جدول جو
جدول جو

معنی سفلی - جستجوی لغت در جدول جو

سفلی
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
فرهنگ لغت هوشیار
سفلی
پایین تر، پست تر، زیرتر، اسفل
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
فرهنگ فارسی عمید
سفلی
((سُ یا س یُ))
منسوب به سفل، پایینی
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
فرهنگ فارسی معین
سفلی
((سُ لا))
مؤنث اسفل، پست تر، پایین تر
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
فرهنگ فارسی معین
سفلی
پایین و پست، پایینی
تصویری از سفلی
تصویر سفلی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفلیس
تصویر سفلیس
آتشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفلیه
تصویر سفلیه
مونث سفلی، جمع سفلیات
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی عفونی و مقاربتی و ساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلیس
تصویر سفلیس
سیفلیس، بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفلیه
تصویر سفلیه
پایین و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفلی
تصویر حفلی
مهمانی بزرگ جشن همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدلی
تصویر سدلی
پارسی تازی گشته سه دله سه گتک (اتاق) در یک خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیل
تصویر سفیل
پایین، کم بهره مرد پست زبون، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفله
تصویر سفله
فرومایه، مردم ناکس، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلگی
تصویر سفلگی
حقارت پستی، لئامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلس
تصویر سفلس
لاتینی تازی گشته تب فرنگ کوفت از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلج
تصویر سفلج
دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفری
تصویر سفری
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سفال آنچه از سفال سازند سفالین: کوزه سفالی. یا خانه سفالی. خانه ای که روی آنرا با سفال پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفلی
تصویر طفلی
طفلک، کودکی، خردسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفله
تصویر سفله
پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفالی
تصویر سفالی
آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفلی
تصویر دفلی
خرزهره، درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، سمّ الحمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفلی
تصویر طفلی
کودکی بچگی طفولیت، زمان کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیل
تصویر سفیل
((سَ))
پست، زبون، بدبخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفله
تصویر سفله
((س یا سُ))
پست، فرومایه، بدسرشت، جمع سفلگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفلگی
تصویر سفلگی
((س لَ یا لِ))
پستی، حقارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفری
تصویر سفری
((سَ فَ))
لوازم سفر، مسافر، شاعرانی که در لشکر کشی ها پادشاه را همراهی می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند، تپانچه
با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن: کنایه از در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیل
تصویر سفیل
پست، زبون، بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفتی
تصویر سفتی
Stiffness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
жесткость
دیکشنری فارسی به روسی