آب دادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (دهار). - سقی اﷲ ثراه، خدا گور او را سیراب سازد. خدا رحمت خویش بر گور او ریزد. ، سقیاً لک گفتن کسی را، گرد آمدن آب زرد در شکم کسی و بیمار استسقا گردیدن، غیبت و عیب نمودن کسی را. (منتهی الارب)
آب دادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (دهار). - سقی اﷲ ثراه، خدا گور او را سیراب سازد. خدا رحمت خویش بر گور او ریزد. ، سقیاً لک گفتن کسی را، گرد آمدن آب زرد در شکم کسی و بیمار استسقا گردیدن، غیبت و عیب نمودن کسی را. (منتهی الارب)
دهی از دهستان زبید بخش جویمند حومه شهرستان گناباد، دارای 649 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ابریشم، زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان زبید بخش جویمند حومه شهرستان گناباد، دارای 649 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ابریشم، زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
اسم است سقی را یعنی آب خورده و سیراب، کشت آب پاشیده، بهره ای از آب، کشت آبی. (منتهی الارب) ، زردآب که در شکم گرد آید. (آنندراج) (منتهی الارب) ، پوستکی که در آن آب زرد باشد و از شتربچه شکافته شود
اسم است سقی را یعنی آب خورده و سیراب، کشت آب پاشیده، بهره ای از آب، کشت آبی. (منتهی الارب) ، زردآب که در شکم گرد آید. (آنندراج) (منتهی الارب) ، پوستکی که در آن آب زرد باشد و از شتربچه شکافته شود
خوردن شتران حوذان تر را و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خون و مانند آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). قبول کردن چیزی آب را و سیرآب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسقی الماء و الصبغ اذا تشرّبه (اقرب الموارد)
خوردن شتران حوذان تر را و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خون و مانند آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). قبول کردن چیزی آب را و سیرآب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسقی الماء و الصبغ اذا تشرَّبه ُ (اقرب الموارد)
جامه برنگ گل کافشه: فلک مفرش خود خسقی شفق دار است برای استر صوف و حبر اخضر ما. نظام قاری. برق والا و شعلۀ خسقی از ته جامه ها زبانه زدند. نظام قاری. ابر کرباس و شفق خسقی و سامست سمور صبح قاقم شمر و حبر پر از موج بهار. نظام قاری
جامه برنگ گل کافشه: فلک مفرش خود خسقی شفق دار است برای استر صوف و حبر اخضر ما. نظام قاری. برق والا و شعلۀ خسقی از ته جامه ها زبانه زدند. نظام قاری. ابر کرباس و شفق خسقی و سامست سمور صبح قاقم شمر و حبر پر از موج بهار. نظام قاری
بیمار. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر. خاقانی. در ره عمر شتابان روز و شب ای برادر گر درستی یا سقیم. مولوی. چون مزاج آدمی گلخوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را. (سعدی). در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن کاندیشۀ صحیح نباشد سقیم را. صائب. ، در اصطلاح محدثان، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند، بمجاز به معنی چیز ناقص. (غیاث) (آنندراج) : صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم. فرخی. با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است با ستوده خرد تو خرد خلق سقیم. فرخی. ، نادرست. مقابل صحیح: گفت از این باب هرچه گفتی تو من ندانسته ام صحیح و سقیم. ناصرخسرو. چکنم چاره چون نمی سازد چیره عزم صحیح و بخت سقیم. مسعودسعد. از آنکه مهتر و مخدوم من نکوداند بنظم و نثرحدیث صحیح را ز سقیم. سوزنی. چشم جادوی توخود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست. حافظ. چه در حساب بود آنکسی که نشناسد صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور. بدر جاجرمی
بیمار. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر. خاقانی. در ره عمر شتابان روز و شب ای برادر گر درستی یا سقیم. مولوی. چون مزاج آدمی گلخوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را. (سعدی). در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن کاندیشۀ صحیح نباشد سقیم را. صائب. ، در اصطلاح محدثان، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند، بمجاز به معنی چیز ناقص. (غیاث) (آنندراج) : صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم. فرخی. با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است با ستوده خرد تو خرد خلق سقیم. فرخی. ، نادرست. مقابل صحیح: گفت از این باب هرچه گفتی تو من ندانسته ام صحیح و سقیم. ناصرخسرو. چکنم چاره چون نمی سازد چیره عزم صحیح و بخت سقیم. مسعودسعد. از آنکه مهتر و مخدوم من نکوداند بنظم و نثرحدیث صحیح را ز سقیم. سوزنی. چشم جادوی توخود عین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست. حافظ. چه در حساب بود آنکسی که نشناسد صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور. بدر جاجرمی
دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 271 تن سکنه و آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، دارای 271 تن سکنه و آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات، پنبه، میوه جات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)