جدول جو
جدول جو

معنی سقرلات - جستجوی لغت در جدول جو

سقرلات
سقلاطون، نوعی پارچۀ نفیس پشمی یا ابریشمی به رنگ سرخ یا کبود، هر چیز سرخ یا کبود
تصویری از سقرلات
تصویر سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
سقرلات
(سَ قِ)
جامه ای باشد پشمین که در ملک فرهنگ میبافند و در ملک روم هم بافته میشود و با طای حطی هم آمده است. (برهان). پشمینه معروف است. سقلات جامۀ صوف اغلب این لفظ ترکی باشد. (غیاث). سقلاطون. (فرهنگ فارسی معین) : و گویند چهارصد یوز داشت مجموع با قلادۀ زر و جل سقرلات. (دولتشاه سمرقندی)
لغت نامه دهخدا
سقرلات
لاتینی تازی گشته پرند زر دوخت نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، صلاب، صرلاب، اصطرلاب، سرلاب، سترلاب، استرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترلاب
تصویر سترلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سطرلاب، صلاب، سرلاب، صرلاب، اصطرلاب، استرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
سیورسات، زادوتوشه، خوارباری که برای لشکر در موقع حرکت فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ قِ)
همان سقرلات است:
بنگر بچکمه های سقرلاط سرخ و زرد
همچون گل دوروی و درون پر ز ژاله ها.
نظام قاری.
چکمۀ صوف سقرلاط است شاه ملک تن
ای که میدانی چنین داری برو گویی مزن.
نظام قاری.
کسی که عجب سقرلاط سبز و سنجابش
بود به آب و علف گشته مفتخر چون خر.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(سِ قِلْلا)
سقرلات و آن پارچه ای باشد معروف که از پشم بافند. (برهان). جامۀ صوف معروف که در فرنگ بافند. (رشیدی). رجوع به سقرلات و سقرلاط و سقلاط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقاوات
تصویر سقاوات
باشگیان باشه ای ها تیره ای از مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
قانون، آئین نامه، بخشنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقالات
تصویر مقالات
جمع مقاله، گفت ها سخن ها گپ ها نوشته ها جمع مقاله
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مقوله، گفتار ها جمع مقوله (مقول) :، گفتار ها، (قاطیغوریاس) حکما جواهر و اعراض دهگانه را} مقولات عشر {گویند. آنچه مشهور میان فلاسفه است مقولات برده قسم اند بحکم حصر عقلی و این تقسیم و حصر عقلی را ارسطو پایه گذاری کرده است. وی موجودات عالم را محدود و مشخص در ده مقوله کرده است که نه مقوله عرض و یک مقوله جوهر باشد، مقولات نه گانه عرضی عبارتند از: کم کیف وضع اضافه این متی ملک یا جده له فعل و انفعال (ان یفعل و ان ینفعل) یا فن مقولات. یا قاطیغوریاس نزد قدما یکی از بخشهای علوم منطقیه بود. مقوله ها، گفتار و گفته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقریات
تصویر فقریات
مهره داران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سیاله سیاله ها، موجوداتی که مانند حرکات و اصوات و زمانند که همواره جزیی از آن ها محفوف به دو عدم است و در سکون و آرامش نیستند. موجودات سیاله حوادث و زمانیانند که همواره مسبوق به دو عدمند: یکی عدم سابق و دیگر عدم لاحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوالات
تصویر سوالات
جمع سوال، پرسش ها جمع سوال پرسشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
ملزومات سپاهیان که پیش از ورود آنان تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقرگاه
تصویر سقرگاه
لاتینی تازی گشته پرند زر دوخت
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده اسطرلاب سلاب سطرونیون یونانی تازی گشته آذربوی چوبک اشنان (گویش شیرازی) مخفف اسطرلاب، و ان آلتی است از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترلاب
تصویر سترلاب
اسطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبلات
تصویر تقبلات
جمع تقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقربات
تصویر تقربات
جمع تقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقررات
تصویر تقررات
جمع تقرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفلات
تصویر تقفلات
جمع تقفل
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بقول، گیاهدانه ها خشک افزار جمع بقول دانه گیاهانی از قبیل نخود و لوبیا و باقلا و عدس و ماش و غیره که از غذاهای مهم انسان است. بقولات علاوه برمواد نشاسته یی حاوی مقادیر بسیار مواد پروتیدی هستند. معمولا در فارسی بقولات را مرادف با حبوبات استعمال میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
((سُ طُ))
ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل و ارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود، صرلاب، اسطرلاب، اصطرلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
((مُ قَ رَّ))
امور و قواعدی که باید مراعات شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سورسات
تصویر سورسات
((رَ))
زاد و توشه، خواربار، ملزومات و تدارکات کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
آیین نامه، آیین نامه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقالات
تصویر مقالات
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
Regulation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
regulamentação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
Regulierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
regulacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقررات
تصویر مقررات
регулирование
دیکشنری فارسی به روسی