارای زیر شکم و پشت خاکستری هستند کلاغ لاشه نیز میگویند غراب: (از کلاغ آموز پیش از صبحدم بر خاستن کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان)، (سنائی) یا ترکیبات اسمی: کلاغ ابلق. پرنده ایست سخن گو مینا. یا کلاغ بذری. یا کلاغ پا قرمز کوهی. یاکلاغ دورنگ. یا کلاغ زاغی. یا کلاغ سبز. پرنده ایست از راسته سبکبالان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و آنها در مناطق معتدل و گرم نمیکره شمالی فراوانند. این پرنده دارای پر های رنگارنگ و بسیار زیبا است و قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر) منقارش طویل و باریک و نسبه ضعیف و کمی خمیده است (رنگ پر های کلاغ سبز نسبه تند و از رنگهای سبز و آبی و زرد و برخی نقاط سیاه ترکیب یافته سبزقبا سبز گرا زنبور خوار عکه. کربه. یا کلاغ سیاه. گونه ای کلاغ که کمی از کلاغ معمولی درشت تر است و تمام پر هایش سیاه رنگست و معمولا آنرا زاغ یا زاغ سیاه گویند سیاه کلاغ زاغ سیه زاغ دشتی زاغ زرع زاغ دشت کلاغ بذری کلاغ سیاه پا خاکستری. توضیح: این گونه کلاغ چون حشرات و نوزاد آنها را میخورد برای زراعت مفید است. یا کلاغ سیاه یا خاکستری. یا کلاغ کاکلی. پرنده ایست از راسته سبکبالان و از دسته دندانی نوکان که دارای پر های حنایی رنگ یا خاکستری با زیر شکم سفید میباشد. قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر) و بالای سرش دسته پری بشکل کاکل دارد. در حدود 20 گونه از این پرنده وجود دارد که همگی بومی هندوستان و جزایر مالزی میباشند. یا کلاغ لاشه. همان کلاغ معمولی است که پر های سر و گردن و بالها و دمش سیاه است ولی پر های دیگرش خاکستری هستند کلاغ کلاغ معمولی کلاغ دو رنگ. یا کلاغ معمولی. یا ترکیبات فعلی: کلاغ بدستش ریده مفت و آسان پول بدستش افتاده. یا کلاغ هرگز ببامش نمی نشیند. بسیار بخیل و ممسک است. یا یک کلاغ و چهل کلاغ کردن، شاخ و بال بسیار بمطلبی یا خبری افزودن، زاغ دشتی، مرغی سیاه و معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاغ
تصویر قلاغ
پیرامون دهان غلاغ پوژ کلاغ. پیرامون دهان گرداگرد دهان پوز پوزه
فرهنگ لغت هوشیار
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی پارسی شده سلاب سلاب همی باز جستند راز سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (فردوسی) سوکپوشه که زنان به هنگام سوک پوشند دزد، ریسمان باف جامه سیاه رنگ لباس سوگواری، جمع سلب. جامه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
دامکش، پوستکن کسی که گوسفند را ذبح کند و آنرا پوست کند پوست کن. پوست کن، آنکه پوست حیوانات از بدن بر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلار
تصویر سلار
فرماندهی سرداری، سروری ریاست، حکومت، پادشاهی. سردار، سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاس
تصویر سلاس
بیهوشگی خرد رفتگی بیهوشی و رفتگی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاع
تصویر سلاع
پوست تراکی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
آب انگور که بی فشار بچکد، نابترین می، ناب، پیشتاز در سپاه، آغاز از شب می باده، آنچه چکد از انگور پیش از فشاردن
فرهنگ لغت هوشیار
کامجوشه جوش هایی که در دهان و بیخ زبان برآید، آماس پلک سخنور جشن اهرامش (صعود) نزد سریانیان
فرهنگ لغت هوشیار
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
رامبخش از نام های خداوند، آرامش، آشتی سازش، درود گردن نهادن، درود گفتن تهیت گفتن، بی عیب بودن، گردن نهادگی، درود گویی تهیت، بی عیبی تندرستی سلامت، درود، مراسمی که در عید ها در پیشگاه شاه یا رئیس مملکت برقرار شود و طبقات مختلف کشوری و لشگری و نمایندگان دول خارجه وی را تهیت گویند، احترام نظامی که هر فرد سپاهی نسبت به مافوق خود انجام دهد و آن معمولا عبارت است از خبر دار بودن و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک پنجه دست مزبور نزدیک شقیقه، ذکریست که نماز گذار در آخرین رکعت نماز گوید و نماز جز بدان تمام نشود و آن را دو صیغه است: السلام علینا و علی عبادالله الصالحین السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. نماز گزار هر یک از این دو سلام را بدهد دیگری مستحب شود. یعنی سلامت و بی گزند باشید، تهنیت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراغ
تصویر سراغ
نشان پای و طلب کردن و جستن گرفتن و برداشتن، بمعنی تلاش اثر و خبر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی: خر، پیک، خر و کشتی، بیگار ستور بی مژد، سرانه خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) حیوان بارکش دارای یال کوتاه وگوشهای دراز، خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاغ
تصویر ستاغ
شتر شیردهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراغ
تصویر سراغ
((سُ))
نشان، علامت، نشان و ردّ پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلام
تصویر سلام
((سَ))
درود گفتن، بی گزند شدن، گردن نهادن، علیک درود بر تو باد، علیکم درود بر شما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاغ
تصویر ستاغ
((س))
کره اسب که هنوز بر پشتش زین نگذاشته باشند، اسب نازاینده، زن نازا، عقیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاک
تصویر سلاک
((سَ لّ))
کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلاغ
تصویر بلاغ
((بَ))
رسانیدن، پیام رسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الاغ
تصویر الاغ
((اُ))
خر، نفهم، احمق (نوعی دشنام)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاح
تصویر سلاح
جنگ افزار، زین افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلام
تصویر سلام
درود، نیک روز
فرهنگ واژه فارسی سره