جدول جو
جدول جو

معنی سفالت - جستجوی لغت در جدول جو

سفالت
پست شدن، فرومایه شدن، فرومایگی، پستی، ناکسی
تصویری از سفالت
تصویر سفالت
فرهنگ فارسی عمید
سفالت
(تَ)
رجوع به سفاله شود
لغت نامه دهخدا
سفالت
فرودش، پستی فرومایگی حقیر شدن فرومایه گشتن، حقارت فرومایگی. توضیح: این کلمه در عربی فصیح نیامده به همین جهت مرحوم قزوینی استعمال آنرا مردود میدانست ولی در عربی متاخر سفاله به معنی حقارت و پستی آمده
فرهنگ لغت هوشیار
سفالت
((سَ لَ))
حقیر شدن، حقارت
تصویری از سفالت
تصویر سفالت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفالت
تصویر کفالت
کفیل کسی شدن، عهده دار امری گردیدن، به عهده گرفتن چیزی بابت کسی، ضمان
فرهنگ فارسی عمید
مخلوطی از قیر و شن که در ساختن کف خیابان ها و جاده ها و بام های خانه ها به کار می رود، پوشش سطح جاده با این ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاهت
تصویر سفاهت
نادانی، بی خردی، کم عقلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفالی
تصویر سفالی
آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
سفارت خانه، شغل و وظیفۀ سفیر که از جانب یک دولت به پایتخت دولت دیگر می رود، میانجیگری کردن، اصلاح کردن امور میان مردم، واسطۀ صلح بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفالت
تصویر اسفالت
آسفالت، مخلوطی از قیر و شن که در ساختن کف خیابان ها و جاده ها و بام های خانه ها به کار می رود، پوشش سطح جاده با این ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
سفال، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
پایین و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ / سِ لَ)
سفال است که ریزۀ کوزه وسبوی شکسته باشد. (برهان) (آنندراج) ، داسی که بدان غله درو کنند. (برهان) (جهانگیری) ، نوعی از نیل که زبون تر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دون شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (دهار). ناکسی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از یونانی اسفالتس، خاک قیردار، آسفالت. مخلوطی از قیر و ماسۀ درشت یا شن ریز که پس از پختن جهت پوشش جاده و خیابانها بکار رود
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
فرومایگی و بیخبری و سبکی عقل. (غیاث). کم عقل شدن و فرومایگی و بیخردی و سبکی عقل. (آنندراج). سفاهه:
اگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همی پرسی.
ناصرخسرو.
بر من ز شمانیست سفاهت عجب ایرا
اینند که در دین فقها آن سفهااند.
ناصرخسرو.
سخن نگویند الا بسفاهت.
سعدی (گلستان).
زبان بدشنام ایلچیان بگشادند و سفاهت آغاز کردند. (تاریخ رشیدی) ، جنجال و ستیزه: شیرازیی در مسجد بنگ می پخت خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. (منتخب اللطایف عبید زاکانی ص 147)
لغت نامه دهخدا
(کِ لَ)
کفاله. پذرفتاری و تعهد و ذمه داری. (ناظم الاطباء). پایندانی. (مجمل اللغه) (زمخشری) (مهذب الاسماء) (فرهنگ فارسی معین). ضمانت. (مجمل اللغه) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری. (مجمل اللغه) (زمخشری). ذمه. ذمامه. ذمامه. (یادداشت مؤلف) ، بمجاز، عهده داری. سرپرستی. نگهداری: آن ولایات بکلی در ممالک اسلام افزود و به شعار دعوت حق آراسته شد و به حسن کفالت و یمن ایالت ناصرالدینی مشرف گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 42). از احوال ملک خراسان و انتظام امر آن دولت در ضمن اهتمام و کنف کفالت و عهد تدبیر و وزارت شیخ ابوالحسین عتبی استکشاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 47). به عدل و احسان و امن و امان به یمن کفالت و حسن ایالت شمس المعالی راست و آراسته گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 273) ، در اصطلاح حقوقی، کفالت عقدی است که بموجب آن یکی از طرفین در مقابل طرف دیگر احضار شخص ثالثی را تعهد می کند. متعهد را کفیل، شخص ثالث را مکفول و طرف دیگر را مکفول له گویند. (مادۀ 734 قانون مدنی فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی). و رجوع به فرهنگ علوم جعفر سجادی شود.
- کفالت نامه، ضمانت نامه. (ناظم الاطباء). ورقه ای مبنی بر کفالت. (فرهنگ فارسی معین).
، رهن و گرو. (ناظم الاطباء) ، حواله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
رسالت و پیغمبری. (غیاث). رسالت و پیغمبری و میانجیگری. (آنندراج). پیغام. (دهار). رساله. (مهذب الاسماء). صلح کردن میان قوم و میانجی گری نمودن: این قاضی شغلها و سفارتهای با نام کرده است و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی). مرا نخجیران و ددان بحکم اعتمادی برسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند. (سندبادنامه ص 47). عبداﷲ کاتب را بدین سفارت پیش فخرالدوله فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی). از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که باعتاد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
خاکروبه و خانه روبه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفالت
تصویر کفالت
پذرفتاری و تعهد و ذمه داری، سرپرستی، عهده داری، نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
پایین نشیب فرود فرودش، پستی فرومایگی ته و فرود چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاهت
تصویر سفاهت
فرومایگی و بیخبری و سبکی و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسفالت
تصویر آسفالت
مواد قیری جهت کف بام وخیابان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سفال آنچه از سفال سازند سفالین: کوزه سفالی. یا خانه سفالی. خانه ای که روی آنرا با سفال پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
رسالت و پیغمبری و میانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاطت
تصویر سفاطت
خوشرویی جوانمرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفالت
تصویر کفالت
((کَ لَ))
به عهده گرفتن کاری به جای کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفارت
تصویر سفارت
((س رَ))
میانجی گری، وساطت، شغل و وظیفه سفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاله
تصویر سفاله
((سُ لَ یا لِ))
ته و فرود چیزی
فرهنگ فارسی معین
مخلوطی از قیر و شن و ماسه که به رنگ قهوه ای یا سیاه است که در پوشش کف خیابان ها، جاده ها و پشت بام به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاهت
تصویر سفاهت
((س هَ))
بی خردی کردن، بی خردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسفالت
تصویر آسفالت
گژفه
فرهنگ واژه فارسی سره
ابلهی، بلاهت، بی خردی، بی عقلی، حمق، دیوانگی، کم عقلی، کودنی، نادانی
متضاد: دانایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایلچیگری، رسالت، میانجیگری، قنسولگری، سفارت خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایندانی، تضمین، تعهد، تقبل، جانشینی، سرپرستی، ضمان، ضمانت، قائم مقامی، وصایت، وکالت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساقه های برنج دسته شده که دانه های آن را تکاندن و بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی