جدول جو
جدول جو

معنی سفاسق - جستجوی لغت در جدول جو

سفاسق
(سُ سِ)
دراز و کشیده از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سفاسق
(سَ سِ)
جمع واژۀ سفسقه. رجوع به سفسقه شود
لغت نامه دهخدا
سفاسق
جمع سفسقه، دراز شدگان کشیده ها
تصویری از سفاسق
تصویر سفاسق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاسق
تصویر فاسق
مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، کسی که مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
نام ابزاری است در موسیقی. (دزی ج 1 ص 657)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
زناکار. (منتهی الارب). تبه کار. فاجر. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناراست کردار. (منتهی الارب) :
چون نیم زاهد و نیم فاسق
از چه قومم، بدانمی ای کاش.
عطار.
گر تو زآن فاسق ستانی داد من
بر تو و داد تو خوانم آفرین.
خاقانی.
ج، فاسقون، فسّاق، فسقه. (اقرب الموارد). در فارسی بصورت فاسقان جمع بسته شده است:
محتسب گر فاسقان را نهی منکر میکند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.
، در تداول عامه، مردی که با زن شوهردار دوستی و هم نشینی و هم صحبتی کند
لغت نامه دهخدا
بلاده دژوند تبهکار ناراستکار، یارو مردی که در پیوند با زن شوهر دار است تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسق
تصویر فاسق
((س))
گناهکار، بدکار، در فارسی به معنی مردی که با زن شوهردار رابطه نامشروع دارد
فرهنگ فارسی معین
بدپیشه، بی تقوا، بی عفاف، بی ناموس، تبهکار، رفیق، رفیقه، زناکار، فاجر، فاسد، لات، معشوق، معشوقه، نابکار، ناپارسا، نادرست، نامتقی، هرزه
متضاد: صالح
فرهنگ واژه مترادف متضاد