جدول جو
جدول جو

معنی سغدو - جستجوی لغت در جدول جو

سغدو
سختو، نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند،
تصویری از سغدو
تصویر سغدو
فرهنگ فارسی عمید
سغدو
(سُ)
سختو است که چرب روده با گوشت و مصالح پر کرده باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) :
بساشب که از گوشت آکنده ام
چو سغدو دل و سینه و روده ها.
سراج قمری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سغدو
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غدو
تصویر غدو
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
مربوط به سغد، از مردم سغد، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که اکنون تقریباً از میان رفته است، برای مثال بریشم نواز آن سغدی سرود / به گردون برآورده آواز رود (نظامی۵ - ۹۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغدو
تصویر دغدو
دختر، دوشیزه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
باران نرم و جز بصورت مزدوج طریقۀ استعمال دیگری ندارد و گویند ’اغضه اﷲ بسغدمغد’ یعنی تر و تازه دارد او را خدای تعالی بباران نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
منسوب به سغد که نام سرزمینی است در آسیای مرکزی و بدانها منسوب است زبان، خط ماه. لغات سغدی. زبان سغدی. زبان قدیم سمرقند است این زبان بوسیلۀ اسناد و ادبیات وسیع خود که هم در سرزمین اصلی سغد بدست آمده و هم در بسیاری از مستعمرات سغدی که در همه آسیای مرکزی تا سرحدهای چین امتداد داشته بخوبی شناخته میشود. پیش از کشف اسناد کلمه ’سغدی’ در مورد زبان بکار نمیرفت بلکه آن رافقط بر مردمی اطلاق میکردند که مرکز آنان شهر سمرقندبوده است. ابوریحان بیرونی (تولد 362، وفات 440 ه. ق.) در آثارالباقیه اسامی ماههای سغدی روزهای سغد ومنازل قمر را بدان زبان نقل کرده است و اسناد موثق در تصحیح های نامهای مزبور بسیار مورد استفاده است.
لغات سغدی. مانند دیگر نامهای ایرانی در توضیح و تبیین ریشه لغات فارسی و شکل آنها بسیار کمک میکند.
خط سغدی. بدو شکل بما رسیده که از یک عهد هستند و نه بیک صورت. بیشتر اسناد بخط متأخران نوشته شده و این همان است که نخست در متون بودایی که دارای طومارهایی که از آسیای مرکزی مخصوصاً از توئن هوانگ آورده نوشته شده است.
خط سغدی با خط پهلوی کتیبه ها مشابه است و نیز با خط معمول نسخ خطی باخط پالمیری، آرامی، پاپیروس و همچنین با خط سریانی تشابه دارد.
منشاء خط سغدی خطی است سامی شمالی که بدستۀ خط پالمیری و نبطی و غیره ملحق میشود و این دسته خطوط موجب پیدایش اشکال مختلف پهلوی مخصوصاً الفبایی که ’سغدی’ خوانده میشود گردیده است. (از برهان قاطع چ معین صص 20- 21 مقدمه). منسوب به سغد. نام زبانی است از جملۀ هفت زبان فارسی. (آنندراج) (غیاث) :
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
و آن زند بر نایهای لوریان آزاد رود.
منوچهری.
دو دسته کاغذ سغدی نواختم فرمود
نجیب خواجه مؤید شهاب دین احمد.
سوزنی.
چو دیر آمد آوازمرغان بگوش
از آن مرغ سغدی برآور خروش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مسکری که از ارزن سازند. (لسان العجم) (ناظم الاطباء) :
شراب ناب که باشد حرام بشمارد
حماقتی است غدو چون مباح نوشیدن.
(از لسان العجم شعوری)
لغت نامه دهخدا
(سَغَوْ / سَ)
صدا و آواز طاس و طشت و طبق وامثال آن. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
به معنی آسغده است که آماده و مهیا باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام مرغی که وزن آن قریب شش هفت من بوده و اکنون وجود ندارد. (ناظم الاطباء). در دیگر مآخذی که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مصحف سفرود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مرغ سنگ خواره که به عربی قطا خوانند. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
دراز کردن دست را بسوی کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بازی کردن بچهارمغز. (منتهی الارب) (آنندراج). بازی کردن کودک به گردو. (اقرب الموارد) ، گام فراخ نهادن ناقه. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بسیارنم گردیدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام مادر زردشت است و او از نسل فریدون بود. (برهان). نام مادر زرتشت، گویند که نسبش به فریدون فرخ می پیوسته. (آنندراج). زن پورشسب و مادر زردشت پیامبر ایرانی. دغدویه:
روایت کند موبد روزگار
که بگرفت دغدو به زرتشت بار.
زراتشت بهرام پژدو.
و رجوع به دغدویه و زردشت در همین لغت نامه و زراتشت نامه از زراتشت بهرام پژدو چ دبیرسیاقی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
رودخانه ای است در قسمت جنوبی پرتقال که پس از طی مسیری بطول 150 هزارگز باقیانوس اطلس میریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام شهری است از ماوراءالنهر نزدیک سمرقند. گویند آب و هوای آن در نهایت لطافت باشد و آن بسغد سمرقند شهرت دارد. آن را بهشت دنیا هم میگویند. (برهان). سغد سرزمینی است در آسیای مرکزی کلمه سغدی در پارسی باستان ’سوغوده’ یا ’سوغد’ در اوستای متأخر ’سوغده’ (کشور سغدیان) و ’سوغد هوشایانا’ (مقر سغدیان) در یونانی ’سغدییو’ یا ’سغدیانویی’ آمده. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). موضعی است ازمشاهیر ولایت قریب بسمرقند که آن را از جنات اربعۀ دنیا شمرده اند و در خوشی آب و هوا مثل است. و در تواریخ آمده که سغد شهری آباد و بزرگ بوده و شمر نامی از سرداران عرب آن را بقهر مسخره کرده و خراب نموده وسمرقند را ساخته و آباد مانده و اصل در آن شمرکند بود و اکنون سمرقند مشهور است و سغد را بجهت قرب جواربسمرقند نسبت کنند. (آنندراج) : ناحیتی است از ماوراءالنهر که اندر نواحی مشرق جایی نیست از آن خرم تر با آبهای روان و درختان بسیار و هوائی درست و مردمانی مهماندار و آمیزنده و نعمتی فراخ و آبادان و مردمان نرم و دین دار. (حدود العالم) :
چنین گفت داننده دهقان سغد
که برناید از خانه باز جغد.
فردوسی.
بسغد است با لشکر افراسیاب
سپاه و سپهبدبرین روی آب.
فردوسی.
بریشم نوازان سغدی سرود
بگردون برآورده آواز رود.
نظامی.
برده بر طیبت سغد تو سمرقندی رشک
شده از دود بخاریت خجل نافۀ چین.
خواجه سلمان
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زمین نشیب که آب باران در آن جمع شود. (برهان) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(غُ دُوو)
جمع واژۀ غدوه. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، جمع واژۀ غداه، و منه قوله تعالی: بالغدو و الاّصال (قرآن 15/13) ، ای بالغدوات. او اصله المصدر فعبر به عن الوقت کما یقال آتیک طلوع الشمس. (منتهی الارب). غدو جمع غدوه، و فی المحکم جمع غداه نادر. (تاج العروس). مقابل آصال
لغت نامه دهخدا
تصویری از غدو
تصویر غدو
فردا آمدن کسی را به بامداد، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغد
تصویر سغد
باران نرم نرمه باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
منسوب به سغد از مردم سغد، زبان مردم سغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدو
تصویر غدو
((غَ))
آمدن کسی را به بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدو
تصویر غدو
((غُ دُ وّ))
صبح رفتن، بیرون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
((سُ))
منسوب به سغد
فرهنگ فارسی معین
از مراتع لنگای عباس آباد، آب سرد
فرهنگ گویش مازندرانی