کتاب بزرگ، کتاب، برای مثال از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دم طاق ی... ی سفرها از مباحث مشاء / جلدها از دقایق اشراق (قاآنی - ۴۹۹)جزئی از اجزای تورات، هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر تکوین (سفر پیدایش)، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد و سفر تثنیه
کتاب بزرگ، کتاب، برای مِثال از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دَمِ طاق ی... ی سِفرها از مباحثِ مشاء / جِلدها از دقایق اشراق (قاآنی - ۴۹۹)جزئی از اجزای تورات، هر یک از پنج کتاب اول عهد قدیم (تورات) شامل سفر تکوین (سفر پیدایش)، سفر خروج، سفر لاویان، سفر اعداد و سفر تثنیه
کتاب. (غیاث) (دهار) (زمخشری). کتاب بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) : شه حسام الدین که نور انجم است طالب آغاز سفر پنجم است. مولوی. رفت عیسی در هیکل کنشت و پند میداد، یهودیان عجب می ماندند و می گفتند این سفرها از کجا داند. (ترجمه دیاتسارون ص 170) ، پاره ای از تورات. (منتهی الارب) (آنندراج). - سفر اعداد، کتاب چهارم از پنج کتاب موسی است. - سفر پیدایش،کتاب موجود شدن و یا خلقت ممکنات. سفر تکوین. - سفر تثنیه، اسم کتاب پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسی مجدداً در آنجا ذکر میشود بدان واسطه آن را تثنیه گفتند. - سفر خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نموده. - سفر داوران. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود. ، نامه. (غیاث) (دهار) (مهذب الاسماء). اسفار جمع آن است، سپیدی صبح. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سفیدی روز بعد از فرو شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). سفیدی روز. (مهذب الاسماء)
کتاب. (غیاث) (دهار) (زمخشری). کتاب بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) : شه حسام الدین که نور انجم است طالب آغاز سفر پنجم است. مولوی. رفت عیسی در هیکل کنشت و پند میداد، یهودیان عجب می ماندند و می گفتند این سفرها از کجا داند. (ترجمه دیاتسارون ص 170) ، پاره ای از تورات. (منتهی الارب) (آنندراج). - سِفْرِ اَعداد، کتاب چهارم از پنج کتاب موسی است. - سفر پیدایش،کتاب موجود شدن و یا خلقت ممکنات. سفر تکوین. - سفر تثنیه، اسم کتاب پنجمین عهد عتیق است و چون شریعت موسی مجدداً در آنجا ذکر میشود بدان واسطه آن را تثنیه گفتند. - سفر خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نموده. - سفر داوران. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود. ، نامه. (غیاث) (دهار) (مهذب الاسماء). اسفار جمع آن است، سپیدی صبح. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سفیدی روز بعد از فرو شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). سفیدی روز. (مهذب الاسماء)
مصحف ’سغر’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سیخول که خارپشت بزرگ باشد. صاحب مؤید الفضلاء میگوید که این لغت سغر است و تصحیف خوانی شده است. (برهان). جانوری است که این سیخهای ابلق در پشتش باشد و آن را سفر و سفرنه و سکر و سکرنه و سیخول نیز گویند. (جهانگیری)
مصحف ’سغر’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سیخول که خارپشت بزرگ باشد. صاحب مؤید الفضلاء میگوید که این لغت سغر است و تصحیف خوانی شده است. (برهان). جانوری است که این سیخهای ابلق در پشتش باشد و آن را سفر و سفرنه و سکر و سکرنه و سیخول نیز گویند. (جهانگیری)
مقابل حضر. بریدن مسافت. (از منتهی الارب) : سفر خوش است کسی را که با مراد بود اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش. خسروانی. براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت. کسایی. خاری که به من درخلد اندر سفر هند به چون به حضر در کف من دستۀ شب بوی. فرخی. تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم. فرخی. چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف یکی سفر که کند در نواحی لوهر. عنصری. بر من سفر از حضر بهست ار چند این شد چه نعیم و آن چو آذر شد. علی شطرنجی. با رفیقان سفر مقر باشد بی رفیقان سفر سقر باشد. سنایی. سفر نیست آهو که والا گهر چو بیند جهان بازگیرد هنر. خاقانی. قرآن ز سفر جهان گرفته ست ماه از سفر آسمان گرفته ست. خاقانی. سفر کعبه ببغداد رسانید مرا بارک اﷲ همه سال این سفرم بایستی. خاقانی. زین بحر همچو یاران بیرون شو و سفر کن زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی. عطار. از سفرها ماه کیخسرو شود بی سفرها ماه کی خسرو شود. مولوی. آنکه شش ماه در سفر باشد روی دیگر براه در باشد. اوحدی. هر سفری را خطری در ره است هر خطری را خبری در ره است. خواجوی کرمانی. ای دل ارچند درسفر خطر است کس خطر بی سفر کجا یابد. ابن یمین. گرچه دوریم بیاد تو قدح می نوشیم بعد منزل نبود در سفر روحانی. حافظ. اگر از خویش برون آمده ای چون مردان باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا. صائب. ، مرگ. مردن و از جهان رفتن: توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد که در این صعب سفر طاعت او توشۀ ماست. ناصرخسرو. ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز بدهر بد صد و هفتاد و کرد عزم سفر. ناصرخسرو. - سفر خشک، کنایه از سفر بی نفع و بی فایده باشد. (برهان). کنایه از سفر هرزه و بی فایده. (آنندراج). - سفر خشک رنگ، سفر خشک است، کنایه از سفر بی نفع و بیفایده باشد. (برهان). ، سفر در اصطلاحات عرفا توجه دل است بسوی حق و اسفار چهار است: 1- سیر الی اﷲ. 2- سیر فی اﷲ. 3- ترقی بعین حق جمع و حضرت احدیت است که مقام مقام ’قاب قوسین’ است. 4- سیر باللّه عن اﷲ است. بعضی اسفار اربعه را چنین بیان کرده اند: 1- سفر اول عبارت از رفع حجابهای کثرت از وحدت است و آن سیر بسوی خداست. 2- رفع حجاب وحدت است از وجود کثرت و آن سیردر خداست. 3- عبارت از میان رفتن تقید و بقید ظاهر و باطن است که ترقی به عین الجمع است. 4- بازگشت از حق بخلق و آن احدیت جمع و فرق است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی). رجوع به تعریفات شود
مقابل حضر. بریدن مسافت. (از منتهی الارب) : سفر خوش است کسی را که با مراد بود اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش. خسروانی. براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت. کسایی. خاری که به من درخلد اندر سفر هند به چون به حضر در کف من دستۀ شب بوی. فرخی. تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم. فرخی. چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف یکی سفر که کند در نواحی لوهر. عنصری. بر من سفر از حضر بهست ار چند این شد چه نعیم و آن چو آذر شد. علی شطرنجی. با رفیقان سفر مقر باشد بی رفیقان سفر سقر باشد. سنایی. سفر نیست آهو که والا گهر چو بیند جهان بازگیرد هنر. خاقانی. قرآن ز سفر جهان گرفته ست ماه از سفر آسمان گرفته ست. خاقانی. سفر کعبه ببغداد رسانید مرا بارک اﷲ همه سال این سفرم بایستی. خاقانی. زین بحر همچو یاران بیرون شو و سفر کن زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی. عطار. از سفرها ماه کیخسرو شود بی سفرها ماه کی خسرو شود. مولوی. آنکه شش ماه در سفر باشد روی دیگر براه در باشد. اوحدی. هر سفری را خطری در ره است هر خطری را خبری در ره است. خواجوی کرمانی. ای دل ارچند درسفر خطر است کس خطر بی سفر کجا یابد. ابن یمین. گرچه دوریم بیاد تو قدح می نوشیم بعد منزل نبود در سفر روحانی. حافظ. اگر از خویش برون آمده ای چون مردان باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا. صائب. ، مرگ. مردن و از جهان رفتن: توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد که در این صعب سفر طاعت او توشۀ ماست. ناصرخسرو. ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز بدهر بد صد و هفتاد و کرد عزم سفر. ناصرخسرو. - سفر خشک، کنایه از سفر بی نفع و بی فایده باشد. (برهان). کنایه از سفر هرزه و بی فایده. (آنندراج). - سفر خشک رنگ، سفر خشک است، کنایه از سفر بی نفع و بیفایده باشد. (برهان). ، سفر در اصطلاحات عرفا توجه دل است بسوی حق و اسفار چهار است: 1- سیر الی اﷲ. 2- سیر فی اﷲ. 3- ترقی بعین حق جمع و حضرت احدیت است که مقام مقام ’قاب قوسین’ است. 4- سیر باللّه عن اﷲ است. بعضی اسفار اربعه را چنین بیان کرده اند: 1- سفر اول عبارت از رفع حجابهای کثرت از وحدت است و آن سیر بسوی خداست. 2- رفع حجاب وحدت است از وجود کثرت و آن سیردر خداست. 3- عبارت از میان رفتن تقید و بقید ظاهر و باطن است که ترقی به عین الجمع است. 4- بازگشت از حق بخلق و آن احدیت جمع و فرق است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی). رجوع به تعریفات شود
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
سفرکننده. مسافر: منزل تست جهان ای سفری جان عزیز سفرت سوی سرائیست که آن جای بقاست. ناصرخسرو. مرد سفری ز لطف رایش چون سایه فتاد زیر پایش. نظامی. مثال اسب و الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار. سعدی. دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بی چاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری بار میکند. (از مطلع السعدین). ، هم سفر: عشق با من سفری گشت و بماند مونس من بحضر خسته جگر. فرخی. ، مخصوص سفر. موقتی، مقابل دائمی. - سفری خانه، مجازاً به معنی این جهان: چون بی بقاست این سفری خانه اندر او باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست. ناصرخسرو
سفرکننده. مسافر: منزل تست جهان ای سفری جان عزیز سفرت سوی سرائیست که آن جای بقاست. ناصرخسرو. مرد سفری ز لطف رایش چون سایه فتاد زیر پایش. نظامی. مثال اسب و الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار. سعدی. دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بی چاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری بار میکند. (از مطلع السعدین). ، هم سفر: عشق با من سفری گشت و بماند مونس من بحضر خسته جگر. فرخی. ، مخصوص سفر. موقتی، مقابل دائمی. - سفری خانه، مجازاً به معنی این جهان: چون بی بقاست این سفری خانه اندر او باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست. ناصرخسرو
نویسندگان. جمع واژۀ سافر است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مقعد که مخرج غائط است. (غیاث) (آنندراج)
نویسندگان. جَمعِ واژۀ سافر است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فرشتگان که اعمال بندگان را نگاهدارند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مقعد که مخرج غائط است. (غیاث) (آنندراج)
گنابادی ’سفره’ گیلکی ’سوفره’، پارچه گسترده که بر آن خوردنی و نوشیدنی نهند، دستارخوان. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). دستارخوان. (آنندراج) (دهار) : بگسترده بر سفره بر نان نرم یکی گور بریان بیاورد گرم. فردوسی. شام ار دهد بمن دهدم خجلت هم نقمتست سفرۀ ناهارش. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 208). شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسۀ سر کاسه بود سفرۀ خوان را. انوری. بر سفره هرآنکه خورد حلوا چون سفره شود رسن بگردن. مجیر بیلقانی. بسفر سفره گزین خونچه مخواه مرد خوان باش غم خانه مخور. خاقانی. از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش تا نشنوم زسفرۀ دونان صلای نان. خاقانی. تا که سفرۀ روی او پنهان شود تا نگین حلقۀ خوبان شود. مولوی. ادیم زمین سفرۀ عام اوست. سعدی. گر نباشد بدعوتی سفره میشود او دراز خوان هموار. نظام قاری. هرچه بر سفره و خوان تو نهند هرچه در کام و دهان تو نهند. جامی. - امثال: باز فلان سفره اش را باز کرد. جان پدر تو سفرۀ بی نان ندیده ای. سفره اش همیشه پهن است. سفره رنگین کن است. سفرۀ نیفتاده بوی مشک میدهد. سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، سفرۀ افتاده هزار عیب. فلان باز سفره اش را گشود. نان خود را بر سر سفرۀ مردم مخور. هیچ سفره یک نانه نباشد. ، طعام مسافر. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، توشه دان و توشه دان مسافر. (منتهی الارب)
گنابادی ’سفره’ گیلکی ’سوفره’، پارچه گسترده که بر آن خوردنی و نوشیدنی نهند، دستارخوان. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). دستارخوان. (آنندراج) (دهار) : بگسترده بر سفره بر نان نرم یکی گور بریان بیاورد گرم. فردوسی. شام ار دهد بمن دهدم خجلت هم نقمتست سفرۀ ناهارش. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 208). شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسۀ سر کاسه بود سفرۀ خوان را. انوری. بر سفره هرآنکه خورد حلوا چون سفره شود رسن بگردن. مجیر بیلقانی. بسفر سفره گزین خونچه مخواه مرد خوان باش غم خانه مخور. خاقانی. از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش تا نشنوم زسفرۀ دونان صلای نان. خاقانی. تا که سفرۀ روی او پنهان شود تا نگین حلقۀ خوبان شود. مولوی. ادیم زمین سفرۀ عام اوست. سعدی. گر نباشد بدعوتی سفره میشود او دراز خوان هموار. نظام قاری. هرچه بر سفره و خوان تو نهند هرچه در کام و دهان تو نهند. جامی. - امثال: باز فلان سفره اش را باز کرد. جان پدر تو سفرۀ بی نان ندیده ای. سفره اش همیشه پهن است. سفره رنگین کن است. سفرۀ نیفتاده بوی مشک میدهد. سفرۀ نیفتاده یک عیب دارد، سفرۀ افتاده هزار عیب. فلان باز سفره اش را گشود. نان خود را بر سر سفرۀ مردم مخور. هیچ سفره یک نانه نباشد. ، طعام مسافر. (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، توشه دان و توشه دان مسافر. (منتهی الارب)
بسفر رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میان مغرب و عشا چریدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). چریدن در اوائل شب. (از المنجد) ، چریدن شتران برگهای افتاده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تدارک حاجت کسی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدارک حاجت کسی نمودن پیش از فوت آن. (از متن اللغه) : تسفّر شیئاً من حاجته، تدارکه . (اقرب الموارد) ، طلب کردن انکشاف روی زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسفر النساء عن وجوههن، طلب سفورهن لیختار اشرقهن وجهاً و جمالا. (متن اللغه) ، خواستن از کسی نصف چیزی را که بر طریق تاوان و جرمانه بر ذمۀ او بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، در سفیدۀ صبح یا سفیدۀ روز یا سفیدۀ عصر آمدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). در اوائل شب آمدن. (از المنجد) ، (مص م) پذیرفتن پوست اثر چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
بسفر رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میان مغرب و عشا چریدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد). چریدن در اوائل شب. (از المنجد) ، چریدن شتران برگهای افتاده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تدارک حاجت کسی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدارک حاجت کسی نمودن پیش از فوت آن. (از متن اللغه) : تسفَّر شیئاً من حاجته، تدارکه ُ. (اقرب الموارد) ، طلب کردن انکشاف روی زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تسفر النساء عن وجوههن، طلب سفورهن لیختار اشرقهن وجهاً و جمالا. (متن اللغه) ، خواستن از کسی نصف چیزی را که بر طریق تاوان و جرمانه بر ذمۀ او بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، در سفیدۀ صبح یا سفیدۀ روز یا سفیدۀ عصر آمدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). در اوائل شب آمدن. (از المنجد) ، (مص م) پذیرفتن پوست اثر چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
اگر کسی بیند سفره نو داشت، دلیل است مال و نعمت یابد و کنیزکی صاحب جمال بخرد. اگر آن سفره چرکین بود، دلیل که آن کنیز زشت بود. اگر بیند سفره پرنان و نعمت داشت، دلیل است از کنیزک منفعت یابد. محمد بن سیرین دیدن سفر درخواب بر چهار وجه است. اول: کنیز. دوم: خدمتکار. سوم: سفر. چهارم: کسب و معیشت. دیدن سفره درخواب، دلیل بر سفری بود با منفعت و هر چند سفره در خواب نیکوتر و بزرگتر بیند، دلیل که منفعت آن بیشتر بود. اگر کوچک و تهی بیند، دلیل است که منفعت آن کمتر باشد.
اگر کسی بیند سفره نو داشت، دلیل است مال و نعمت یابد و کنیزکی صاحب جمال بخرد. اگر آن سفره چرکین بود، دلیل که آن کنیز زشت بود. اگر بیند سفره پرنان و نعمت داشت، دلیل است از کنیزک منفعت یابد. محمد بن سیرین دیدن سفر درخواب بر چهار وجه است. اول: کنیز. دوم: خدمتکار. سوم: سفر. چهارم: کسب و معیشت. دیدن سفره درخواب، دلیل بر سفری بود با منفعت و هر چند سفره در خواب نیکوتر و بزرگتر بیند، دلیل که منفعت آن بیشتر بود. اگر کوچک و تهی بیند، دلیل است که منفعت آن کمتر باشد.