کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند، بسیار سیاحت کننده گَردِشگَر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، گیتی خَرام، رَهگیر، توریست، گیتی نَوَرد، جَهانگَرد، سائِح، جَهان نَوَرد
بسیار سیرکننده. (غیاث) (آنندراج). سیاحت کننده. مسافر. (ناظم الاطباء) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی). نه در بحار قرارت نه در جبال سکون چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح. مسعودسعد. خبر داری که سیاحان افلاک چرا گردند گرد مرکز خاک. نظامی. غریب آشنا باش و سیاح دوست که سیاح جلاب نام نکوست. سعدی