جدول جو
جدول جو

معنی سفیدپوش - جستجوی لغت در جدول جو

سفیدپوش
(نَ / نُو / نو / نُکْ بَ گَ تَ / تِ)
کسی که روپوش سفید بر تن کند. (فرهنگ فارسی معین). که پارچۀ سفید پوشیده باشد. که لباس سفید بر تن دارد. سفید. برنگ سفید:
گاهی سفیدپوش چو آب است همچو آب
شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیدپوست
تصویر سفیدپوست
آنکه پوست بدنش سفید است، از نژاد سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدپلت
تصویر سفیدپلت
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود
سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلت، پلخدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدمو
تصویر سفیدمو
کسی که موهای سرش سفید باشد، موسفید، کنایه از پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدرو
تصویر سفیدرو
سپیدرو، آنکه چهره ای سفید و درخشان دارد، روسفید، سپیدرخ، سپیدچهره، مردم نیکوکار، سربلند، سرفراز
فرهنگ فارسی عمید
(نَ خوا / خا دَ / دِ)
آنکه جامۀ سپید پوشد: سپید پوشان، سپید جامگان. مبیضه. پیروان ابن مقنع:
وامروز نیستند پشیمان ز فعل بد
فعل بد از پدر بتو مانده ست منتسب
چون بشنوی که مکه گرفته ست فاطمی
بر دلت ذل ببارد و بر تنت تاب و تب
ارجو که زود سخت بفوجی سپیدپوش
کینه کشد خدای ز فوجی سیه سلب.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه طهران ص 43).
رجوع به سپیدجامگان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آلن، نویسنده و شاعر فرانسوی متولد در شهر بایو (1385- 1433م). دبیر شارل ششم و هفتم. نگارشهای سیاسی او ’گفتگوی چهار تنه طعنه آمیز’ برای مقاصد سلطنتی سودمند افتاد. اشعارش از نظر شکل، زنده و بی تکلف و ممتاز است
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سیماب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
آنکه دارای پوست سفید است، آنکه از نژاد سفید است، مقابل سیاه پوست. یکی از نژاد پنجگانه بشر. (ایران باستان ص 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
که چهرۀ او سپید باشد. سپیدپوست، زیبا. خوش صورت، کنایه از سربلند. روسفید:
سفیدروی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر سر دنیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ پَ / پِ)
شوم و نامبارک. (مجموعۀ مترادفات ص 330)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِپَ)
نوعی از پشۀ کلان است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفید پوش
تصویر سفید پوش
کسی که روپوش سفید بر تن کند
فرهنگ لغت هوشیار
روسفید، سربلند، سرفراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزار جریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، سفید آب، گرد سفیدی
فرهنگ گویش مازندرانی