جدول جو
جدول جو

معنی سفیدرود - جستجوی لغت در جدول جو

سفیدرود
(سِ)
آلن، نویسنده و شاعر فرانسوی متولد در شهر بایو (1385- 1433م). دبیر شارل ششم و هفتم. نگارشهای سیاسی او ’گفتگوی چهار تنه طعنه آمیز’ برای مقاصد سلطنتی سودمند افتاد. اشعارش از نظر شکل، زنده و بی تکلف و ممتاز است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفیدمو
تصویر سفیدمو
کسی که موهای سرش سفید باشد، موسفید، کنایه از پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیدرو
تصویر سفیدرو
سپیدرو، آنکه چهره ای سفید و درخشان دارد، روسفید، سپیدرخ، سپیدچهره، مردم نیکوکار، سربلند، سرفراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفرود
تصویر سفرود
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰار، سنگخوٰاره، سنگخوٰارک، اسفرود، قطات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدرو
تصویر سپیدرو
آنکه چهره ای سفید و درخشان دارد، روسفید، سپیدرخ، سپیدچهره، کنایه از مردم نیکوکار، کنایه از سربلند، سرفراز
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
رودخانه ای است از آذربایجان که بر دیلمان و گیلان گذرد. (برهان) (آنندراج). رودی است معروف مابین قزوین و گیلان. (رشیدی). رودی است عظیم که میان گیلان ببردو بدریای خزران افتد. (حدود العالم) : و چون آن رود از این دیه بگذرد برودی دیگر پیوندد که آن را سپیدرود گویند. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 6). اندر سنۀ خمس و اربعمائه (405 هجری قمری) بدر حسنو را با خوشین مسعود کارزار افتاد بکنار سپیدرود. (مجمل التواریخ و القصص ص 401). بدر حسنو کشته شد بر جایی که آن را گوش خد خوانند بر کنار سپیدرود. (ایضاً ص 410).
این بحرسپیدجای ماندم
زآن سوی سپیدرود راندم.
تحفه العراقین (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرغ سنگ خواره و به عربی قطا خوانند. (برهان) (آنندراج). سنگ خور. سنگ خواره. (زمخشری). رجوع به اسفرود شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران، دارای 329 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، لبنیات و عسل می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی است به همدان. (معجم البلدان). از بلوکات ولایت همدان، حد شمالی کوههای فرقان، شرقی پیشخوار، جنوبی حاجی لو و غربی مهربان. عده قری 72. جمعیت 20000 تن است. (از جغرافیای کیهان). دهی است از دهات همدان. (نزهه القلوب ص 72)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سپیدچهره و سپیدپوست. مقابل سیاه رو:
همچون بیاض چشم سیاهان خوش نگاه
هند از غریب زادۀ ایران سپیدروست.
میرزا طاهر (از آنندراج).
رجوع به سپیدروی شود، بمجاز، بمعنی سربلند. سرفراز. سرافراز:
سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر الواح.
مسعودسعد.
، کنایه از مردم نیک، بر خلاف سیه روی، و آن را سپیدکار نیز گویند، و روسپید مثله. (آنندراج). سرافراز. مفتخر برای حسن عملی. رجوع به سفیدرو و سپیدروی شود، کنایه از شکفته رو و سرخ رو. (آنندراج). خوشحال. خندان. شکفته:
دایم دلم ز باد نکویان سپیدروست
مانند میزبان که ز مهمان سفیدروست.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
رجوع به سفیدرو و سفیدروی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو / نو / نُکْ بَ گَ تَ / تِ)
کسی که روپوش سفید بر تن کند. (فرهنگ فارسی معین). که پارچۀ سفید پوشیده باشد. که لباس سفید بر تن دارد. سفید. برنگ سفید:
گاهی سفیدپوش چو آب است همچو آب
شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسفیذروی. فلزی است: و هر بامداد که شیر خواهند دوشید قدحی چینی پاکیزه یا آبگینه یا اسفیدروی بگیرند و بچند آب بمالند و بشویند پاک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیرونی در الجماهر ص 264 آرد: فی ذکرالاسفیذروی، و هو اسم فارسی، معناه النحاس الابیض و یسمی صفراً و ذلک بالشبه اولی بصفرته. قال ابوتمام:
کثرهالصفر یمنه و شمالاً
اضعفت فی نفاسهالعقیان.
و قال ابوسعید بن دوست:
یقولون لی لما قنعت ببلغه
من العیش لاتقنع من التبر بالصفر
و لست بصفرالقلب عن طلب العلی
و لکن یدی صفر من البیض و الصفر.
و نیز رجوع به الجماهر بیرونی ص 187 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
که چهرۀ او سپید باشد. سپیدپوست، زیبا. خوش صورت، کنایه از سربلند. روسفید:
سفیدروی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر سر دنیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سیماب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسفیذروذبار. یاقوت گوید: معناه ناحیه النهر الابیض و اظنه موضعاً بهمدان محله او قریه من قراها. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفید رو
تصویر سفید رو
زیبا، خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید روح
تصویر سفید روح
سپید روی سیماب ژیوه
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده یست از راسته ماکیان که در صحاری لای بوته های گون و خارها لانه میسازد و دارای پرواز مقطع و کوتاه ولی سریع می باشد، پرهایش خاکستری تیره و قدش کوچکتر از کبک است. از دانه های بذور مختلف تغذیه میکند. محل زندگیش در آسیای مرکزی و غربی و آسیای صغیر است و در ایران بسیار فراوان بوده است و آنرا جهت استفاده از گوشتش شکار میکنند (متاسفانه به علت شکار بیرون از قاعده در ایران رو به انقراض است) باقرقره قطا سنگ خور سنگ خوار اسفهرود سفرود سنگین خوار
فرهنگ لغت هوشیار
روسفید، سربلند، سرفراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی به خوب بیند که سفیدروی داشت و دانست که ملک وی است، دلیل که به قدر آن وی را مال و خواسته دنیا حاصل گردد. محمد بن سیرین
اگر سفیدروی بیند چون ابریق و آفتابه و طشت و مانند اینها، آن جمله خدمتکاران باشد. جابرمغربی گوید چراغ پایه و پابزن و تنور، این جمله کدخدای خانه بود و تاویل به خداوند خانه بازگردد و روی گر در خواب خداوند چیزها است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزار جریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، سفید آب، گرد سفیدی
فرهنگ گویش مازندرانی