جدول جو
جدول جو

معنی سفاح - جستجوی لغت در جدول جو

سفاح
زنا کردن، خون ریزی
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
فرهنگ فارسی عمید
سفاح
بسیار ریزنده، خون ریز، بسیار بخشنده، فصیح و سخنور
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
فرهنگ فارسی عمید
سفاح
(سَفْ فا)
مرد بسیارعطا و فصیح و قادر بر سخن. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). آنکه قادر باشد بر سخن گفتن. (مهذب الاسماء) ، خونریز. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب). خونریزنده. سفاک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
سفاح
(تَ نَخْ خُ)
زنا کردن. (غیاث) (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). با کسی زنا کردن. (المصادر زوزنی) : چنانکه اگر بعضی از آن اقوال و تقریر جاری مجری بازی و مزاح میشود و نازل منزل هزل و سفاح میگردد. (ترجمه تاریخ محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
سفاح
خونریز، بسیار بخشنده، سخنور
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
فرهنگ لغت هوشیار
سفاح
((سَ فّ))
خونریز، بسیار بخشنده، فصیح، سخنور
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفال
تصویر سفال
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایگی و پستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاک
تصویر سفاک
خون ریز، بی رحم، بسیار ریزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفان
تصویر سفان
خداوند کشتی، ناخدا، کشتی ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباح
تصویر سباح
بسیار شنا کننده، شناگر
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
بی گرو و خطر و مراهنه اسب تاختن. یقال: اجروا اسفاحاً، ای لغیر خطر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفاه
تصویر سفاه
سفیه بودن، نادانی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاد
تصویر سفاد
گای در ستور برجستن نر بر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاء
تصویر سفاء
برید گی شیر ماده شتر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاح
تصویر صفاح
بسیار بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفان
تصویر سفان
کشتی بان، کشتی باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفال
تصویر سفال
پست شدن معروفست که ریزه کوزه سبوی شکسته باشد، گل رس پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاک
تصویر سفاک
خون ریزنده خونریز خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاح
تصویر سیاح
بسیار سیر کننده، سیاحت کننده و جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاط
تصویر سفاط
از ریشه پارسی سبد گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفار
تصویر سفار
سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوح
تصویر سفوح
جمع سفح، سنگ های لیز
فرهنگ لغت هوشیار
گلیم گنده، گوال (جوال تازی گشته)، چوخای ستبر، تیر بی برد تیری از تیرهای منگ (قمار) که هیچگاه برد نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سمحه، با گذشتان زن زنان با گذشت راد زنان چشم پوشی گذشت، فروختن به کمترین بها، چنبروشت (رقص حلقه ای) خوان چرمین سفره چرمی، خانه از پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراح
تصویر سراح
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاح
تصویر سطاح
گیاه خزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاح
تصویر سجاح
هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاح
تصویر سحاح
ریزان، هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباح
تصویر سباح
شناور، شناگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سافح
تصویر سافح
ریزنده خون یا اشک، ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدی گه جنگ افزار گدرک زینه زن سنا سنه اشتر جانه آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن، آلتی که بدان جنگ کنند، ساز جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاک
تصویر سفاک
خونریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلاح
تصویر سلاح
جنگ افزار، زین افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیاح
تصویر سیاح
گردشگر
فرهنگ واژه فارسی سره