جدول جو
جدول جو

معنی سفاین - جستجوی لغت در جدول جو

سفاین
سفینه ها، کشتی ها، کتبی که در آن مطالب مختلف خصوصاً اشعار جمع شده باشد، جنگ ها، جمع واژۀ سفینه
تصویری از سفاین
تصویر سفاین
فرهنگ فارسی عمید
سفاین
(سَ یِ)
سفائن. جمع واژۀ سفینه: و قماطر دفاتر و نفایس سفاین و غرائب رغایب و اعلاق اوراق... مشاهده کرده اند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
سفاین
جمع سفینه. کشتی ها، دفاتر بیاضها
تصویری از سفاین
تصویر سفاین
فرهنگ لغت هوشیار
سفاین
((سَ یِ))
جمع سفینه، کشتی ها، دفاتر
تصویری از سفاین
تصویر سفاین
فرهنگ فارسی معین
سفاین
کشتی ها، سفینه ها، ناوها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفان
تصویر سفان
خداوند کشتی، ناخدا، کشتی ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفاین
تصویر دفاین
دفینه ها، پنهان ها، پولها یا چیزهای دیگری که زیر خاک پنهان کرده باشند، گنج ها، جمع واژۀ دفینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاهن
تصویر سفاهن
شانه، شانۀ زلف
فرهنگ فارسی عمید
(سَفْ فا)
ناحیه ای است میان نصیبین و جزیره ابن عمر. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین. آب آن از رودخانه جونیک و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَفْ فا)
خداوند کشتی. (آنندراج) (منتهی الارب). کشتی بان. (مهذب الاسماء) ، کشتی ساز. (آنندراج) (منتهی الارب). کشتی گر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مصحف شاهین، چون: شاهین دژ، شاهین قلعه
لغت نامه دهخدا
(سُ / سِ)
گلین. (آنندراج). که از سفال ساخته باشد:
وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید بچشم کهین.
ابوشکور.
سفالین عروسی بمهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری
ببسته سفالین کمر هفت هشت
فکنده بسر برتنک معجری.
منوچهری.
از سفالین گاو و سیمین آهوان
عید جانرا خون قربانی بخواه.
خاقانی.
خورده برسم مصطبه می در سفالین مشربه
قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته.
خاقانی.
پای بگشا از این بهیمی سم
سر برون آر از این سفالین خم.
نظامی.
سیه زنگئی دیدم آتش پرست
سفالین سبوئی پر از می بدست.
نظامی.
گهش گفته ام جان شیرین من
جم وقت جام سفالین من.
نزاری قهستانی (دستورنامه).
رجوع به سفال شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حشیشی است که به عربی رعی الابل خوانند. دانۀ آن همچون دانۀ مورد باشد و اندک حلاوتی دارد و گویند غیر از شترهر حیوانی دیگر که بخورد بمیرد خصوصاً جانوران زهردار و طبیخ آن موی را سیاه کند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
شانۀ زلف و گیسو. (برهان) (آنندراج) :
سفاهن را دهن پر مشک از آن شد
که فراش ره هندوستان شد.
نظامی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ ءِ)
جمع واژۀ سفینه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (غیاث) (دهار) : بفرمود تا جواری و منشآت و مراکب و سفائن را تربیت سازد. (بدایعالزمان فی وقایع کرمان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام ولایتی است از ترکستان منسوب به خوبان. (برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف سقین است
لغت نامه دهخدا
(دَ یِ)
دفائن. جمع واژۀ دفینه. مالهای مدفون. (از آنندراج). اندوخته ها. گنجینه ها. رجوع به دفینه و دفائن شود: پادشاهان دفاین جهان و خزاین عالم بر اهل شمشیر صرف کردند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 7). قابوس به قلعه ای از قلاع خویش رفت و به خزاین و دفاین آن جایگاه مستظهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44). شکنجه بر کعبش نهادند تا ودایع و ذخایرو دفاین بدست بازداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344)
لغت نامه دهخدا
رگی است در باطن پشت بدرازا و متصل است بدان رگ دل، (شرح قاموس) (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط)، و آن را اکحل نامند
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفالین
تصویر سفالین
هر چیز که از سفال سازند سفالی: کوزه سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفائن
تصویر سفائن
جمع سفینه، کشتی ها جمع سفینه. کشتی ها، دفاتر بیاضها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفان
تصویر سفان
کشتی بان، کشتی باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفاین
تصویر دفاین
جمع دفینه، مالهای مدفون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفالین
تصویر سفالین
((سُ))
هرچیز ساخته شده از سفال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفاین
تصویر دفاین
((دَ یِ))
جدفینه، اندوخته ها، گنجینه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفین
تصویر سفین
((سَ فِ))
شکافنده
فرهنگ فارسی معین