سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، هزد، ویدستر، سگ لاب، سمور آبی، بیدستر، بیدست، قندس، بادستر
سَگِ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، هَزَد، ویدَستَر، سَگ لاب، سَمورِ آبی، بیدَستَر، بیدَست، قُندُس، بادَستَر
ولایتی است از ترکستان به منتهای بلاد شمالی قریب روم مردم آنجا سرخ رنگ باشند و با ضم خطاست. (آنندراج) (غیاث). ولایتی است از روم و به این معنی بجای حرف اول صاد بی نقطه هم بنظر آمده است. (برهان) : ز توران زمین تا بسقلاب و روم ندیدند یک مرز آباد بوم. فردوسی. ز بازارگانان و ترکان چین ز سقلاب و هر کشوری همچنین. فردوسی. ز چین و ماچین تا روس و تا در سقلاب همه ولایت خان است و زیر طاعت خان. فرخی. با بیست ویک و شاق ز سقلاب ترک وار بر راه وی کمین بمفاجا برافکند. خاقانی. به شام یا به خراسان به مصر یا توران به روم یاحبشستان به هند یا سقلاب. خاقانی. در آن تافتن دیده بیخواب کرد گذر بر بیابان سقلاب کرد. نظامی. چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژ بانوی شیشه ام چو گلاب. نظامی (خسرو و شیرین ص 314). رجوع به صقلاب و اسلاوشود
ولایتی است از ترکستان به منتهای بلاد شمالی قریب روم مردم آنجا سرخ رنگ باشند و با ضم خطاست. (آنندراج) (غیاث). ولایتی است از روم و به این معنی بجای حرف اول صاد بی نقطه هم بنظر آمده است. (برهان) : ز توران زمین تا بسقلاب و روم ندیدند یک مرز آباد بوم. فردوسی. ز بازارگانان و ترکان چین ز سقلاب و هر کشوری همچنین. فردوسی. ز چین و ماچین تا روس و تا در سقلاب همه ولایت خان است و زیر طاعت خان. فرخی. با بیست ویک و شاق ز سقلاب ترک وار بر راه وی کمین بمفاجا برافکند. خاقانی. به شام یا به خراسان به مصر یا توران به روم یاحبشستان به هند یا سقلاب. خاقانی. در آن تافتن دیده بیخواب کرد گذر بر بیابان سقلاب کرد. نظامی. چو گل بودم ملک بانوی سقلاب کنون دژ بانوی شیشه ام چو گلاب. نظامی (خسرو و شیرین ص 314). رجوع به صقلاب و اسلاوشود
ده بزرگی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقعدر 33 هزارگزی شمال باختر شیراز و 4 هزارگزی شوسۀ شیراز به اردکان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 2807 تن می باشد. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات و صیفی، میوه جات و شغل اهالی زراعت، باغداری و کسب است. این ده 2 باب دبستان و معدن سنگ گچ دارد. راه آن فرعی است، و تفرجگاه تابستانی اهالی شیراز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده بزرگی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقعدر 33 هزارگزی شمال باختر شیراز و 4 هزارگزی شوسۀ شیراز به اردکان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 2807 تن می باشد. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات و صیفی، میوه جات و شغل اهالی زراعت، باغداری و کسب است. این ده 2 باب دبستان و معدن سنگ گچ دارد. راه آن فرعی است، و تفرجگاه تابستانی اهالی شیراز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
شتر ماده که یکبار زاید و سپس آن بارنگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه مقلات، زنی که کودکش فرانیاید. (مهذب الاسماء). زن که فرزند او را نزید. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که وی را فرزند نزید. ج، مقالیت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شتر ماده که یکبار زاید و سپس آن بارنگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه مقلات، زنی که کودکش فرانیاید. (مهذب الاسماء). زن که فرزند او را نزید. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که وی را فرزند نزید. ج، مقالیت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است. (برهان). پشمینه معروف است. سقلات جامۀ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث). سقلاطون. (فرهنگ فارسی معین) : و گویند چهارصد یوز داشت مجموع با قلادۀ زر و جل سقرلات. (دولتشاه سمرقندی)
جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است. (برهان). پشمینه معروف است. سِقِلات جامۀ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث). سقلاطون. (فرهنگ فارسی معین) : و گویند چهارصد یوز داشت مجموع با قلادۀ زر و جل سقرلات. (دولتشاه سمرقندی)
نام پسر دوم یافث بن نوح (ع) بوده که بعد از چین متولد شده، پس از او کماری که پسر سوم بود، پس از او روس پسر چهارم، پس از او غز که پسر پنجم بود و خزر پسر ششم خلخ پسر هفتم و ترک پسر هشتم وبارج و سنج گفته اند دوازده پسر داشته و هریک به طرفی از اطراف رفته به نام خود جای ساختند و بتدریج اولاد ایشان زیاد شدند و تفصیل حالات هریک در کتب تواریخ مضبوط است. این لغت نیز ترکی است. (آنندراج) : یزدجرد گفت این چندین خلق که اندر جهانند از ترک و دیلم و سقلاب و هند و سند. (ترجمه تاریخ بلعمی)
نام پسر دوم یافث بن نوح (ع) بوده که بعد از چین متولد شده، پس از او کماری که پسر سوم بود، پس از او روس پسر چهارم، پس از او غز که پسر پنجم بود و خزر پسر ششم خلخ پسر هفتم و ترک پسر هشتم وبارج و سنج گفته اند دوازده پسر داشته و هریک به طرفی از اطراف رفته به نام خود جای ساختند و بتدریج اولاد ایشان زیاد شدند و تفصیل حالات هریک در کتب تواریخ مضبوط است. این لغت نیز ترکی است. (آنندراج) : یزدجرد گفت این چندین خلق که اندر جهانند از ترک و دیلم و سقلاب و هند و سند. (ترجمه تاریخ بلعمی)
یاسمن، و در قاموس سجلاط (به طای حطی) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج). رجوع به سجلاط شود
یاسمن، و در قاموس سجلاط (به طای حطی) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج). رجوع به سجلاط شود
جامۀ صوف معروف که در عرف آن را نبات گویند. (غیاث). جامۀ صوف که در فرنگ بافند. (آنندراج) : هزار سر مادیان و از دیبا و سقلاط و آنچه بدین ماند صلح تمام کنیم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط. نزاری قهستانی. ملبس بجامه های توزی و بمبی و صوفهای مصری و عتابی و سقلاط. (ترجمه محاسن اصفهان ص 75)
جامۀ صوف معروف که در عرف آن را نبات گویند. (غیاث). جامۀ صوف که در فرنگ بافند. (آنندراج) : هزار سر مادیان و از دیبا و سقلاط و آنچه بدین ماند صلح تمام کنیم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط. نزاری قهستانی. ملبس بجامه های توزی و بمبی و صوفهای مصری و عتابی و سقلاط. (ترجمه محاسن اصفهان ص 75)
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود