جدول جو
جدول جو

معنی سغسیاه - جستجوی لغت در جدول جو

سغسیاه
(سَ)
آنکه نفرین او درگیرد. (یادداشت مؤلف). رجوع به سغ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کسی که چهره اش سیاه باشد، کنایه از عاصی، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه
تصویر سیاه
رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کنایه از کم ارزش، پست، کنایه از آلوده به گناه، کنایه از کثیف، چرک، کنایه از بدیمن، نامبارک
فرهنگ فارسی عمید
محلی است به مرو در بیرون آن شهر نزدیک به مصلی، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
جنباندن چیزی را در جای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پنهان کردن چیزی. (از اقرب الموارد). پنهان کردن چیزی در خاک. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، غلطانیدن. (منتهی الارب) ، روغن را بر روی طعام کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک چرب کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، نیک تر کردن سر را بروغن و مالیدن تافروخورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
به معنی غسنه است. (منتهی الارب). دستۀ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن. (از منتهی الارب). خصله الشعر من العرف و الناصیه و الذوائب. (اقرب الموارد). رجوع به غسنه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ سَ)
جمع واژۀ غساه. (منتهی الارب). جمع غساه، غسیات است یا درست آن غسوات. (از قطر المحیط). رجوع به غساه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
مؤنث غسیل. (منتهی الارب). به معنی مغسوله. ج، غسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
دیوی از تابعان اهرمن چنانکه ساستا، (شعوری) (استینگاس) (آنندراج از فرهنگ فرنگ) (ناظم الاطباء) :
در بدی و کدی توئی منحوس
ساستاسا و ساسیا آسا،
فرالاوی،
این بیت در لغت فرس و منابع معتبر نیامده و مأخذ شعوری که خود مأخذ دیگران قرار گرفته معلوم نیست
لغت نامه دهخدا
(یَ)
کلاه سرخی که زنان مراکش بر سر میگذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آسیا
لغت نامه دهخدا
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، آنکه چهره اش سیاه باشد، (ناظم الاطباء)، گناهکار، بدکار، عاصی، (فرهنگ فارسی معین)، گنهکار و بدافعال، (فرهنگ شعوری)، کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت، (آنندراج)، گناهکار و صاحب جرم و سیاه بخت و بدبخت و مرد ذلیل و فرومایه، (ناظم الاطباء)، کسی که از عمل بدی که مرتکب شده شرمنده و خجل است:
بشاهان گیتی شوم روسیاه
که بر مرز ایران و توران سپاه،
فردوسی،
مرا پیش خلق روسیاه مکن، (قصص الانبیاء)،
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم،
نظامی،
عقوبت مکن عذرخواه آمدم
به درگاه تو روسیاه آمدم،
نظامی،
چوسایه روسیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند،
نظامی،
یا شفیعالمذنبین بار گناه آورده ام
آستان حضرتت را روسیاه آورده ام،
جامی،
- روسیاه بودن، گناهکار بودن،
- ، شرمنده و سرافکنده بودن، خفیف و بیمقدار بودن،
، زنگی و آفریقایی، (ناظم الاطباء)، زنگی، (آنندراج)، شخص عرب سیاه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ / یِ)
سایۀ سر:
فوق فلک و عرش بود پایۀ دیگر
این سایه کشد رخت به سرسایۀدیگر.
محسن تأثیر (از آنندراج).
چو خامه سرخط آزادگی کسی دارد
که پاشکسته سرسایۀ نهال خوداست.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(طَ تَنَ)
به شمشیر سایه افکندن قوم بر سر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با شمشیر بالای سر کسی ایستادن چنانکه پنداری سایه بر سر آنان افکنده اند
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
یکی از نامهای آفتاب. (برهان) (رشیدی) :
چو لعبتان ضمیرم تتق براندازند
سپرسیاه کند آرزوی لالایی.
نجیب الدین گلپایگانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چای پرسیاه، رجوع به پر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 617 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، بنظم درآوردن. بند کردن، چنانکه دانه های جواهر در گردن بند یا تسبیح:
ز عمر بهره همین گشت مر مرا که بشعر
برشته میکشم این زر و در و مرجان را.
ناصرخسرو.
- برشتۀ نظم کشیدن، نظم کردن. سرودن. شعر گفتن. منظوم ساختن.
- ، منظم ساختن. منظم گرداندن. تنظیم کردن. برشته کشیدن. تعکیف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوسیاه
تصویر بوسیاه
افرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه
تصویر سیاه
تیره و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورت و روی او سیاه باشد، بدهکار، عاصی، گنهکار و بد افعال، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیاه
تصویر پرسیاه
آنکه دارای پر سیاه رنگ است سیاه پر مقابل پر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
درست آن سک سیاه است زاغزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسیته
تصویر سوسیته
فرانسوی انجمن سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسیات
تصویر سوسیات
شپشگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسناه
تصویر غسناه
کاکل، گیسو، یال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیله
تصویر غسیله
مونث غسیل شسته مونث غسیل
فرهنگ لغت هوشیار
جنباندن برای برکندن، خیس کردن سر را با آب یا روغن، نهان کردن زنان در خاک، چرب کردن خوراک را
فرهنگ لغت هوشیار
بازه یاب گونه ای گوشه یاب که در اختر شماری برای اندازه گیری بازه ستارگان از هم به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیاه
تصویر آسیاه
آسیاب آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغ سیاه
تصویر سغ سیاه
آنکه نفرین او درگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
((سَ قِّ))
کسی که نفرینش در حق دیگران عملی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسیاه
تصویر روسیاه
کنایه از گناهکار، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه
تصویر سیاه
آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند
فرهنگ فارسی معین
بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگ آور، ننگین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخش فوقانی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی