جدول جو
جدول جو

معنی سلاحی - جستجوی لغت در جدول جو

سلاحی
(سِ)
سلاحدار. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). سپاهی. (غیاث). سلاحدار. ساز جنگ برخود برگرفته. سپاهی. (ناظم الاطباء) :
بارگهت راست بهنگام بار
مهر سلاحی و فلک پرده دار.
امیرخسرو (از آنندراج).
بود نه چندانکه توان برشمرد
رخت سلاحی به سلح خانه برد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
شغل و عمل ملاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحی
تصویر ملاحی
نوعی انگور سفید
نوعی انجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاحف
تصویر سلاحف
لاک پشت ها، حیوانی خزنده، تخم گذار و علف خوار که بدنش در یک پوشش استخوانی قرار دارد و فقط سر، دست ها، پاها و دمش از آن بیرون است و هرگاه احساس خطر کند دست و پای خود را به داخل آن می کشد و پنهان می شود، سنگ پشت، خشک پشت، کاسه پشت، کشف، کشتوک، کشو، باخه
فرهنگ فارسی عمید
(سَلْ لا)
پوست برکندن بزیادت ’یای’ مصدری بر سلاخ. (غیاث) (آنندراج) ، شغل سلاخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. (ناظم الاطباء) ، سلامانه. (آنندراج) ، پول مساعده و پیشکی، وجه پیشکی که کشاورز بحاکم میدهدبرای گرفتن اراضی، پیشکی که کشاورز بزمین دار میدهد از جهت بناکردن خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبه مرکز دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، دارای 1113 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات، پنبه، زیره است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی دارای دبستان است. از آثار قدیمه قلعه خرابه ای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مولانا سلامی از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و مردی سلامت دوست و طبیعت او خوبست و این مطلع از اوست:
ز تیرت گر شکایت کردم ای یار
دلم پر بود از او معذور میدار.
(مجالس النفایس ص 311)
ابوالفضل محمد بن احمدمعروف به حاکم الشهید وی از 331 تا 335 ه. ق. وزارت نوح بن نصر سامانی را داشته. (فرهنگ فارسی معین)
از اهل بطحیه به عربی شعر میگفته دیوان او نزدیک دویست ورقه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
سالاری. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
تیره ای از طایفۀ جاویدی ممسنی فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
ابوعلی السلامی البیهقی النیشابوری المتوفی سنه 300، ثعالبی در یتیمه الدهر (ج 4 ص 29) گوید وی در سلک ملازمان و کتاب ابوبکر (محمد بن المظفر) بن محتاج و پسرش ابوعلی (احمد بن محمد بن المظفر) بن محتاج منخرط بود وی را تصانیف بسیار است از جمله کتاب التاریخ فی اخبار ولاه خراسان و مقصود مصنف از کتاب تاریخ همین کتاب است و ابن خلکان در تاریخ خود بسیار از این کتاب نقل میکند و مخصوصاً در ترجمه یعقوب بن اللیث الصفار فصلی طویل از کتاب مذکور ایراد نموده است
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
کمیز بز کوهی که در سنگلاخها منجمد شود. (منتهی الارب) (آنندراج). کمیز بزکوهی که بر سنگ ریخته و سیاه شده باشد و آن را از روی سنگ تراشیده مانند داروها خصوصاً در جذام بکار برند. (ناظم الاطباء). رجوع به الفاظ الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و رجوع به سلاحه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
شاش بز کوهی را گویند که بر سنگ کرده باشد و بر سنگ سیاه شده و آن را تراشند و در دوایی بکار برند خصوص جذام را نافع است و ظاهراً با لغت سابق سلاجت تصحیف خوانی شده باشد اﷲ اعلم. (برهان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حِ)
باخه ها. جمع واژۀ سلحفاه. (غیاث) (آنندراج) (دهار) :
سمنزار گشته دیار سلاحف
چمنزار گشته وجار ثعالب.
حسن متکلم
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به صلاح. رجوع به صلاح شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شیخ عبدالله افندی. وی یکی از متأخران شعرای عثمانی و مشایخ طریقت عشاقیه و از اهالی بالبکسیری است. او به سال 1130 هجری قمری متولد شده و مدتی منشی و رئیس دفتر صدراعظم حکیم اوغلی علی پاشا بود، سپس به ادرنه عزیمت کرد و بدست شیخ جمال الدین عشاقی توبه یافت. آنگاه دیگر بار به معیت پاشای مذکور به مصر سفر کرد. هنگام بازگشت به سال 1174 به مشیخت آستانۀ طاهرآغا نایل شد و به سال 1197 درگذشت. چند رساله و اشعار بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ حی ی / مُلْ لا حی ی)
انگور سپید. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی از انگور سپید دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قسمی از انگور خوب که سپید باشد. (آنندراج) : غراب وار انجیر حلوایی و روباه آسا انگور ملاحی را نیم خوردکنند و بگذارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101).
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی.
تا دررسد این می تو ای عطار
حالی زپی می ملاحی ایم.
عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 486).
نقل و شکر و می و صراحی
مفتون ملاحت ملاحی.
محسن تأثیر در صفت اقسام انگورتفت یزد (از آنندراج).
، نوعی از انجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اراک سرخ و سپید و اراک که سپیدی بر سیاهیش باشد. (منتهی الارب). اراک سپید سرخ و اراک سیاه سپید. (ناظم الاطباء). اراکی که در آن سپیدی و سرخی و سپیدی و سیاهی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ می ی)
نسبتی است به بغداد (مدینه السلام). (وفیات الاعیان ج 2 صص 63- 64) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فلاح که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ ما)
استخوان سپل شتر، استخوان انگشت دست و پا. ج، سلامیات. (منتهی الارب) (آنندراج). استخوان انگشت. (مهذب الاسماء) ، باد جنوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ وی ی)
شهاب الدین، احمد بن خالد بن محمد سلاوی (1250- 1315 ه. ق.). مورخ، وی در سال 1250ه. ق. متولد و در سال 1315 در مدینه سلا درگذشته است. (مغرب اقصی) او راست ’استقصالاخبار دول المغرب الاقصی’ در چهار جزء و آن تاریخ ممتعی است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(فَلْ لا)
کشاورزی. فلاحت. برزگری. رجوع به فلاح شود
لغت نامه دهخدا
(طَ حا)
ابل طلاحی، شتران به درد شکم مبتلا شده از خوردن درخت طلح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با)
شناگری:
هیچ دانی آشنا کردن بگوی
گفت نی از من تو سباحی مجوی.
(مثنوی).
میروم بر وی چنانکه خس رود
نی بسباحی چنانکه کس رود.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم پیکار کردن و خصومت نمودن و دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مجمل اللغه). تنازع. (صراح). خصومت. کارزار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
منسوب به ملاح. مربوط به ملاح. و رجوع به ملاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلاحی
تصویر تلاحی
هم دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاحف
تصویر سلاحف
جمع سلحفاه، سنگ پشتان جمع سلحفات سنگ پشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاخی
تصویر سلاخی
دامکشی، پوستکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاری
تصویر سلاری
فرماندهی سرداری، سروری ریاست، حکومت، پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقی
تصویر سلاقی
سگ تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلالی
تصویر سلالی
دوده ای نژادی شاخه ای
فرهنگ لغت هوشیار
باد رپیتفک (رپیتفک جنوبی) باد نیمروزی بند انگشت استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامی
تصویر سلامی
((سُ))
استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ فارسی معین