- سفلی
- مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
معنی سفلی - جستجوی لغت در جدول جو
- سفلی
- پایین تر، پست تر، زیرتر، اسفل
- سفلی ((سُ یا س یُ))
- منسوب به سفل، پایینی
- سفلی ((سُ لا))
- مؤنث اسفل، پست تر، پایین تر
- سفلی
- پایین و پست، پایینی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث سفلی، جمع سفلیات
مرضی عفونی و مقاربتی و ساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود
سیفلیس، بیماری واگیردار، موروثی و مقاربتی که به وسیلۀ زخم های روی آلت تناسلی مشخص می شود و دردهای مفصلی، اختلال های عصبی و ریوی، فلج، کری و کوری از عوارض آن می باشد، سیفیلیس، کوفت
پایین و پست
خر زهره
مهمانی بزرگ جشن همگانی
پارسی تازی گشته سه دله سه گتک (اتاق) در یک خانه
پایین، کم بهره مرد پست زبون، بدبخت
فرومایه، مردم ناکس، پست
حقارت پستی، لئامت
لاتینی تازی گشته تب فرنگ کوفت از بیماری ها
دراز بالا
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
منسوب به سفال آنچه از سفال سازند سفالین: کوزه سفالی. یا خانه سفالی. خانه ای که روی آنرا با سفال پوشند
انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده
طفلک، کودکی، خردسالی
پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت
آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
خرزهره، درختچه ای زینتی، بوته مانند و سمّی، با شاخه های باریک، گل های سرخ، سفید یا صورتی و برگ های دراز
زقّوم، جار، خوره، سمّ الحمار
زقّوم، جار، خوره، سمّ الحمار
کودکی بچگی طفولیت، زمان کودکی
ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند، تپانچه
با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن: کنایه از در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن
با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن: کنایه از در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن
پست، زبون، بدبخت
Stiffness
жесткость