تخم کرفس کوهی است. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (الفاظ الادویه). اسم یونانی کرفس را گویند، رستنی باشد معروف. (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن). تخم کرفس کوهی است اما در کتب طبی فطراسالون گفته و صحیح همین است و یونانی است و فطرا بمعنی کرفس است و سالیون کوه. (رشیدی) (آنندراج) ، جعفری. (سبزی خوردن) ، تخم جعفری کوهی. (استینگاس)
تخم کرفس کوهی است. (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (الفاظ الادویه). اسم یونانی کرفس را گویند، رستنی باشد معروف. (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن). تخم کرفس کوهی است اما در کتب طبی فطراسالون گفته و صحیح همین است و یونانی است و فطرا بمعنی کرفس است و سالیون کوه. (رشیدی) (آنندراج) ، جعفری. (سبزی خوردن) ، تخم جعفری کوهی. (استینگاس)
عامه آن را صالحین گفته اند و هر دوغلط است و نام آن سیلحین است، قریه ای است ببغداد وابوزکریا یحیی بن اسحاق السالحینی را به آن نسبت داده اند. رجوع به سیلحین و رجوع به معجم البلدان شود
عامه آن را صالحین گفته اند و هر دوغلط است و نام آن سیلَحین است، قریه ای است ببغداد وابوزکریا یحیی بن اسحاق السالحینی را به آن نسبت داده اند. رجوع به سیلحین و رجوع به معجم البلدان شود
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) : بگذرد سالیان که برناید روزی از مطبخش همی خنجیر، خسروی، چو چندی برآمد همی سالیان سر سرو بگذشت از آسمان، دقیقی، جهانداربرنا ز گیتی برفت برو سالیان بر گذشته دو هفت، فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)، به آخر ترا رفتن آید بدان اگر چند ایدر بوی سالیان، فردوسی، گذشته بر او سالیان دو هزار گر ایدونکه برتر نیاید شمار، فردوسی، ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال بسالیان فراوان نکرد رستم زر، فرخی (از آنندراج)، بود سالیان هفتصد هشتصد که تا اوست محبوس درمنظری، منوچهری، سستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار، منوچهری، هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)، تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود، ناصرخسرو چه گویی که فرساید این چرخ گردون چو بیحد و مر بشمرد سالیان را، ناصرخسرو، قوت روزم غمی است سال آورد که نخواهد بسالیان برخاست، خاقانی، از دانۀ دل ز کشت شادی یک خوشه بسالیان نشانیم، خاقانی، چنان زی کز آن زیستن سالیان ترا سود و کس را نباشد زیان، نظامی، که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)، حق سالیانش فرامش مکن، سعدی (بوستان)، ، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) : بگذرد سالیان که برناید روزی از مطبخش همی خنجیر، خسروی، چو چندی برآمد همی سالیان سر سرو بگذشت از آسمان، دقیقی، جهانداربرنا ز گیتی برفت برو سالیان بر گذشته دو هفت، فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)، به آخر ترا رفتن آید بدان اگر چند ایدر بوی سالیان، فردوسی، گذشته بر او سالیان دو هزار گر ایدونکه برتر نیاید شمار، فردوسی، ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال بسالیان فراوان نکرد رستم زر، فرخی (از آنندراج)، بود سالیان هفتصد هشتصد که تا اوست محبوس درمنظری، منوچهری، سستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار، منوچهری، هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)، تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود، ناصرخسرو چه گویی که فرساید این چرخ گردون چو بیحد و مر بشمرد سالیان را، ناصرخسرو، قوت روزم غمی است سال آورد که نخواهد بسالیان برخاست، خاقانی، از دانۀ دل ز کشت شادی یک خوشه بسالیان نشانیم، خاقانی، چنان زی کز آن زیستن سالیان ترا سود و کس را نباشد زیان، نظامی، که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)، حق سالیانش فرامش مکن، سعدی (بوستان)، ، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
جمع واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5). - اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
جَمعِ واژۀ سافل در حالت جری و نصبی. رجوع به سافل شود، پیری یعنی پائین ترین زندگانی. (شرح قاموس) ، هلاک شدن. (شرح قاموس) ، گمراهی از برای کسی که کافر شده است، بواسطۀ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او کافر و گمراه شد او به اسفل سافلین گرائیده میشود. (شرح قاموس) : ثم رددناه اسفل سافلین. (قرآن 95 / 5). - اسفل سافلین، هفتمین طبقۀ دوزخ که زیرهمه طبقات دوزخ است. (غیاث اللغات)
گلین. (آنندراج). که از سفال ساخته باشد: وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین. ابوشکور. سفالین عروسی بمهر خدای بر او بر نه زری و نه زیوری ببسته سفالین کمر هفت هشت فکنده بسر برتنک معجری. منوچهری. از سفالین گاو و سیمین آهوان عید جانرا خون قربانی بخواه. خاقانی. خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته. خاقانی. پای بگشا از این بهیمی سم سر برون آر از این سفالین خم. نظامی. سیه زنگئی دیدم آتش پرست سفالین سبوئی پر از می بدست. نظامی. گهش گفته ام جان شیرین من جم وقت جام سفالین من. نزاری قهستانی (دستورنامه). رجوع به سفال شود
گلین. (آنندراج). که از سفال ساخته باشد: وز انگشت شاهان سفالین نگین بدخشانی آید بچشم کهین. ابوشکور. سفالین عروسی بمهر خدای بر او بر نه زری و نه زیوری ببسته سفالین کمر هفت هشت فکنده بسر برتنک معجری. منوچهری. از سفالین گاو و سیمین آهوان عید جانرا خون قربانی بخواه. خاقانی. خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته. خاقانی. پای بگشا از این بهیمی سم سر برون آر از این سفالین خم. نظامی. سیه زنگئی دیدم آتش پرست سفالین سبوئی پر از می بدست. نظامی. گهش گفته ام جان شیرین من جم وقت جام سفالین من. نزاری قهستانی (دستورنامه). رجوع به سفال شود