جدول جو
جدول جو

معنی چلاغ

چلاغ
کسی که پایش معیوب باشد و نتواند درست راه برود، لنگ
تصویری از چلاغ
تصویر چلاغ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چلاغ

چلاغ

چلاغ
شل و شیشله. (ناظم الاطباء). آنکه یک پای ندارد یا یک پای او فالج دارد. و رجوع به چلاق شود، آنکه دست ندارد یا یک دست وی خشکیده و فالج شده است. و رجوع به چلاق شود
لغت نامه دهخدا

بلاغ

بلاغ
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
فرهنگ لغت هوشیار

چراغ

چراغ
فتیله ای باشد که آنرا با چربی روغن و امثال آن روشن کرده باشند
چراغ
فرهنگ لغت هوشیار

چلاق

چلاق
ترکی شک (شل) غژ (شل) لنگ کسی که دست یاپای شکسته یا بریده دارد (و بیشتر در پا مستعمل است)، آدم شل، کسی که یکدست یا هر دست او پیچان و کج باشد
فرهنگ لغت هوشیار

الاغ

الاغ
ترکی: خر، پیک، خر و کشتی، بیگار ستور بی مژد، سرانه خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) حیوان بارکش دارای یال کوتاه وگوشهای دراز، خر
فرهنگ لغت هوشیار

الاغ

الاغ
خر، کنایه از احمق، نفهم، کنایه از پیک، قاصد، اسبی که پیک بر آن سوار شود، در دورۀ مغول، عوارضی که مغول برای پیک ها و چهارپایان آن ها می گرفتند
الاغ
فرهنگ فارسی عمید