سیفلیس، بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
سیفلیس، بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
نقیض علوی. (از اقرب الموارد). در عربی به معنی پستی است که در مقابل بلندی باشد. (برهان). پست تر و این مؤنث اسفل است. بالکسر و بالضم و کسر لام منسوب به سفل که معنی پستی است. (غیاث) (آنندراج). ضد علوی. (جهانگیری) : ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن صورتگر علوی و لطیف است بدو در. ناصرخسرو. ترا معلوم گرداند از این دریای ظلمانی که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد. ناصرخسرو. تا دایرۀ گنبد معلق بر مرکز سفلی مدار دارد. مسعودسعد. مدار ملکت عالم مراد خلقت آدم قوام مرکز سفلی امام حضرت اعظم. خاقانی. - هفت سفلی، زمین: کنم قصدنه شهر علوی که همت از این هفت سفلی نمود امتناعی. خاقانی
نقیض عُلْوی. (از اقرب الموارد). در عربی به معنی پستی است که در مقابل بلندی باشد. (برهان). پست تر و این مؤنث اسفل است. بالکسر و بالضم و کسر لام منسوب به سفل که معنی پستی است. (غیاث) (آنندراج). ضد علوی. (جهانگیری) : ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن صورتگر علوی و لطیف است بدو در. ناصرخسرو. ترا معلوم گرداند از این دریای ظلمانی که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد. ناصرخسرو. تا دایرۀ گنبد معلق بر مرکز سفلی مدار دارد. مسعودسعد. مدار ملکت عالم مراد خلقت آدم قوام مرکز سفلی امام حضرت اعظم. خاقانی. - هفت سفلی، زمین: کنم قصدنه شهر علوی که همت از این هفت سفلی نمود امتناعی. خاقانی
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سفلتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
مرضی عفونی و ساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود. عامل این ناخوشی باسیلی است مارپیچی بنام ترپونم پال این مرض بطور مستقیم از افراد مبتلی به افراد سالم قابل سرایت است. کوفت. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیفلیس شود
مرضی عفونی و ساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود. عامل این ناخوشی باسیلی است مارپیچی بنام ترپونم پال این مرض بطور مستقیم از افراد مبتلی به افراد سالم قابل سرایت است. کوفت. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیفلیس شود
در مفردات ابن بیطار این کلمه را مرادف سالامندرا و عضایه و سام ابرص آورده است. (از مفردات ابن بیطار ذیل سالامندرا). رجوع به سالامندرا و سام ابرص و عضایه شود
در مفردات ابن بیطار این کلمه را مرادف سالامندرا و عضایه و سام ابرص آورده است. (از مفردات ابن بیطار ذیل سالامندرا). رجوع به سالامندرا و سام ابرص و عضایه شود
نادان و کم عقل. (غیاث) (آنندراج). نادان. ج، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : چکنم گر سفیه را گردن نتوان نرم کردن از داشن. لبیبی. مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سرش کور و گوش دل کر. ناصرخسرو. نه چو او در شتاب طبع سفیه نه چو او در درنگ رای حلیم. مسعودسعد. و کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (کتاب النقض ص 583). خاقانی را اگر سفیهی هنگام جدل زبان فروبست. خاقانی. گر بد گوید ترا سفیهی چاره نبود بجز شنیدن. (از جوامعالحکایات). شعله میزد آتش جان سفیه کآتشی بود الولد سرابیه. مولوی. نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عاقل اندر سفیه. سعدی. ای سفیه لایعلم شیر را با تو چه مناسبت است. (گلستان سعدی) ، آنکه قدر مال را نداند، مسرف و تباه کار. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جامۀ سست باف: ثوب سفیه. (منتهی الارب). - زمام سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (منتهی الارب). - مهار سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (آنندراج)
نادان و کم عقل. (غیاث) (آنندراج). نادان. ج، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : چکنم گر سفیه را گردن نتوان نرم کردن از داشن. لبیبی. مگر زین ملحدی باشد سفیهی که چشم سرش کور و گوش دل کر. ناصرخسرو. نه چو او در شتاب طبع سفیه نه چو او در درنگ رای حلیم. مسعودسعد. و کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (کتاب النقض ص 583). خاقانی را اگر سفیهی هنگام جدل زبان فروبست. خاقانی. گر بد گوید ترا سفیهی چاره نبود بجز شنیدن. (از جوامعالحکایات). شعله میزد آتش جان سفیه کآتشی بود الولد سرابیه. مولوی. نگه کرد رنجیده در من فقیه نگه کردن عاقل اندر سفیه. سعدی. ای سفیه لایعلم شیر را با تو چه مناسبت است. (گلستان سعدی) ، آنکه قدر مال را نداند، مسرف و تباه کار. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جامۀ سست باف: ثوب سفیه. (منتهی الارب). - زمام سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (منتهی الارب). - مهار سفیه، مهار ناراست و مضطرب. (آنندراج)
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین