جدول جو
جدول جو

معنی سقی - جستجوی لغت در جدول جو

سقی
آب دادن، به کسی آب دادن برای آشامیدن
تصویری از سقی
تصویر سقی
فرهنگ فارسی عمید
سقی
(تَ نَسْ سُ)
آب دادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (دهار).
- سقی اﷲ ثراه، خدا گور او را سیراب سازد. خدا رحمت خویش بر گور او ریزد.
، سقیاً لک گفتن کسی را، گرد آمدن آب زرد در شکم کسی و بیمار استسقا گردیدن، غیبت و عیب نمودن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سقی
(سَ)
دهی از دهستان زبید بخش جویمند حومه شهرستان گناباد، دارای 649 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ابریشم، زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سقی
(سَ قی ی)
ابر بزرگ قطره. (منتهی الارب) (آنندراج). میغ بزرگ قطره. (مهذب الاسماء) ، گیاه بردی، خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سقی
(سِقْیْ)
اسم است سقی را یعنی آب خورده و سیراب، کشت آب پاشیده، بهره ای از آب، کشت آبی. (منتهی الارب) ، زردآب که در شکم گرد آید. (آنندراج) (منتهی الارب) ، پوستکی که در آن آب زرد باشد و از شتربچه شکافته شود
لغت نامه دهخدا
سقی
آب دادن
تصویری از سقی
تصویر سقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساقی
تصویر ساقی
(دخترانه)
آنکه شراب در پیاله می ریزد و به دیگری می دهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تقی
تصویر تقی
(پسرانه)
پرهیزکار، لقب امام جواد (ع)، نام صدر اعظم ناصرالدین شاه مشهور به امیرکبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
مقابل صحیح، نادرست، مریض، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دهی جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دارای 256 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
خوردن شتران حوذان تر را و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خون و مانند آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). قبول کردن چیزی آب را و سیرآب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسقی الماء و الصبغ اذا تشرّبه (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
جامه برنگ گل کافشه:
فلک مفرش خود خسقی شفق دار است
برای استر صوف و حبر اخضر ما.
نظام قاری.
برق والا و شعلۀ خسقی
از ته جامه ها زبانه زدند.
نظام قاری.
ابر کرباس و شفق خسقی و سامست سمور
صبح قاقم شمر و حبر پر از موج بهار.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(سُقْ)
آبخور. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (مجمل اللغه). نوبت آب. (مهذب الاسماء). اسم است سقی یا اسقاء را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آسمان خانه. (منتهی الارب). سقف. ج، سقف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام پسر قیصر برادر کتایون به زمان لهراسب و گشتاسب. (ولف) :
ابر میسره پور قیصر سقیل
ابر میمنه قیصر و کوس و پیل.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیمار. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) :
زین نکته های بکرند آبستنان حسرت
مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر.
خاقانی.
در ره عمر شتابان روز و شب
ای برادر گر درستی یا سقیم.
مولوی.
چون مزاج آدمی گلخوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.
مولوی.
گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را. (سعدی).
در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن
کاندیشۀ صحیح نباشد سقیم را.
صائب.
، در اصطلاح محدثان، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند، بمجاز به معنی چیز ناقص. (غیاث) (آنندراج) :
صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم
که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم.
فرخی.
با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است
با ستوده خرد تو خرد خلق سقیم.
فرخی.
، نادرست. مقابل صحیح:
گفت از این باب هرچه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم.
ناصرخسرو.
چکنم چاره چون نمی سازد
چیره عزم صحیح و بخت سقیم.
مسعودسعد.
از آنکه مهتر و مخدوم من نکوداند
بنظم و نثرحدیث صحیح را ز سقیم.
سوزنی.
چشم جادوی توخود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست.
حافظ.
چه در حساب بود آنکسی که نشناسد
صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور.
بدر جاجرمی
لغت نامه دهخدا
(سُقْ یَ)
دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 271 تن سکنه و آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساقی
تصویر ساقی
آب دهنده، آنکه سیراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب به معنی ساینده آید به مفاهیم ذیل: الف: لمس کننده مماس شونده: آسمان سا پهلوسا جبهه سا جبین سا فلک سا. ب: نرم کننده خرد کننده: ادویه سا بوی سا پیل سا جگر سا عنبر سا مشک سا. ج: افسون کننده: پری سا. در ترکیب به معنی ساینده آید پولاد سای سرمه سای نمک سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقی
تصویر تقی
پرهیزگار، ترسنده از خدای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحی
تصویر سحی
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستی
تصویر ستی
پولاد، آهنی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبی
تصویر سبی
برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخی
تصویر سخی
جوانمرد، بخشنده، کریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقی
تصویر بقی
بقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسقی
تصویر تسقی
سیر آبی فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیط
تصویر سقیط
زیز برف ریزه، تگرگ، فرومایه، کم خرد، مروارید خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیف
تصویر سقیف
آسمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
((سَ))
بیمار، نادرست، جمع سقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقف
تصویر سقف
آسمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سقط
تصویر سقط
بنیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سعی
تصویر سعی
کوشش، پشتکار، تلاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخی
تصویر سخی
راد، دست و دل باز، فراخ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست
متضاد: صحیح، درست، اشتباه آمیز، معیوب، ناسالم
متضاد: سالم، بی عیب، بیمار، مریض، ناخوش
متضاد: سرحال، قبراق
فرهنگ واژه مترادف متضاد