ورقۀ چاپ شده ای که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آن را می نویسد و به بستانکار می دهد و بستانکار می تواند دریافت وجه آن را به شخص دیگر یا به بانک واگذار کند، فته طلب، چیزی که کسی از دیگری به رسم عاریت یا قرض بگیرد که در شهر دیگر یا مدتی دیگر پس بدهد تیر، برای مثال سفته بر سفت شیر و گور نشست / سفت و از هر دو سفت بیرون جست (نظامی۴ - ۵۷۲)، پیکان تیر، نوک نیزه، تیز، نوک تیز
ورقۀ چاپ شده ای که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آن را می نویسد و به بستانکار می دهد و بستانکار می تواند دریافت وجه آن را به شخص دیگر یا به بانک واگذار کند، فته طلب، چیزی که کسی از دیگری به رسم عاریت یا قرض بگیرد که در شهر دیگر یا مدتی دیگر پس بدهد تیر، برای مِثال سفته بر سفت شیر و گور نشست / سفت و از هر دو سفت بیرون جست (نظامی۴ - ۵۷۲)، پیکان تیر، نوک نیزه، تیز، نوک تیز
مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود سرکه فروختن: فروختن سرکه به کسی، کنایه از رو ترش کردن، روی در هم کشیدن، به کسی اخم کردن، برای مثال سرکه مفروش و هزاران جان ببین / از قناعت غرق بحر انگبین (مولوی - ۱۳۱)
مایعی ترش که بخش اصلی آن اسیداستیک و آب است و از انگور، خرما، انجیر و بعضی میوه های آب دار دیگر به دست می آید و در داروسازی برای حل کردن بعضی داروها به کار می رود سرکه فروختن: فروختن سرکه به کسی، کنایه از رو ترش کردن، روی در هم کشیدن، به کسی اخم کردن، برای مِثال سرکه مفروش و هزاران جان ببین / از قناعت غرق بحر انگبین (مولوی - ۱۳۱)
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه، برای مِثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سفلتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
سال قحطناک. (منتهی الارب) ، گذاشتن، فوت کردن. لازم و متعدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بجستن و بجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برستن و برهانیدن. (المصادرزوزنی). جستن. انفلات. (یادداشت مؤلف) : فلایومن علی من افلت من اولئک من الموت الموت ان یقع
سال قحطناک. (منتهی الارب) ، گذاشتن، فوت کردن. لازم و متعدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بجستن و بجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برستن و برهانیدن. (المصادرزوزنی). جستن. انفلات. (یادداشت مؤلف) : فلایومن علی من افلت من اولئک من الموت الموت ان یقع
پارسی تازی گشته سرکه کبک ماده مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
پارسی تازی گشته سرکه کبک ماده مایعی است با بوی بسیار زننده و طعم بسیار ترش که از اکسید شدن شرابها و نوشابه های الکلی دیگر که غلضت الکلی آنها زیاد نیست به دست می آید. سرکه رنگ کاغذ تورنسل را قرمز میکند بنابرین جسمی اسیدی است که در تجزیه الکتریکی مانند اسیدهای کانی ئیدروژن تولید میکند. جوهر سرکه. اسیدی است که مایع اصلی سرکه است و جزو اسیدهای قوی آلی است و امروزه به طریق مختلف صنعتی نیز آنرا تهیه میکنند اسید استیک. یا سرکه ده ساله. سرکه ای که ده سال از تولید آن گذشته باشد، کینه دیرینه
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
مایعی است اسیدی بسیار ترش و با بوی تند و زننده که از انگور، خرما، انجیر، گرفته می شود و طبیعت آن سرد و خشک است سرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن مثل سیر و سرکه جوشیدن: کنایه از ناآرام بودن، در تب و تاب بودن
مایعی است اسیدی بسیار تُرش و با بوی تند و زننده که از انگور، خرما، انجیر، گرفته می شود و طبیعت آن سرد و خشک است سرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن مثل سیر و سرکه جوشیدن: کنایه از ناآرام بودن، در تب و تاب بودن
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند