جدول جو
جدول جو

معنی سفرا - جستجوی لغت در جدول جو

سفرا
سفیرها، اشخاصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارند، ایلچی ها، اصلاح کنندگان میان دو قوم، میانجی ها، جمع واژۀ سفیر
تصویری از سفرا
تصویر سفرا
فرهنگ فارسی عمید
سفرا
جمع سفیر رسولان ایلچیان
تصویری از سفرا
تصویر سفرا
فرهنگ لغت هوشیار
سفرا
((سُ فَ))
جمع سفیر، رسولان، ایلچیان
تصویری از سفرا
تصویر سفرا
فرهنگ فارسی معین
سفرا
سفیران، سفیرها، نمایندگان سیاسی، ایلچیان، رسولان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوفرا
تصویر سوفرا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری اهل شیراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارا
تصویر سارا
(دخترانه)
صحرا، کوه و دشت، شاهزاده خانم، نام همسر ابراهیم (ع)، مادر اسحاق (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افرا
تصویر افرا
(دخترانه)
درختی که برگهای پنجه ای و میوه بالدار دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفرا
تصویر صفرا
مایعی زرد رنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می شود و در هضم چربی ها نقش دارد، زرداب، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن، کنایه از هوس، کنایه از خشم، غضب
صفرا کردن: کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفها
تصویر سفها
سفیه ها، نادان ها، بی خردها، بی حلم ها، بدخوها، جمع واژۀ سفیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفره
تصویر سفره
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه
سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارا
تصویر سارا
زبده، خالص، بی غش مثلاً زر سارا، عنبر سارا، مشک سارا، برای مثال چه حاصل زان که دانی کیمیا را / مس خود را نکرده زرّ سارا (جامی۵ - ۲۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرا
تصویر افرا
درختی شبیه درخت چنار، پرشاخ و برگ و سایه افکن با برگ های پنجه ای و دارای بریدگی بسیار که بلندیش تا ۲۰ متر می رسد و چوب آن در مبل سازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی است از دهستان بالاتجن بخش مرکزی شهرستان شاهی. محلی دشت و معتدل و مرطوب است و 315 تن سکنه دارد. آب از رودخانه تالار و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات، برنج، مختصر ابریشم، صیفی، پنبه، و شغل اهالی زراعت و دارای راه مالرو است. بنای زیارتگاه موسوم به شیخ طوسی آن قدیمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامه مازندران رابینو شود، دست دادن شکار به انداختن، قادر گردانیدن جهت نزدیکی وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- افراز کردن، تقسیم کردن ملک مشاع. جدا کردن سهم هر یک از کسانی که در ملکی بطور مشاع مالک هستند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فرء، بمعنی گورخر یا گورخر جوان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فراء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه تحسین یعنی آفرین. مرحبا. (ناظم الاطباء). بمعنی آفرین و تحسین باشد. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ لغات شاهنامه). و فری نیز همین معنی دارد که مخفف آنست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). آفرین. زهازه. (یادداشت دهخدا) :
بخیره میازار جان کسی
نباید که پیچی ز افرا بسی.
فردوسی، دندان شیر افکندن ستور و برآوردن جز آن، با کسی چیزی کردن که از آن بگریزد، شمشیر شکافتن سر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
جمع واژۀ سفیر. رجوع به سفیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفرس
تصویر سفرس
یونانی تازی گشته مروارید گیا از گیاهان، زیبدار (ماگنولیا)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفرا
تصویر شفرا
چاپلوسی چرب زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره
تصویر سفره
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفعا
تصویر سفعا
سیاه که به سرخی زند، میش سپید با گونه های سیاه، کبوتر زرفیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفار
تصویر سفار
سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرا
تصویر سمرا
مونث اسمر زن گندم گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفها
تصویر سفها
نادان بی اطلاع، ابله احمق کم عقل جمع سفهاء
فرهنگ لغت هوشیار
نکوهیدن، بریدن، شکافتن درختی از تیره افراها جزو افراها جزو تیره های نزدیک بگل سرخیان که درختی است تنومند با برگهای پنجه یی که در باغها و جنگلها میروید اسپندان بوسیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفراء
تصویر سفراء
جمع سفیر، میانجیان، فرستاد گان، جمع سفیر رسولان ایلچیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارا
تصویر سارا
بی غش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفری
تصویر سفری
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا
تصویر صفرا
((صَ))
مؤنث اصفر، زردرنگ، زرداب، مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود، مجازاً به معنی تندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شفرا
تصویر شفرا
((شَ))
چاپلوسی، چرب زبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفره
تصویر سفره
((سُ رِ))
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند
سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است
سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارا
تصویر سارا
خالص، بی غل و غش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افرا
تصویر افرا
درختی با برگ هایی مانند پنجه انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفری
تصویر سفری
((سَ فَ))
لوازم سفر، مسافر، شاعرانی که در لشکر کشی ها پادشاه را همراهی می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارا
تصویر سارا
خلوص، خالصی
فرهنگ واژه فارسی سره