گیاهی با برگ های درشت، گل های سفید یا بنفش و ساقه های پوشیده از تارهای سفید که بلندیش تا یک متر می رسد، دانه های این گیاه که به درشتی لوبیا، به رنگ زرد، سرخ یا سفید که در غلافی شبیه غلاف لوبیا جا دارد و دارای مواد غذایی بسیار مفید است، سوژا، نخود چینی، خلر چینی
گیاهی با برگ های درشت، گل های سفید یا بنفش و ساقه های پوشیده از تارهای سفید که بلندیش تا یک متر می رسد، دانه های این گیاه که به درشتی لوبیا، به رنگ زرد، سرخ یا سفید که در غلافی شبیه غلاف لوبیا جا دارد و دارای مواد غذایی بسیار مفید است، سُوژا، نُخُود چینی، خُلَر چینی
اصفهانی، مشهور به دنگی. از شاعران و لطیفه گویان قرن یازدهم است. او راست: نگاری را که دل درپردۀ جان داشت مستورش چه سان نزدیک غیری می توانم دید از دورش. نگار کله پز من که دل سراچۀ اوست تمام لذت عالم میان پاچۀ اوست. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 430)
اصفهانی، مشهور به دنگی. از شاعران و لطیفه گویان قرن یازدهم است. او راست: نگاری را که دل درپردۀ جان داشت مستورش چه سان نزدیک غیری می توانم دید از دورش. نگار کله پز من که دل سراچۀ اوست تمام لذت عالم میان پاچۀ اوست. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 430)
نام کوهی بر زمین روم که گشتاسب آنجا اژدها کشته است. (شرفنامه منیری) : چو هیشوی کوه سقیلا بدید به انگشت بنمود و دم درکشید. فردوسی. به کوه سقیلا یکی اژدهاست که کشور همه ساله زو در بلاست. فردوسی نام شهری است. (ولف) : حصار سقیلا بپرداختند کز آن سوهمی تاختن ساختند. فردوسی
نام کوهی بر زمین روم که گشتاسب آنجا اژدها کشته است. (شرفنامه منیری) : چو هیشوی کوه سقیلا بدید به انگشت بنمود و دم درکشید. فردوسی. به کوه سقیلا یکی اژدهاست که کشور همه ساله زو در بلاست. فردوسی نام شهری است. (ولف) : حصار سقیلا بپرداختند کز آن سوهمی تاختن ساختند. فردوسی
بیمار. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر. خاقانی. در ره عمر شتابان روز و شب ای برادر گر درستی یا سقیم. مولوی. چون مزاج آدمی گلخوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را. (سعدی). در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن کاندیشۀ صحیح نباشد سقیم را. صائب. ، در اصطلاح محدثان، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند، بمجاز به معنی چیز ناقص. (غیاث) (آنندراج) : صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم. فرخی. با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است با ستوده خرد تو خرد خلق سقیم. فرخی. ، نادرست. مقابل صحیح: گفت از این باب هرچه گفتی تو من ندانسته ام صحیح و سقیم. ناصرخسرو. چکنم چاره چون نمی سازد چیره عزم صحیح و بخت سقیم. مسعودسعد. از آنکه مهتر و مخدوم من نکوداند بنظم و نثرحدیث صحیح را ز سقیم. سوزنی. چشم جادوی توخود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست. حافظ. چه در حساب بود آنکسی که نشناسد صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور. بدر جاجرمی
بیمار. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر. خاقانی. در ره عمر شتابان روز و شب ای برادر گر درستی یا سقیم. مولوی. چون مزاج آدمی گلخوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را. (سعدی). در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن کاندیشۀ صحیح نباشد سقیم را. صائب. ، در اصطلاح محدثان، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند، بمجاز به معنی چیز ناقص. (غیاث) (آنندراج) : صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم. فرخی. با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است با ستوده خرد تو خرد خلق سقیم. فرخی. ، نادرست. مقابل صحیح: گفت از این باب هرچه گفتی تو من ندانسته ام صحیح و سقیم. ناصرخسرو. چکنم چاره چون نمی سازد چیره عزم صحیح و بخت سقیم. مسعودسعد. از آنکه مهتر و مخدوم من نکوداند بنظم و نثرحدیث صحیح را ز سقیم. سوزنی. چشم جادوی توخود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست. حافظ. چه در حساب بود آنکسی که نشناسد صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور. بدر جاجرمی
دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 271 تن سکنه و آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 271 تن سکنه و آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
اسم است سقی را یعنی آب خورده و سیراب، کشت آب پاشیده، بهره ای از آب، کشت آبی. (منتهی الارب) ، زردآب که در شکم گرد آید. (آنندراج) (منتهی الارب) ، پوستکی که در آن آب زرد باشد و از شتربچه شکافته شود
اسم است سقی را یعنی آب خورده و سیراب، کشت آب پاشیده، بهره ای از آب، کشت آبی. (منتهی الارب) ، زردآب که در شکم گرد آید. (آنندراج) (منتهی الارب) ، پوستکی که در آن آب زرد باشد و از شتربچه شکافته شود
از شعرا و علمای ایران و از اهالی شوشتر است و به هندوستان رفت و مورد توجه اکبرشاه قرار گرفت و در دورۀ حکومت جهانگیر شاه بمسند صدارت رسید و بسال 1020 هجری قمری درگذشت. این بیت از اوست: من بندۀ این رسم که در چارسوی عشق با هرکه نه غارت زده سودا ننمایند. (از قاموس الاعلام ترکی)
از شعرا و علمای ایران و از اهالی شوشتر است و به هندوستان رفت و مورد توجه اکبرشاه قرار گرفت و در دورۀ حکومت جهانگیر شاه بمسند صدارت رسید و بسال 1020 هجری قمری درگذشت. این بیت از اوست: من بندۀ این رسم که در چارسوی عشق با هرکه نه غارت زده سودا ننمایند. (از قاموس الاعلام ترکی)
اوزّ، خربط، نام قسمی از مرغان آبی، (یادداشت مؤلف) : و به طعم خوشتر جگری که در جهان است جگر سیقا بود، (الابنیه عن حقایق الادویه)، اما بط و سیقا گرم و تر است، (الابینه عن حقایق الادویه)، رجوع به سیکا شود
اِوَزّ، خربط، نام قسمی از مرغان آبی، (یادداشت مؤلف) : و به طعم خوشتر جگری که در جهان است جگر سیقا بود، (الابنیه عن حقایق الادویه)، اما بط و سیقا گرم و تر است، (الابینه عن حقایق الادویه)، رجوع به سیکا شود
گیاهی علفی و یکساله از تیره پروانه واران با ساقه های پوشیده از تارهای سفید، برگ های متناوب و مرکب از سه برگچه، گل های سفید مایل به بنفش، میوه دارای نیام های دراز محتوی دو تا پنج دانه به بزرگی نخود که از برخی گونه های آن روغن می
گیاهی علفی و یکساله از تیره پروانه واران با ساقه های پوشیده از تارهای سفید، برگ های متناوب و مرکب از سه برگچه، گل های سفید مایل به بنفش، میوه دارای نیام های دراز محتوی دو تا پنج دانه به بزرگی نخود که از برخی گونه های آن روغن می