رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کنایه از کم ارزش، پست، کنایه از آلوده به گناه، کنایه از کثیف، چرک، کنایه از بدیمن، نامبارک
رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کنایه از کم ارزش، پست، کنایه از آلوده به گناه، کنایه از کثیف، چرک، کنایه از بدیمن، نامبارک
جنباندن چیزی را در جای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پنهان کردن چیزی. (از اقرب الموارد). پنهان کردن چیزی در خاک. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، غلطانیدن. (منتهی الارب) ، روغن را بر روی طعام کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک چرب کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، نیک تر کردن سر را بروغن و مالیدن تافروخورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
جنباندن چیزی را در جای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پنهان کردن چیزی. (از اقرب الموارد). پنهان کردن چیزی در خاک. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، غلطانیدن. (منتهی الارب) ، روغن را بر روی طعام کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک چرب کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، نیک تر کردن سر را بروغن و مالیدن تافروخورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
به معنی غسنه است. (منتهی الارب). دستۀ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن. (از منتهی الارب). خصله الشعر من العرف و الناصیه و الذوائب. (اقرب الموارد). رجوع به غسنه شود
به معنی غُسنَه است. (منتهی الارب). دستۀ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن. (از منتهی الارب). خصله الشعر من العرف و الناصیه و الذوائب. (اقرب الموارد). رجوع به غسنه شود
دیوی از تابعان اهرمن چنانکه ساستا، (شعوری) (استینگاس) (آنندراج از فرهنگ فرنگ) (ناظم الاطباء) : در بدی و کدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیا آسا، فرالاوی، این بیت در لغت فرس و منابع معتبر نیامده و مأخذ شعوری که خود مأخذ دیگران قرار گرفته معلوم نیست
دیوی از تابعان اهرمن چنانکه ساستا، (شعوری) (استینگاس) (آنندراج از فرهنگ فرنگ) (ناظم الاطباء) : در بدی و کدی توئی منحوس ساستاسا و ساسیا آسا، فرالاوی، این بیت در لغت فرس و منابع معتبر نیامده و مأخذ شعوری که خود مأخذ دیگران قرار گرفته معلوم نیست
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، آنکه چهره اش سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، گناهکار، بدکار، عاصی، (فرهنگ فارسی معین)، گنهکار و بدافعال، (فرهنگ شعوری)، کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت، (آنندراج)، گناهکار و صاحب جرم و سیاه بخت و بدبخت و مرد ذلیل و فرومایه، (ناظم الاطباء)، کسی که از عمل بدی که مرتکب شده شرمنده و خجل است: بشاهان گیتی شوم روسیاه که بر مرز ایران و توران سپاه، فردوسی، مرا پیش خلق روسیاه مکن، (قصص الانبیاء)، از آمدن تو روسیاهم عذرت به کدام روی خواهم، نظامی، عقوبت مکن عذرخواه آمدم به درگاه تو روسیاه آمدم، نظامی، چوسایه روسیاه آنکس نشیند که واپس گوید آنچ از پیش بیند، نظامی، یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام آستان حضرتت را روسیاه آورده ام، جامی، - روسیاه بودن، گناهکار بودن، - ، شرمنده و سرافکنده بودن، خفیف و بیمقدار بودن، ، زنگی و آفریقایی، (ناظم الاطباء)، زنگی، (آنندراج)، شخص عرب سیاه، (ناظم الاطباء)
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، آنکه چهره اش سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، گناهکار، بدکار، عاصی، (فرهنگ فارسی معین)، گنهکار و بدافعال، (فرهنگ شعوری)، کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت، (آنندراج)، گناهکار و صاحب جرم و سیاه بخت و بدبخت و مرد ذلیل و فرومایه، (ناظم الاطباء)، کسی که از عمل بدی که مرتکب شده شرمنده و خجل است: بشاهان گیتی شوم روسیاه که بر مرز ایران و توران سپاه، فردوسی، مرا پیش خلق روسیاه مکن، (قصص الانبیاء)، از آمدن تو روسیاهم عذرت به کدام روی خواهم، نظامی، عقوبت مکن عذرخواه آمدم به درگاه تو روسیاه آمدم، نظامی، چوسایه روسیاه آنکس نشیند که واپس گوید آنچ از پیش بیند، نظامی، یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام آستان حضرتت را روسیاه آورده ام، جامی، - روسیاه بودن، گناهکار بودن، - ، شرمنده و سرافکنده بودن، خفیف و بیمقدار بودن، ، زنگی و آفریقایی، (ناظم الاطباء)، زنگی، (آنندراج)، شخص عرب سیاه، (ناظم الاطباء)
سایۀ سر: فوق فلک و عرش بود پایۀ دیگر این سایه کشد رخت به سرسایۀدیگر. محسن تأثیر (از آنندراج). چو خامه سرخط آزادگی کسی دارد که پاشکسته سرسایۀ نهال خوداست. محسن تأثیر (از بهار عجم)
سایۀ سر: فوق فلک و عرش بود پایۀ دیگر این سایه کشد رخت به سرسایۀدیگر. محسن تأثیر (از آنندراج). چو خامه سرخط آزادگی کسی دارد که پاشکسته سرسایۀ نهال خوداست. محسن تأثیر (از بهار عجم)
به شمشیر سایه افکندن قوم بر سر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با شمشیر بالای سر کسی ایستادن چنانکه پنداری سایه بر سر آنان افکنده اند
به شمشیر سایه افکندن قوم بر سر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با شمشیر بالای سر کسی ایستادن چنانکه پنداری سایه بر سر آنان افکنده اند
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 617 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، بنظم درآوردن. بند کردن، چنانکه دانه های جواهر در گردن بند یا تسبیح: ز عمر بهره همین گشت مر مرا که بشعر برشته میکشم این زر و در و مرجان را. ناصرخسرو. - برشتۀ نظم کشیدن، نظم کردن. سرودن. شعر گفتن. منظوم ساختن. - ، منظم ساختن. منظم گرداندن. تنظیم کردن. برشته کشیدن. تعکیف. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 617 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، بنظم درآوردن. بند کردن، چنانکه دانه های جواهر در گردن بند یا تسبیح: ز عمر بهره همین گشت مر مرا که بشعر برشته میکشم این زر و در و مرجان را. ناصرخسرو. - برشتۀ نظم کشیدن، نظم کردن. سرودن. شعر گفتن. منظوم ساختن. - ، منظم ساختن. منظم گرداندن. تنظیم کردن. برشته کشیدن. تعکیف. (منتهی الارب)
آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند
آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند