پستی. (از غیاث) (دهار) (آنندراج). فرودی و پستی، نقیض علو، علو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : غژغژان آمد بسوی طفل طفل وارهید از اوفتادن سوی سفل. مولوی. قرب بیچون است غفلت را بتو نیست از پیش و پس سفل و علو. مولوی. - سفل الدار، زیرخانه. (مهذب الاسماء). زیرسرای. (دهار). ، معقده. (بحر الجواهر)
پستی. (از غیاث) (دهار) (آنندراج). فرودی و پستی، نقیض عُلو، عِلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : غژغژان آمد بسوی طفل طفل وارهید از اوفتادن سوی سفل. مولوی. قرب بیچون است غفلت را بتو نیست از پیش و پس سفل و علو. مولوی. - سفل الدار، زیرخانه. (مهذب الاسماء). زیرسرای. (دهار). ، معقده. (بحر الجواهر)
نقیض علوی. (از اقرب الموارد). در عربی به معنی پستی است که در مقابل بلندی باشد. (برهان). پست تر و این مؤنث اسفل است. بالکسر و بالضم و کسر لام منسوب به سفل که معنی پستی است. (غیاث) (آنندراج). ضد علوی. (جهانگیری) : ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن صورتگر علوی و لطیف است بدو در. ناصرخسرو. ترا معلوم گرداند از این دریای ظلمانی که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد. ناصرخسرو. تا دایرۀ گنبد معلق بر مرکز سفلی مدار دارد. مسعودسعد. مدار ملکت عالم مراد خلقت آدم قوام مرکز سفلی امام حضرت اعظم. خاقانی. - هفت سفلی، زمین: کنم قصدنه شهر علوی که همت از این هفت سفلی نمود امتناعی. خاقانی
نقیض عُلْوی. (از اقرب الموارد). در عربی به معنی پستی است که در مقابل بلندی باشد. (برهان). پست تر و این مؤنث اسفل است. بالکسر و بالضم و کسر لام منسوب به سفل که معنی پستی است. (غیاث) (آنندراج). ضد علوی. (جهانگیری) : ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن صورتگر علوی و لطیف است بدو در. ناصرخسرو. ترا معلوم گرداند از این دریای ظلمانی که او این عالم سفلی چرا بر خشک و تر دارد. ناصرخسرو. تا دایرۀ گنبد معلق بر مرکز سفلی مدار دارد. مسعودسعد. مدار ملکت عالم مراد خلقت آدم قوام مرکز سفلی امام حضرت اعظم. خاقانی. - هفت سفلی، زمین: کنم قصدنه شهر علوی که همت از این هفت سفلی نمود امتناعی. خاقانی
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سفلتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و تنک و ژکور. رودکی. سفله فعل مار دارد بی خلاف جهد کن تا روی سفله ننگری. ابوشکور بلخی. نه من از جوریکی سفله برادر که مراست از بخارا برمیدم چو خران از نیشو. ابوالعباس. ... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم). همان بددل و سفله و بی فروغ سرش پر ز کین و زبان پرفروغ. فردوسی. ستایش نباید سر سفله مرد بر سفلگان تا توانی مگرد. فردوسی. پیش من این سفله بچاه اوفتد من سر از این چه بفلک برکنم. ناصرخسرو. مدار دست گزافه به پیش این سفله که دست باز نیاری مگر شکسته و شل. ناصرخسرو. سفله دارد ز بهر روزی بیم نخورد دیگ گرم کرده کریم. سنایی. سفله گان را و رادمردان را کار بر یک قرار و حال نماند. خاقانی. سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من. خاقانی. سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است. عطار. هر که او سفله را بزرگ کند سعی در فربهی گرگ کند. کمال الدین اسماعیل. تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. سعدی. گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی). در مقامی که بیاد لب او می نوشند سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش. حافظ
دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم واقع در 56 هزارگزی باختری کلاکلی کنار راه فرعی جهرم به میمند. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 224 تن. آب آنجا از چشمه. محصول آن غلات، برنج، خرما، مرکبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم واقع در 56 هزارگزی باختری کلاکلی کنار راه فرعی جهرم به میمند. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 224 تن. آب آنجا از چشمه. محصول آن غلات، برنج، خرما، مرکبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
به زیر فرو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فرو شدن و پست گردیدن و به نشیب آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تصوب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). تنزل. (المنجد). به نشیب آمدن. (از متن اللغه)
به زیر فرو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فرو شدن و پست گردیدن و به نشیب آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تصوب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). تنزل. (المنجد). به نشیب آمدن. (از متن اللغه)
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین
مونث اسفل پایین تر پست تر زیرین مونث اسفل پایین تر پست تر مقابل اعلی. منسوب به سفل پایینی زیرین مقابل علوی. یا عالم سفلی. جهان زیرین دنیا. مقابل عالم علوی جهان زبرین