جدول جو
جدول جو

معنی سفیدرو

سفیدرو
سپیدرو، آنکه چهره ای سفید و درخشان دارد، روسفید، سپیدرخ، سپیدچهره، مردم نیکوکار، سربلند، سرفراز
تصویری از سفیدرو
تصویر سفیدرو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سفیدرو

سفیدرو

سفیدرو
که چهرۀ او سپید باشد. سپیدپوست، زیبا. خوش صورت، کنایه از سربلند. روسفید:
سفیدروی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر سر دنیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

سپیدرو

سپیدرو
آنکه چهره ای سفید و درخشان دارد، روسفید، سپیدرخ، سپیدچهره، کنایه از مردم نیکوکار، کنایه از سربلند، سرفراز
سپیدرو
فرهنگ فارسی عمید

سپیدرو

سپیدرو
سپیدچهره و سپیدپوست. مقابل سیاه رو:
همچون بیاض چشم سیاهان خوش نگاه
هند از غریب زادۀ ایران سپیدروست.
میرزا طاهر (از آنندراج).
رجوع به سپیدروی شود، بمجاز، بمعنی سربلند. سرفراز. سرافراز:
سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر الواح.
مسعودسعد.
، کنایه از مردم نیک، بر خلاف سیه روی، و آن را سپیدکار نیز گویند، و روسپید مثله. (آنندراج). سرافراز. مفتخر برای حسن عملی. رجوع به سفیدرو و سپیدروی شود، کنایه از شکفته رو و سرخ رو. (آنندراج). خوشحال. خندان. شکفته:
دایم دلم ز باد نکویان سپیدروست
مانند میزبان که ز مهمان سفیدروست.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
رجوع به سفیدرو و سفیدروی شود
لغت نامه دهخدا

سفیدرود

سفیدرود
آلن، نویسنده و شاعر فرانسوی متولد در شهر بایو (1385- 1433م). دبیر شارل ششم و هفتم. نگارشهای سیاسی او ’گفتگوی چهار تنه طعنه آمیز’ برای مقاصد سلطنتی سودمند افتاد. اشعارش از نظر شکل، زنده و بی تکلف و ممتاز است
لغت نامه دهخدا