جدول جو
جدول جو

معنی سقلب - جستجوی لغت در جدول جو

سقلب
(سَ لَ)
گروهی از مردم. سقلبی منسوب بدان. سقالبه. (منتهی الارب). نام مردی و گروهی از مردم. سقلبی منسوب است بدان. سقالبه. (آنندراج). رجوع به صقلب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقلب
تصویر مقلب
دگرگون کننده، برگرداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالب
تصویر سالب
سلب کننده، رباینده، برهنه کننده یا پوست کنندۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن، نادرستی و دغلی، برگشتن از حالی به حالی، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، هزد، ویدستر، سگ لاب، سمور آبی، بیدستر، بیدست، قندس، بادستر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ)
منسوب به سقلب. رجوع به صقلب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ولایتی است از ترکستان به منتهای بلاد شمالی قریب روم مردم آنجا سرخ رنگ باشند و با ضم خطاست. (آنندراج) (غیاث). ولایتی است از روم و به این معنی بجای حرف اول صاد بی نقطه هم بنظر آمده است. (برهان) :
ز توران زمین تا بسقلاب و روم
ندیدند یک مرز آباد بوم.
فردوسی.
ز بازارگانان و ترکان چین
ز سقلاب و هر کشوری همچنین.
فردوسی.
ز چین و ماچین تا روس و تا در سقلاب
همه ولایت خان است و زیر طاعت خان.
فرخی.
با بیست ویک و شاق ز سقلاب ترک وار
بر راه وی کمین بمفاجا برافکند.
خاقانی.
به شام یا به خراسان به مصر یا توران
به روم یاحبشستان به هند یا سقلاب.
خاقانی.
در آن تافتن دیده بیخواب کرد
گذر بر بیابان سقلاب کرد.
نظامی.
چو گل بودم ملک بانوی سقلاب
کنون دژ بانوی شیشه ام چو گلاب.
نظامی (خسرو و شیرین ص 314).
رجوع به صقلاب و اسلاوشود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سگ آبی که سیاه رنگ باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سقب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به سقب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
تصحیفی است از خصی الثعلب. (دزی ج 1 ص 637) : و من اهم زراعتها (زراعه الافغانستان) الحبوب و الارز و الافیون و السحلب و الزعفران. (ذیل معجم البلدان). رجوع به خصی الثعلب شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
تاراج کننده و رباینده و غارتگر. (ناظم الاطباء). رباینده. (غیاث از منتخب اللغات) ، زیان رساننده، ماده شتر فرزند مرده یا آنکه بچه ناتمام افکنده باشد و جمع آن سوالب و سلب و سلب است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَوْ وُ)
دست انداختن در امور بخواست خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصرف در کارها بخواهش خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگردیدن. (زوزنی). ورگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن و برگردیدن. (مجمل اللغه). بسیار گردیدن و گردش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن در فراش از جانبی به جانب دیگر و یقال: الحیه تتقلب علی الرمضاء. (از اقرب الموارد) ، انقلاب و تحول و برگشت. (ناظم الاطباء) ، تغییر و تبدیل: و مزاج او به تقلب احوال تفاوتی کم پذیرفت. (کلیله و دمنه). و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه).
همیشه تا که فلک را بود تقلب دور
همیشه تا که زمین را بود ثبات و قرار.
سعدی.
، ناراستی و دورویی و مکر و حیله و دروغ و نیرنگ و خیانت و نفاق و نادرستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد برگشته لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). بازگردیده لب. (مهذب الاسماء). آنکه لب وی بازگردیده باشد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
موضعی است به صقلیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
آهن آماج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهنی که بدان برگردانند زمین را برای زراعت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام پسر دوم یافث بن نوح (ع) بوده که بعد از چین متولد شده، پس از او کماری که پسر سوم بود، پس از او روس پسر چهارم، پس از او غز که پسر پنجم بود و خزر پسر ششم خلخ پسر هفتم و ترک پسر هشتم وبارج و سنج گفته اند دوازده پسر داشته و هریک به طرفی از اطراف رفته به نام خود جای ساختند و بتدریج اولاد ایشان زیاد شدند و تفصیل حالات هریک در کتب تواریخ مضبوط است. این لغت نیز ترکی است. (آنندراج) : یزدجرد گفت این چندین خلق که اندر جهانند از ترک و دیلم و سقلاب و هند و سند. (ترجمه تاریخ بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
یقۀ مقلب، یقۀ برگشته. (فرهنگ لغات مشکل دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) :
چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت.
نظام قاری (دیوان البسه ص 52).
یقۀ مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره.
نظام قاری (دیوان البسه ص 25).
سر بامست گریبان یقۀ با مقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 12).
بعد از آن یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 151)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَلْ لِ)
برگرداننده. (ناظم الاطباء). گرداننده. محول. دگرگون کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقلب القلوب، برگردانندۀ دلها. و نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خداوند عالم که دلها را برمی گرداند. (ناظم الاطباء). کنایه از خدا. یکی از صفات خدا: مقلب القلوب تعالی شأنه قلب او را همواره میان این دو حال متعاقب و متناوب متقلب می دارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 424).
- مقلب قلب، برگردانندۀ دل. کنایه از خدای تعالی. صفتی از صفات باریتعالی: ازتحت حجاب قلب بیرون رفته و از صحبت قلب به صحبت مقلب قلب پیوسته. (مصباح الهدایه چ همایی ص 429). و رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پنبۀ خون آلود که آن را زن مصیبت زده بر سر گذارد و یک طرف آن پنبه از روی بند بیرون کند تا بیننده بداند که او مصیبت زده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
گروهی از تازیان که دعوی نصرانیت می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
افکندن کسی بر زمین. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پنبه خون آلوده که زن شوی مرده بر سر نهد و گوشه آن از رو بنده بیرون کند تا بیننده بداند که او شوی از دست داده است، جمع سقب، کره اشتران نر، ستون های تاژ، شاخه های کشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
سگ آبی. هر فرد از قوم سقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
در انگلیسی و فرانسوی بر گرفته از این واژه تازی است سگ انگور جر موج، شیره جرموج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
تصرف در کارها به خواهش خود، دست انداختن در امور بخواست خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلب
تصویر اقلب
برگشته لب لب شکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالب
تصویر سالب
تاراج دهنده و رباینده و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلب
تصویر مقلب
محول، دگرگون کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقلاب
تصویر سقلاب
((سَ))
سگ لاب، سگ لاو، سگ آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقلب
تصویر مقلب
((مُ قَ لِّ))
برگرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالب
تصویر سالب
((لِ))
سلب کننده، رباینده، برهنه کننده، جمع سلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
((تَ قَ لُّ))
دگرگون شدن، در کاری به سود خود و به زیان دیگری تصرف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقلب
تصویر تقلب
دغل کاری، دغلی، نیرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تزویر، جعل، دغل کاری، شید، غش، قلب، نادرستی، دگرگون شدن، قلب شدن، واژگون شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منفی بودن، غارت
دیکشنری عربی به فارسی